Doodlebug
یک- شناخت آغازین و ریشههای فرهنگی- ادبی
روزی از روزهای
شهریور 1390 بود که پس از یک کوهگردی کوتاه مدت به کوهستان پارک خورشید رسیده و در
کنارۀ خیابانهای خاکی آن با لانۀ کرمینههای شکارگر تیرۀ Myrmeleontidae برخورد نمودم.
کخشناسان ایرانی گونههای این تیره را شیرمورچهها، شیرموریان،
شیرمورها و یا آسیابانکها مینامند. با نگاه به رفتار درندگی و خوراک کرمینهها
که بخش بزرگی از آن را مورچههای کارگر تشکیل میدهند، سه نام نخست به دوران کرمینگی
(Larval stage) این کخها اشاره داشته و برگردانی از
واژۀ انگلیسی Antlion است.
گزینۀ چهارم نیز شاید به شباهت ظاهری کخهای
بالغ و آسیابکهای آرایۀ Anisoptera باز میگردد. به هر حال،
ریشهاش معلوم نیست و نمیدانم که چگونه با ژرفنگری در واژگان آسیابک (آسیاب کوچک)
و آسیابانک (آسیابان کوچک) میتوان به همسانی اندک دو جاندار پی برد؟ خوب است
بدانیم که در گویش قبرسی از زبان یونانی (Elliniká) این کخها را μυλωνάς (به مانک (Meaning) miller یا آسیابان) مینامند.
چه بسا که یک مترجم آسودهخواه با افزودن ک تصغیر، این واژه را به صورت آسیابانک
در آورده باشد(1)!
مورچهگیر و مورچهخوار نامهای دیگری هستند
که توسط افراد ناکارآزموده به کخهای مورد نظر داده شده است. البته، گزینۀ مورچهخوار
به واسطۀ همانندی با اسم پستاندار آشنایی که از مورچهها تغذیه میکند (Aardvark)، ناپذیرفتنی میباشد.
به طور کلیتر، همۀ نامهایی که پارسی زبانان بر این کرمینهها نهادهاند به زبانهای
اروپایی برگشته و نمایانگر گوشهای از کمبود واژگانی در ادبیات گفتاری و نوشتاری
امروز ماست.
هنگامی که در شرکت گرمایران کار میکردم (خرداد 1390)، یکی از کارگران با بیان خاطرهای
از روزگار کودکی خویش، نام توسآنجلسی این شکارگرها را نیز به من آموخت: «کودکانی که در آغازین سالهای دهۀ 1360 خورشیدی و محلههای فقیرنشین شهرستان مشهد
(قبرستان گلشور) میزیستند، نام این کخ را پوپو (pupu) دانسته و آن را برای درمان خراشیدگی یا زخمهای پوستی
خود به کار میبردند. ایشان باور داشتند که اگر پوپو را گرفته و به صورت زنده روی زخمهایشان
بمالند (له کنند)، فرایند بهبودی زخم زودتر انجام خواهد شد! کودکان بازیگوش مورچهای
را گرفته و درون تاس لغزندۀ شنی انداخته و منتظر میماندند. همین که پوپو برای شکار
مورچه خود را نمایان میسخت، بچهها مشتی از خاکهای نرم در برگیرندۀ پوپو را برداشته
و کخ بیچاره به دام میافتاد. سپس، آن را روی زخم میمالیدند. گاهی اوقات، بچهها از
میوۀ نوعی پنیرک وحشی که در مشهد به نام نون کلاغ (nunkelâq) شناخته میشود، به جای مورچه بهره برده و پوپو را گول میزدند.
خانۀ پوپو (xâney pupu) نامی است که کودکان مشهدی به تاس لغزنده
(Antlion Pit) داده بودند.»
با توجه به تجربهای که به دست آوردم، میتوان
به کمک یک تکه چوب نازک یا ابزار مشابه اندکی از خاک پیرامون تاس را به درون حفره
ریخت. اگر پوپو در خانهاش باشد، به سرعت واکنش نشان داده و میتوانیم با برداشتن
خاک خانۀ پوپو (با ابزاری مانند بیلچه یا حتی مشت) و انجام غربال آن را شکار کنیم.
تاسهای کمژرف یا آنهایی که با خاک پر شدهاند، خالی از پوپو میباشد.
کوچکی و بزرگی خانهها نیز با اندازۀ
پوپو همبستگی مستقیم دارد؛
یعنی پوپوی درشت از خانۀ بزرگتری
برخوردار است.
اگرچه آروارههای داسمانند پوپو دارای
مجرایی برای تزریق زهر به بدن شکار میباشد، ولی در دست گرفتن این جانور هیچ خطری
ندارد(2).
پس از شنیدن آن خاطره، نخست چند سؤال در
ذهنم نقش بست: آیا به راستی پوپو در بهبود زخمها مؤثر است؟ به واسطۀ کدام ماده؟ آیا
غذای مورچهای آنها یا سوزاب مورچه (Formic Acid) در اثر احتمالی مربوطه نقش دارد؟
یافتن پاسخ این پرسشها به پژوهشگران رشتههای پزشکی و داروسازی واگذار میگردد.
سپس خواستم تا از راه گفتگو با سایر
افراد مشهدی، اطلاعات بیشتری دربارۀ پوپو به دست بیاورم؛ ولی سودی نداشت. کسی چیزی
دربارۀ پوپو نمیدانست. نتیجۀ جستجوی این واژه در جهاننما (Internet) نیز چنگی به دل
نزد. تنها در برخی وبگاهها، پوپو به مانک شانهبسر یا هدهد (نام پرنده) آمده بود.
البته از کوششهای بیشتر و با توجه به وبنوشت کـــلاف مثل کــــاف، یک نام بومی دیگر برای گونههای ایرانی Myrmeleontidae یافتم: مردمان
شیراز این کخها را قوقواَک (ququak) نام نهادهاند(3).
راستش باید اعتراف کنم همان خوشی دلچسبی
که به هر یابندهای دست میدهد، مرا نیز از چند سو در برگرفت. نخست اینکه دو واژۀ
پارسی برای شیرمورچه، شیرمور یا مورچهگیر یافته بودم. دیگر آنکه اگر به وبگاه The Antlion Pit و نام این کخ در سایر زبانها نگاهی
بیفکنیم، به شباهت نغزی خواهیم رسید: دو بخش معمولاً مشابه و هموزن در نامهای گوناگون پوپو دیده میشود. چنین شباهتی را حتی برای نام myrmeleon و واژگان مشتق از
آن نیز میتوان تصور نمود (بخشهای myr و mel)!
گویشوران زبان ماسایی (Maasai) در تانزانیا،
آنها را fuku fuku مینامند.
گویشوران زبان سانگا (Tsonga) در موزامبیک،
آنها را mbututu به مانک رفتار نهفتگی و حفاری (hiding and digging
behavior)
مینامند.
در زبانی که مورد استفادۀ بومیان
استرالیاست (Ngaanyatjarra)، به آنها mamutjitjitjarra گفته میشود.
در استرالیا نام خودمانی (Nickname) افسون (devil-devil) و گویشوران لهجۀ Waray-Waray در منطقۀ Eastern Visayas فیلیپین نام tambaboy را بر آنها نهادهاند.
گویشوران زبان Kapampangan که در فیلیپین
زندگی میکنند، به آنها kobung-kobung میگویند.
گویشوران زبانهای اندونزیایی (Indonesian)، جاوهای (Javanese) (لهجۀ مرکزی) و
مالایی (Malay) به آنها undur-undur (با مانک going backwards یا کودنهای
رونده) میگویند.
در زبان انگلیسی کارائیب (Caribbean English) و گویش آبخوستهای
Antigua and Barbuda به آنها jampeepee میگویند.
در گویشی از زبان فرانسوی رایج در آبخوستهای
کارائیب (St. Vincent and the Grenadines) آنها را tortee یا torty با مانک لاکپشت (turtle or tortoise) مینامند.
گویشوران زبان اسپانیایی در کاستاریکا،
آنها را chanchito و به مانک خوکچه (little pig) یا little bull میدانند.
شباهت یاد شده مرا به این نتیجهگیری
رساند که نام پوپو در برخی زبانهای آفریقایی، استرالیا، آسیای جنوب شرقی، بومیان
آمریکایی و پارسی بایستی از ریشۀ یکسانی گرفته شده باشد؛ همانگونه که Antlion مفهوم مورد استفادۀ
زبانهای اروپایی است.
از سوی دیگر، برای داشتن درک بهتری از
واژههای پوپو و قوقواک ناگزیر شدم تا مانک سایر نامها را نیز در نظر بگیرم. واژۀ
Doodlebug که در آمریکای شمالی کاربرد دارد، به
دلیل چیرگی زبان و فرهنگ آمریکاییها در نقاط مختلف جهان و از جمله ایران، برایم
اهمیت ویژهای داشت. واژۀ doodle به معنای نادان، سبکسر، نابخرد یا
ابله بوده و doodlebug را میتوان به صورت نادانکخ ترجمه
نمود. کخ مورد نظر ما در زبانهای آسیای جنوب شرقی نیز کودن رونده (going backwards) نام دارد.
همچنین، در ادبیات گفتاری امروز واژۀ پپه (pape or papa) با مانک تقریبی
ابله یا کودن، ریشۀ نامعلوم برای نگارنده و شباهت ساختاری با واژۀ پوپو را داریم.
عبارت cock a doodle doo نیز در فرهنگهای پارسی و انگلیسی به
صورت قوقو، نامی که کودک به خروس میدهد، قوقولی قوقو یا رجزخوانی معنا شده است.
در نتیجه، یک شباهت معنایی نغز میان doodlebug، پوپوی مشهدی و قوقواک شیرازی وجود
دارد.
آنچه سبب گشت تا دلخوشی من پایدار نماند،
نیاز به پژوهش بیشتر دربارۀ این پرسش میباشد که: آیا شباهت میان سه واژۀ اخیر به
یک خویشاوندی دیرین زبانی میرسد یا به یورش فرهنگی که در سدههای کنوبی از سوی
فرهنگ آمریکایی صورت گرفته است، مربوط است؟ پاسخگویی به این مسأله میتواند گوشههای
پنهان رابطۀ کارواژگان Bug آمریکایی و کخ داشتن/ریختن پارسی (برای آگاهی بیشتر اینجا را بخوانید) را نیز روشن
نماید.
پاسخ این پرسش هر چه که باشد، تا دسترسی
به یافتههای بهتر و بیشتر: پوپو، قوقواک و
... گزینههای شایستهتری از شیرمورچه، شیرمور و ... در نزد پارسی زبانان هستند.
پینوشت
کودکان روستای ازغند، این جانور را کوکو [kuku] نامیده و برای بهبود ترکهای پاشنۀ
پاهای خویش آنها را زنده زنده روی اندام یاد شده له مینمودند (دهۀ شصت خورشیدی).
کودکان شهرک نجفی پیشین یا بولوار پیروزی
کنونی در توسآنجلس نیز این کخ را به اسم کوکو شناخته و با آن بازی میکردند (دهۀ
هفتاد خورشیدی). آنها دست خویش را کمی انحنا میدادند تا به صورت کوژ (Convex) درآید و مرتباً
ضمن گفتن عبارت «کوکو کوکو» به زمین کنار خانۀ کوکو میکوبیدند. با این کار، کوکو
از خانهاش بیرون میآمد. سپس، کمی خاک در کف دست ریخته و با گذاشتن کوکو بر روی
آن، خانهسازیاش را تماشا میکردند.
بومیان روستای ایراج در شهرستان
نایین، استان اصفهان، این جانور را به اسم کوکو مَریَمو [kuku-maryamu] میشناسند.
بومیان روستای رباط پشت بادام در شهرستان
اردکان، استان یزد، این جانور را با نام فِتّو [fettu] میشناسند.
بومیان روستای ورکیان در جنوب شهرستان
دامغان، استان سمنان، نام هَمّامو [hammâmu] را بر این جانور نهادهاند.
دو- نمود پوپوها در ادبیات پارسی
پروین اعتصامی این جانوران را مورخوار نامیده و به باور همگانی مبنی بر
نادانی آنان اشاره میکند. وی یک داستان خیالی میآفریند تا آدمیزادگان را اندرز
دهد:
دید موری طاسک لغزندهای
از
سر تحقیر زد لبخندهای
کاین ره از بیرون همه پیچ و خم است وز درون، تاریکی و دود و دم است
فصل باران است و برف و سیل و باد ناگه این
دیوار خواهد اوفتاد
ای که در این خانه صاحبخانهای هر که هستی، از خرد بیگانهای
نیست، میدانم ترا انبار و توش پس چه خواهی خوردن ای
بیعقل و هوش
از برای کار خود، پایی بزن نوبت تدبیر شد، رایی بزن
زندگانی، جز معمایی نبود
وقت،
غیر از خوان یغمایی نبود
تا نپیمایی ره سعی و عمل این معما را نخواهی کرد
حل
هر کجا راهی است، ما پیمودهایم هر کجا توشی
است، آنجا بودهایم
تو ز اول سست کردی پایه را سود، اندک بود اندکمایه را
نیست خالی، دوش ما از بار ما کوشش
اندر دست ما، افزار ما
گر به سیر و گشت میپرداختیم از کجا آن لانه را میساختیم
هر که توشی گرد کرد، او چاشت خورد هر که زیرک بود،
او زد دستبرد
دستبردی زد زمانه هر نفس دستبردی هم تو زن ای بوالهوس
آخر این سرچشمه خواهد شد خراب در سبوی خویش باید
داشت آب
سرد میگردد تنور آسمان در تنور گرم باید پخت نان
مور، تا پی داشت در پا، سر فشاند چون تو، اندر گوشۀ
عزلت نماند
مادر من گفت در طفلی به من
رو بکوش
از بهر قوت خویشتن
کس نخواهد بعد ازین بار تو برد جنس ما را نیست خرد و سالخورد
بس بزرگست این وجود خرد ما
وقت دارد کار
و خواب و خورد ما
خرد بودیم و بزرگی خواستیم هم در افتادیم و هم برخاستیم
مورخوارش گفت کای یار عزیز
گر
تو نقاشی، بیا طرحی بریز
نیک دانستم که اندر دوستی همچو مغز خالص بیپوستی
یک نفس بنای این دیوار باش
در
خرابیهای ما معمار باش
این بنا را ساختیم، اما چه سود خانۀ بی
صحن و سقف و بام بود
مهرۀ تدبیر دور انداختیم زان سبب، بردی تو و ما باختیم
کیست ما را از تو خیراندیشتر کاشکی
میآمدی زین پیشتر
گر به این ویرانه، آبادی دهی در حقیقت، داد استادی دهی
فکر ما، تعمیر این بام و فضاست هر چه پیش آید جز
این، کار قضاست
تو طبیب حاذق و ما دردمند ما در این پستی، تو در جای بلند
تا که بر میآیدت کاری ز دست رونقی ده،
گر که بازاری شکست
مور مغرور این حکایت چون شنید گفت تا زود است باید رفت و دید
پای اندر ره نهاد، آمد فرود گرچه
رفتن بود و برگشتن نبود
کار را دشوار دید، از کار ماند در
عجب زان راه ناهموار ماند
مور طفل، اما حوادث پیر بود احتمال چارهجویی دیر بود
دام محکم، ضعف در حد کمال ایستادن
سخت و برگشتن محال
از برای پایداری، پای نه بهر صبر و بردباری، جای نه
چونکه دید آن صید مسکین، مورخوار گفت: گر کارآگهی،
اینست کار
خانۀ ما را نمیکردی پسند بدپسند است این وجود آزمند
تو بدین طفلی، که گفت استاد شو باد افکن
در سر و بر باد شو
خوب لغزیدی و گشتی سرنگون خوب خواهیمت مکید
این لحظه خون
بسکه از معماری خود دم زدی خانۀ تدبیر را بر هم زدی
دام را اینگونه باید ساختن چون
تو خودبین را به دام انداختن
عیب کردی این ره لغزیده را طاس را دیدی، ندیدی بنده
را
من هزاران چون تو را دادم فریب زان فریب،
آگه شوی عما قریب
هیچ پرسیدی که صاحبخانه کیست هیچ گفتی در پس این پرده چیست
دیده را بستی و افتادی به چاه رهشناسا
این تو و این پرتگاه
طاس لغزنده است، ای دل، آز تو مبتلایی، گر شود دمساز
تو
زین حکایت قصۀ خود گوشدار تو چو موری
و هوی چون مورخوار
چون شدی سرگشته در تیه نیاز باخبر باش از نشیب و از فراز
تا که این روباه رنگین کرد دم بس خروس
از خانهداران گشت گم
پا منه بیرون ز خط احتیاط تا چو طومارت نپیچاند بساط
همانگونه که خود سراینده میگوید، انسان
مغرور همانند مورچهای است که به دام (تاس لغزنده) خواهشهای پست نفسانی (مورخوار)
خواهد افتاد.
نویسندۀ وبنوشت کـــلاف
مثل کــــاف دو افسانۀ طنزآمیز دربارۀ چیستی و چگونگی زندگی پوپو ارائه داده است: «در افسانهها اومده که شیرمورچه حاصل ترکیب شیر و مورچه هست و چون نمیتونه بین
خوردن گوشت و گیاه یکی رو انتخاب کنه، لاجرم از گرسنگی میمیره! خوشبختانه این افسانه
از داستان خلقت آدم بیشتر به عقل جور در میاد، اما یک افسانۀ دیگه هم هست که میگه شیرمورچه
در واقع یه مرد وبلاگنویس بود که سالها توی زیرزمین خونۀ پدریش زندگی میکرد و هر
دختر سر به هوایی که موقع رد شدن از کوچه پاش توی سراشیبی پارکینگ خونه میلغزید و
قل میخورد توی زیرزمین، شکار شیرمورچه میشد» البته در دومین افسانه، نگارنده به شرح گوشهای از زندگی
شخصی خویش پرداخته و خود را شیرمورچه میپندارد!
مجموعۀ داستانی در طاس لغزنده به قلم محمود كيانوش یک گواه بهتر از نمود پوپوها در
ادبیات پارسی میباشد. مهدی شریف در این باره میگوید: [مهمترين داستان کتاب، که نام
خود را به کتاب بخشيده، در طاس لغزنده است. آقای سلمانآبادی که هرگز لذت آبتنی در
حوضچة اکنون را نچشيده است، در دهة پنجاه عمر از اينکه بيشتر از آنکه زندگی کند، نقشهای
مختلفی را خواسته يا ناخواسته بازی کرده است، خسته و افسرده است. او بيشتر برای ديگران
زندگی کرده تا برای خود:
«من دنبال هيچ چيز نيستم؛ هيچ آرزو و هوسی
ندارم. میخواهم همه چيز را ول کنم و همه چيز مرا ول کند. مرگ نه؛ زندگی تقليدی هم
نه. يکجور به خود واگذاشتگی. فرزند نبودن؛ برادر نبودن؛ شوهر نبودن؛ پدر نبودن؛ رفيق
نبودن؛ کارمند نبودن؛ رئيس نبودن؛ عضو جامعه نبودن؛ مسئول نبودن. فقط امروزیها نيست؛
ديروزیها و پريروزیها هم دست از سرم برنمیدارند. حتی پهلوی سهراب زير خنجر رستم،
سر سياوش در تشت طلای افراسياب و بدن دريدة رستم در چاه شغاد هم ولکن من نيستند. حتی
آتش را هم بايد از هوشنگ پسر سيامک بگيرم يا آن را پرومته برايم از خدايان بدزدد. پنجاه
و چهار سال و نه ماه و چهارده روز توی اين دنيا بودهام و يک لحظه از اين مدت دراز
را در الآنيت آن لحظه زندگی نکردهام. همه چيز، نه فقط اين آفتابی که من چشمهايم را
بر آن بستهام، بلکه خرچسونهای که الان توی باغچه دارد از شاخة درخت شفتالو بالا میرود،
غرق لذت الآنيت خودش است و من در تمام عمرم يک آن نتوانستهام در معنای الآنيت زندگی
کنم. نه، حتی در لحظة همآغوشی هم هرگز خود را در رهايی مطلق الآنيت احساس نکردهام.»
سلمانآبادی يک نمونة تيپيک از زندگی ايرانی
است؛ آدمی که بر اساس قواعدی که برايش وضع کردهاند، زندگی میکند يا بايد زندگی کند؛
آدمی که فشارهای زندگی خانوادگی و اجتماعی ميلی شديد در او به رهايی مطلق ايجاد کرده
است، اما نمیداند پا را از خط بيرون بگذارد يا نه: «بارها اين آرزو به دلم راه يافته است که مسافر ترنی میبودم که همينطور میرفت
و هيچ ايستگاهی نمیداشت. يک سفر بیمقصد تا انتهای عمر؛ تا انتهای آگاهی از خود و
جهان هستی. ترنی که بی يک لحظه توقف در حرکت باشد و مسافری که مقصدی نداشته باشد، چون
مسافر است با هيچکس رابطة ماندگار برقرار نمیکند و چون مقصدی ندارد، نگران آينده
نيست. من حتی در سفرهای کوتاهمدتی هم که میکردم، هرگز مسافر نبودم. همة کسها و چيزهايی
که به من مربوط میشدند، در فاصلة درازی از من مانده بودند و با ريسمانهای محکمتر
از فولاد مرا میکشيدند. من فشار وابستگیها را در سفر بيشتر از حضر احساس میکردم.
رهايی هرگز ممکن نبود. برای رهايی از گذشتهها، کارهای زيادی به ذهنم میآمد که بکنم.
اگر يکی از آن کارها را کرده بودم، حتی احمقانهترين آنها میتوانست آغاز يک راه تازه
باشد؛ راهی بيرون از مسير خطی که از ازليت آمده بود و دارد تا ابديت میرود. پا از
خط بيرون گذاشتن، حتی به قيمت گمراهی و سرشکستگی، به استقلالش میارزد؛ به کشفهای
خواسته و ناخواستهاش میارزد.»
آقای سلمانآبادی ديگر دارد دق میکند. پنجاه
و چهار سال و نه ماه و چهارده روز است که پا را از خط بيرون نگذاشته است. میخواهد
بزند به سيم آخر و با خود میگويد: «اگر امروز يکی از همة آن کارهايی را که هميشه
خواستهام بکنم و هرگز نکردهام، نکنم، حتماً از زور ناراحتی سکته میکنم.» اما مثل همان پنجاه و چهار سال و نه ماه و چهارده روز باز
هم فکر میکند که: «نه فايدهای ندارد. بايد اين آرزو را به گور
ببرم.» نا اميدانه از طلسمی میگويد که شکستنی
نيست. فکر میکند: «من مورچهای هستم که در ته يک طاس لغزنده
افتاده است. زوری میزنم و خودم را به نزديکیهای لبة طاس میرسانم و آنوقت يکدفعه
میلغزم و دوباره يکراست میروم به ته طاس!»]
همان گونه که در چکیدۀ داستان دیده میشود،
گرفتاریهای روزمرۀ زندگی مانند تاس لغزندهای است که ایرانیان (مورچگان) را
گرفتار ساخته است! و هنوز هم میتوان آقای سلمانآبادی را خوشبخت دانست؛ چرا که
پوپو (بدبختیهای بیشتر) در خانهاش (تاس لغزنده) نیست!!
چال مورچه عنوان داستانی از بانو دوریس لسینگ (Doris Lessing)- برندۀ جایزۀ
نوبل و نویسندۀ انگلیسی تباری که در شهر کرمانشاه دیده به جهان گشوده و در آفریقا
پرورش یافت- و برگردان سید ضیاءالدین ترابی است که به ماجرای دوستی یک پسربچۀ
سپیدپوست با نام تامی و دورگهای به نام اریک و پدیدۀ نژادپرستی میپردازد. آقای
مکینتاش مرد بسیار توانگری است که در آفریقا به جستجوی طلا میپردازد. او معدن
بزرگی دارد و سیاهپوستان را با حقوق کم در معدن به کار وامیدارد. پدر و مادر
تامی مشاوران او و تنها ساکنان سپید آن معدن هستند. اریک نیز در اصل پسر خود مکینتاش
است که بنا بر رسوم و عرف جامعه، مکینتاش او را پس زده ... . «لانۀ مورچه» یا
«تپۀ مورچه» برگردان واژه به واژۀ نام نسک است. این تعبیر بسیار شاعرانه بوده و
دیدگاه نویسنده را نسبت به انسانها و تشابه عملکرد مورچه با کارگران معدن را بیان
مینماید؛ با این تفاوت که لانۀ مورچه تپهمانند است و معدن چالهشکل. چون عنوان
نسک آمیزهای از موقعیت معدن و جان کندن کارگران در شرایط دشوار میباشد، پس معدن
و صاحب معدن را میتوان به ترتیب با خانۀ پوپو و پوپو همانند دانست!
ادبیات پارسی
الهامبخش نویسندگان بیگانه برای کاربرد پوپوها در آفرینش آثار هنری نیز بودهاند.
ادگار آلن پو (Edgar Allan Poe) و داستان کوتاهش با نام هزار و دومین قصۀ شهرزاد (The Thousand-And-Second Tale of Scheherazade) که در سال 1845
به نگارش درآمد، یکی از این موارد است [به راستی شباهت نام Poe و واژۀ پوپو شانسی است؟!]. شهرزاد دختری ایرانیست که یک داستان بلند، تو در تو و
دنبالهدار را در طول هزار و یک شب برای همسرش- پادشاه- تعریف میکند. او به
اندازهای در آفرینش شخصیتها، عناصر و چگونگی بیان داستان زرنگی به خرج میدهد که
هم بیماری پادشاه را درمان نموده و هم از مرگ حتمی رهایی مییابد.
در نسخۀ پو، راوی یک نوشتۀ خاوری کهن با
نام زود بگو اینجوریه یا نه (Tellmenow Isitsoornot) که سرگذشت راستین
شهرزاد را در بردارد، مییابد. ما میفهمیم که شهرزاد در شب هزار و دوم داستان
سندباد را شرح میدهد. نوآوریهای سندباد خیالی بوده و از همان نوعی است که در
داستان اصلی گفته میشود؛ ولی در واقع، او اختراعات و پدیدههای طبیعی سدۀ نوزدهم
را وصف مینماید. یکی از این داستانهای شگفت و خیالآمیز به پوپوها ربط دارد:
«پادشاه گفت: «اُه!»
شهرزاد ادامه داد: «ما این حکومت را خیلی تند از دست دادیم
و پس از چند روز به پادشاهی دیگری دست یافتیم. در آنجا، از دیدن هزاران هزار جانور
غولپیکر با شاخهای داسمانند بر روی سرهایشان در شگفت ماندیم. این حیوانات
ترسناک گودالهای بزرگ قیفمانندی را در خاک برای خویش فراهم ساخته و سطح درونیاش
را با آستری از سنگهای بزرگ میپوشانند. سنگها به گونهای یکی یکی روی هم قرار
میگیرند که اگر جانوری پا روی آنها بگذارد، سریعاً به ته گودال خواهد افتاد. دیوی
که در کمینگاه به انتظار نشسته است، بلافاصله خون جانوران قربانی را مکیده و سپس،
لاشۀ تکیدۀ آنها را در فاصلهای مناسب از گودال مرگ رها میسازد.»»
در این داستان، واژگانی مانند جانور غولپیکر،
دیو، گودال و سنگهای بزرگ متناسب با دنیای مورچگان است. برای مثال، یک دانۀ کوچک
شن یا سیلیس همانند سنگی بزرگ برای مورچهها خواهد بود.
سه- پوپوهای ایران
پژوهشگران شمار
پوپوهای جهان را بیش از 2000 گونه دانسته و بر پایۀ پژوهشهای Swanson (2006) بیش از 130 گونه از این جانداران در
منطقۀ خاورمیانه (شامل شبهجزیرۀ عربستان، عراق و ایران) زندگی میکنند. کسانی
مانند Hölzel و علینقی میرمؤیدی نیز به بررسی پوپوهای ایران پرداختهاند. روی هم رفته،
شمار پوپوهای کشورمان بیش از 100 گونه برآورده شده است. اکنون، نگارنده فهرستی از
مهمترین پوپوهای ایرانی را به ترتیب بندواژگان لاتین و تفکیک زیرتیره (Subfamily)، تبار (Tribe) و نام دانشیک (Scientific name) آنها ارائه میدهد
(بنمایۀ اصلی). پراکنش درونکشوری
برخی گونهها نیز بیان خواهد گشت(4).
Subfamily Myrmeleontinae
Tribe Acanthaclisini
1- Acanthaclisis occitanica (Villers)
(پارک
ملی گلستان، گیلانغرب، اسلامآباد غرب و کرمانشاه)
Tribe Myrmecaelurini
2- Afghanoleon flavomaculatus Hölzel
3- Gepella modesta Hölzel
4- Gepus cunctatus Hölzel
5- Gepus gibbosus Hölzel
6- Gepus invisus Navás
7- Holzezus compactus Krivokhatsky
(نهبندان
در استان خراسان جنوبی)
8- Iranoleon
darius Hölzel
9- Iranoleon electus Hölzel
10- Iranoleon nitidus Hölzel
11- Iranoleon septimus Hölzel
12- Iranoleon solus Hölzel
13- Iranoleon vartianae
Hölzel
14- Lopezus fedtschenkoi persicus
Hölzel
15- Myrmecaelurus armenicus
Krivokhatsky
16- Myrmecaelurus atrifrons
(Hölzel)
17- Myrmecaelurus curdicus
(Hölzel)
18- Myrmecaelurus fidelis
(Hölzel)
19- Myrmecaelurus laetus
(Klug in Ehrenberg)
20- Myrmecaelurus paghmanus
Hölzel
21- Myrmecaelurus persicus
(Navás)
22- Myrmecaelurus solaris
Krivokhatsky
(پارک
ملی گلستان، تهران، دامنههای جنوبی البرز، کردستان، لاهیجان)
23- Myrmecaelurus
trigrammus (Pallas)
(بهشت
مصطفی در مریوان، خاتونآباد جیرفت و دربند تهران)
24- Myrmecaelurus
varians Navás
25- Naya palpalis (Klapálek)
26- Solter felderi Navás
27- Solter gaudryi Navás
28- Solter hardei Hölzel
(بلوچستان)
29- Solter
iranensis Hölzel
30- Solter ledereri Navás
31- Solter ressli Hölzel
32- Solter robustus Hölzel
33- Subgulina iranica (Hölzel)
Tribe Myrmeleontini
34- Euroleon parvus Hölzel
35- Myrmeleon (Morter) hyalinus Olivier
(ارسباران،
اصفهان، امینآباد اصفهان، خاتونآباد جیرفت، روستای دلقند (سبزوار)، رکنآباد
سمنان، شهرکرد، برمشور شیراز، روستای لنگر (شهرستان ماهان) و نیشابور)
36- Myrmeleon
(Myrmeleon) inconspicuus Rambur
37- Myrmeleon (Myrmeleon) pseudohyalinus Hölzel
Tribe Nemoleontini
38- Afroclimacius dumontinus Navás
39- Creoleon aegyptiacus (Rambur)
(امینآباد
اصفهان)
40- Creoleon antennatus
(Navás)
41- Creoleon elegans Hölzel
(ایرانشهر
و روستای لنگر (ماهان))
42- Creoleon
griseus (Klug in Ehrenberg)
(کرمانشاه)
43- Creoleon persicus
Hölzel
44- Creoleon plumbeus (Olivier)
(سرخس،
کرمانشاه و شهرستان تویسرکان (شهر سرکان و منطقۀ بادلان))
45- Creoleon remanei
Hölzel
(اسلامآباد
غرب، امینآباد اصفهان، برمشور سفلی (شیراز)، شاهینقلعۀ مشهد و مرتضیآباد
نیشابور)
46- Creoleon surcoufi
(Navás)
47- Delfimeus intricatus (Hölzel)
(سرکان
و بادلان در شهرستان تویسرکان)
48- Delfimeus
iranensis (Hölzel)
49- Delfimeus laetus (Hölzel)
50- Delfimeus morgani (Navás)
51- Distoleon formosus Hölzel
52- Distoleon kabulensis
Hölzel
53- Distoleon tetragrammicus (Fabricius)
(کرمانشاه)
54- Ganguilus
pallescens Navás
55- Geyria belutschistana Hölzel
56- Geyria lepidula (Navás)
57- Macronemurus amoenus (Hölzel)
58- Macronemurus farsensis Abraham
59- Macronemurus persicus (Navás)
(بزنگان
در شصت کیلومتری سرخس)
60- Megistopus
flavicornis (Rossi)
61- Mesonemurus paulus (McLachlan in Fedchenko)
62- Noaleon limbatellus (Navás)
63- Nedroledon iranensis Hölzel
64- Nedroledon striatus Hölzel
65- Neuroleon (Ganussa) erato Hölzel
66- Neuroleon (Ganussa) leptaleus (Navás)
67- Neuroleon (Ganussa)
lukhtanovi Krivokhatsky
68- Neuroleon (Ganussa) tenellus
(Klug in Ehrenberg)
(ایرانشهر
و خاتونآباد جیرفت)
69- Neuroleon
(Neuroleon) assimilis (Navás)
70- Neuroleon (Neuroleon) dianae
Hölzel
(اسلامآباد
غرب)
71- Neuroleon
(Neuroleon) fanaticus (McLachlan in Fedchenko)
72- Neuroleon (Neuroleon)
microstenus (McLachlan)
73- Neuroleon (Neuroleon) nigriventris
(Navás)
74- Quinemurus cinereus Kimmins
Tribe Nesoleontini
75- Cueta beckerina Navás
76- Cueta clara Hölzel
(چهل
و پنج کیلومتری جیرفت و شولیا پوزه (مبارکآباد)
77- Cueta lineosa
(Rambur)
(حجتآباد
شیراز و خاتونآباد جیرفت)
78- Cueta luteola
(Hölzel))
(حسنآباد
سنندج)
79- Cueta
minervae Hölzel
80- Cueta modesta Hölzel
(چهل
و پنج کیلومتری جهارم، خاتونآباد جیرفت، برمشور سفلی (شیراز) و شولیا پوزه (مبارکآباد))
81- Cueta parvula Hölzel
82- Cueta striata Kimmins
Subfamily Palparinae
Tribe Dimarini
83- Echthromyrmex platypterus Mc Lachlan
Tribe Palparini
84- Goniocercus walkeri (McLachlan)
85- Palpares cepholates (Klug
in Ehrenberg)
86- Palpares libelluloides
(Linnaeus)
(آببند
لتیان در استان تهران، بمپور در استان کرمان، تنگ کنشت و کرمانشاه، گیلان، دامنۀ
شمالی کوه تفتان در استان سیستان و بلوچستان و عباسان شیخ در استان لرستان)
87- Parapalpares
solidus (Gerstäcker)
(لنجان
اصفهان، کرمانشاه و مکران)
Tribe Pseudimarini
88- Pseudimares iris Kimmins
بنمایه
میرمویدی، علینقی. 1381. شیرمورچههای جمعآوری شده در نقاط مختلف ایران و گزارش
گونههای جدید برای فون ایران. خلاصه مقالات
پانزدهمین کنگرۀ گیاهپزشکی ایران، جلد اول (آفات)، نشر آموزش کشاورزی، کرج، صفحههای
315 و 316.
آگاهی بیشتر دربارۀ عکسها
(1) نمایی از گونۀ Palpares libelloides در دوران کخ کامل
(Adult Stage) که شاید بتواند نام آسیابانک را
توجیه نماید.
(2) و (3) گونهای از پوپوها که با توجه به محل زندگی عکاس (صاحب عکسها) احتمالاً در شیراز یا تهران یافت میشود (بنمایه).
(4) گونهای از پوپوهای شهرستان طرقبه شاندیز (روستای زشک) در
دوران کخ کامل که برای ردهبندی ایشان مورد استفاده قرار میگیرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر