۱۳۹۲ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

نگاه کخ‌شناختی به "خلاصۀ سرگذشت حاجی بابای اصفهانی"



An Entomological Looking at the "Summary of Adventures of Hajji Baba of Ispahan"
پیش‌نوشت: خوانش نسک سرگذشت حاجی بابای اصفهانی را یکی از دوستان پیشنهاد کرد (اینجا). افسوس که هر اندازه گشتم، با توجه به سرعت پایین جهان‌نما (Internet) و گسترۀ بالای فیلترینگ، نتوانستم نسخۀ کاملش را بارگیری (Download) کنم. کتاب‌بازار میدان انقلاب یا برادر کتابخوان هم در دسترس نبود! بناچار، خلاصۀ کتاب را خوانده و نگاهی کخ‌شناختی بر آن افکندم.
سرگذشت حاجی بابای اصفهانی را جیمز موریه به زبان انگلیسی نوشت، میرزا حبیب اصفهانی آن را به پارسی برگرداند، جمالزاده دیباچه‌ای بر آن افزود و پیمانه عسکری- یکی از دانشجویان کارشناسی ارشد رشتۀ مدیریت فرهنگی (ورودی 84 دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات)- خلاصه‌اش را در وب‌نوشت مدیریت فرهنگی قرار داد.
در این متن 47 صفحه‌ای سه بار به جستارهای کخ‌پایه بر می‌خوریم. نخستین بار در فصل یازدهم (سرگذشت درویش صفر و دو نفر دیگر از درویشان) و از زبان درویش صفر آمده است:
«در نوروز، در موقع بندبازی، گلوی دختر زنبورکچی‌باشی در پیشم گیر کرد و خاطرخواهم شد. زنبورکچی‌باشی این داستان برایش سخت گران آمد و فرمانی مبنی بر اخراج من از شیراز صادر کرد.»
چند سطر پایین‌تر، درویش سوم دربارۀ سرگذشت خویش می‌گوید:
«پسر مکتبداری بودم و چون قوت حافظه داشتم، پدرم از افسانه و امثال و قصه‌ها به من آموخت و بعد لباس درویشی و سخنوری بر تن نمودم و حرفۀ معرکه‌گیری و سخنوری و نقالی را پیش گرفتم. وقتی داستانی را نقل می‌کردم، می‌دانستم مردم تشنۀ کخای داستانند و به همانجا که می‌رسید، ریششان را به چنگ می‌آوردم و خوب می‌دانم که بود تا ابله اندر دهر، مفلس وا نمی‌ماند.»
حاجی بابا چگونگی بست‌نشینی و گذران زندگی خود و یکی از درویشان (فصل چهل و پنجم) در شهر قم را چنین توضیح داده است:
«چندان لقمه‌های چرب و مفت می‌رسید که من و درویش، بی آنکه دیناری مایه گذاریم، وقت خوش داشتیم. زن‌ها از آوردن میوه و عسل و نان روغنی کوتاهی نمی‌کردند؛ من هم از بستن تعویذی به بازو و آویختن طلسمی به گردنشان دریغ نمی‌کردم.»
اکنون بایستی زنبورک و مهم‌ترین واژه‌های برگرفته از آن را به عنوان یکی از نمونه‌های تأثیر کخ‌ها بر زبان پارسی و ادبیک (Literature) نظامیان ایران زمین تعریف کنیم. زنبورک یا زنبوره نام نوعی جنگ‌افزار حد واسط توپ و تفنگ در دوران صفویان، افشاریان و قاجار بود که گلوله‌هایی به اندازۀ گردو و سه پایه داشت که آن پایه‌ها را روی زمین می‌گذاشتند. این ابزار گاهی هم بر پشت شتر، گاو، خَسب (Mule) یا دیگر چهارپایان حمل و استفاده می‌شد. زنبورک‌خانه جای ساختن و نگهداری زنبورک بود. به فرد مسلحی که زنبورک داشت، زنبورکچی و فرماندۀ کل زنبورکچی‌ها و زنبورک‌خانه را زنبورکچی‌باشی می‌گفتند. از سوی دیگر، گود زنبورک‌خانه (چال زنبورک‌خانه) نام یکی از محله‌های تهران قدیم در نزدیکی سر قبر آقا در شمال خیابان مولوی امروزی است که با توجه به همین ابزار رزمی نامگذاری شده بود.
پرسشی که شاید به ذهن خواننده برسد این است که «چرا باید نام زنبورک را بر این ابزار بنهند؟». واژه‌شناسان بر این باورند که زنبورک حالت مصغر زنبور و به مانک زنبور خرد یا خرد زنبور می‌باشد. بنابراین، باید پرسید «زنبور چه نوع ابزار جنگی بوده است که واژۀ زنبورک با تقلید از نام آن ساخته شد؟»
می‌دانیم نیش زنبور در برابر جثۀ دارنده‌اش کوچک و نسبتاً دردناک است. گلولۀ زنبورک نیز در برابر جثۀ اسلحه نسبتاً کوچک می‌باشد. با توجه به عدم دسترسی به اطلاعات بیشتر، نگارنده می‌پندارد که شاید گویشوران چند سدۀ پیش به شوخی یا جدی خواسته‌اند تا قدرت گلوله‌های زنبورک را به نیش زنبور تشبیه نمایند؟! بی‌شک، راهنمایی پژوهشگران و کسانی که در این زمینه آگاهی دارند، سودمند خواهد بود.
احتمالاً کخ (Bug or Insect) در متن انگلیسی یا فرانسوی داستان جیمز موریه وجود ندارد، ولی چون گفتگوی درویشان با حاجی بابا در توس‌آنجلس اتفاق افتاده، مترجم زبردست (میرزا حبیب اصفهانی) کوشیده است تا با کاربرد این واژه بر زیبایی اثر بیفزاید. کخای داستان گویا به دومین مانک کخ (اینجا) اشاره دارد و منظور افراد زشت‌رو، موذی یا ناجوانمردی هستند که نقش منفی داستان درویش یا معرکه‌گیر به ایشان واگذار می‌گردد. کخای داستان با نقش‌های منفی که در فیلم‌ها و سریال‌های امروزی وجود داشته و جوانان هم معمولاً علاقۀ زیادی به آنها نشان می‌دهند، قابل سنجش هستند. از سوی دیگر، احتمال اشتباه چاپی و پیدایش کخای به جای کجای را نیز نمی‌توان از نظر دور داشت.
آوردن انگبین از سوی زنان قمی به ارزش بالای این مادۀ غذایی در میان مردمان عادی روزگار قاجار اشاره می‌کند که در هماهنگی کامل با نسل‌های گذشته و کنونی است.
در این بررسی کوتاه تنها می‌توان گفت که گونه‌ها و فرآورده‌های راستۀ نازک‌بالان (Hymenoptera) -یعنی زنبوران، مورچگان و انگبین- همچون دیگر آثار و جستارهایی که تاکنون به دیدۀ کخ‌شناسی واکاوی شده‌اند، نقش ارزنده‌ای را بر عهده دارند. امیدوارم تا در آینده به انواع برگردان‌های کامل پارسی و متن اصلی انگلیسی یا فرانسوی اثر دست یافته و نوشتار دقیق و پربارتری را به کخ‌شناسان و ادب‌دوستان گرامی ارائه کنم.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

زبان کخ‌شناختی منطقۀ دزفول



Entomological Language of Dezful Region
دژپل، دزپل یا دزفول امروزی میان دو ناحیۀ لرستان و بختیاری قرار داشته و بر پایۀ بخش‌بندی‌های کنونی ایران به شهرستان دزفول از استان خوزستان تعلق دارد. گویش دزفولی، همانند هر گویش دیگری، تا حد زیادی از گویش و زبان نواحی دور و نزدیک (مانند انگلیسی، بختیاری، پارسی دری، تازی، شوشتری، لری، کردی و ...) تأثیر پذیرفته و بر آنها اثر گذاشته است ولی به هر روی، دارای واژگان ویژۀ خویش نیز بوده و برخی از پژوهشگران خاستگاه آن را به گویش قدیمی‌تر خوزی نسبت می‌دهند. شماری دیگر از پژوهشگران، گویش دزفولی را از بازمانده‌های زبان پهلوی ساسانی (پارسی میانه) می‌دانند که با خوزی باستان آمیختگی داشته و در گذر زمان، کمتر از پارسی دری دستخوش دگرگونی شده است. پس از بررسی زبان و فرهنگ کخ‌شناختی روستای ازغند، آنچه سبب گشت به این منطقه از کشور بپردازم، نسکی* بود که دوست گرانمایه، ماندانا نوین، به دستم رسانید. گفتگوی صمیمانه با ایشان و دوست دیگرم- سمیرا صفریان- نیز سودمند بوده است. پیشاپیش، سپاس بیکران خویش را به آن بزرگواران ابراز می‌دارم.
آقِ بِیق [āq-bēq] یا عاقِ بِیق [‘āq-e-bēq]: تارعنکبوت. از قرار معلوم، زبان تازی خاستگاه واژۀ آق بیق است**.
اُرشُم [oršom]: ابریشم.
بالِشتَک [bāleštak]: نوعی پروانه. وجود نام ویژه برای نوعی پروانه در میان پارسیان سابقه نداشته و یا نگارنده از آن ناآگاه است. بنابراین، شاید این رکورد یک اشتباه ناخواسته از سوی نویسندگان نسک فرهنگ لغات دزفولی باشد. گفتنی است که سوسری‌های سردۀ Polyphaga از راستۀ Blattodea به نام بالشتک مار یا بالشتک خوانده می‌شوند. برای نمونه، می‌توان به گونۀ Polyphaga aegyptiaca (Linnaeus) یا سوسری مصری اشاره نمود.
بُتُل [botol]: نوعی سوسک سیاه، سوسک یا به طور کلی‌تر انواع سخت‌بالپوشان، سوسری‌ها و کخ‌های مشابه. با توجه به وجود نفت و پیشینۀ حضور انگلیسی زبانان در استان خوزستان، گویا این واژه شکل تغییر یافته‌ای از واژۀ انگلیسی Beetle است.
بُتُل خَلایی [botol-xalāyi] = سوسک دستشویی: نامی برای سوسری‌های بزرگی که در دستشویی و پساب‌ها زندگی می‌کنند.
بَق‌بُتُلون [baq-botolūn] = بق (قورباغه) + بتلون (سوسک‌ها): جک و جونور، کُخ‌کِلَخ [kox-kelax] یا اسم جمعی برای اشاره به انواع جانوران کوچک.
پَخشَه [paxša]: پشه و مگس خانگی.
پَخشَه خُوکی [paxša-xōki]: نوعی پشه. شاید این واژه شکل تغییر یافته‌ای از پشه خاکی باشد.
پِرپِرَک [perperak]: پروانه. این واژه بیشتر برای اشاره به شب‌پره‌ها (Moths) کاربرد دارد.
پَرونَه [paarūna]: سوسک. در گزینش برابرنهاد این واژه نیز جای دودلی است. شاید پرونه همان پروانه (Butterfly) باشد.
تاربَفَک [tārbafak]: عنکبوت.
تُرُپ [torop]: قرمز شدن و ورم کردن پوست بر اثر نیش پشه یا حساسیت.
تُرُپ تُرُپی [torop-toropi]: قرمز یا دانه دانه شدن پوست بدن.
تَق‌زَنَک [taq-zanak]: نوعی سوسک سیاه. اگرچه این نام به قاب‌بالان تیرۀ Elateridae داده شده است، ولی ظاهراً دزفولی‌ها گونه‌ای از سوسک‌های تیرۀ Cleridae با پاهای بلند و موسوم به خاله سوسکه را به عنوان تق‌زنک می‌شناسند.
تُو سَرد [tō-sard] = تب سرد: مالاریا. مالاریا توسط انگل‌های سردۀ Plasmodium ایجاد شده و پشه‌های سردۀ Anopheles آن را در میان آدمیان گسترش می‌دهند؛ ولی نام مالاریا (Malaria) از زبان ایتالیایی ریشه گرفته و به مانک هوای بد (Bad air) است. پیشینیان می‌پنداشتند که گازهای نامطبوع حاصل از فعالیت مرداب‌ها (گاز متان) سبب بروز این بیماری می‌گردد. البته نام‌های دزفولی تو سرد و تو نوبه به ویژگی بارز بیماری در انسان اشاره می‌کنند. فرد مبتلا به مالاریا با فاصله‌های زمانی مشخص دچار تب، سرما و لرزش شده و دوباره به حالت عادی برمی‌گردد. بنابراین، تو سرد یعنی تب-سرد و تو نوبه یعنی تب متناوب. واژۀ توسرد برابرنهاد پارسی زیبایی برای واژۀ بیگانۀ مالاریا می‌باشد.
تُو نُوبَه [tō-nūba] تب نوبه: مالاریا.
جَرّادَه [jarrāda]: نام سن‌های درشت تیرۀ Belostomatidae که دارای پوستۀ سخت و نیش‌های دردناک و ترس‌آفرین هستند.
جُوبُرَک [jū-borak] = بُرندۀ کوچک جوی: آبدزدک. نام جوبرک اشاره‌ای به نابودی یا خراب شدن جوی‌های آب بر اثر فعالیت این کخ است. فرهنگ شریفیان- سرایندۀ دزفولی- در یکی از سروده‌های کخ‌شناسانۀ (Entomological poems) خویش به یاد تقزنک و جوبرک می‌افتد:
می سینَه دِلُم بیسَه سی یِت چَن بَنَکی                                                کوردی کَمَرُم دو قَل، لِفِ تَقزَنَکی
خونی دِلَه که دامَه کِلیلشَه به دَسِت                                                 کوردیشَه شَوَق لا خو لِف جُوبُرَکی
یعنی: دلی که درون سینه‌ام است، به خاطر تو اندازۀ بنک (نوعی دانۀ روغنی) شده است؛ کمرم را مانند کمر تقزنک دو تکه نمودی؛ کلید خانۀ دلم را به دستت دادم؛ اما تو مانند آبدزدک آن خانه را خراب کردی.
سرایندۀ خوش‌ذوق در نیمپارۀ (= مصراع) دوم به فرورفتگی محل پیوستگی شکم و قفس سینۀ تقزنک و در نیمپارۀ چهارم به رفتار خراب کردن جوی‌های آب به دست جوبرک اشاره نموده است.
جیرجیر [jir-jir]: آوای جیرجیرک.
چارِقَز [čār-e-qaz] یا چارقَز [čār-qaz]: چادری از ابریشم برای عروس. در گویش مردمان توس‌آنجلس این واژه به چارقد [čārqad] یا چَرقَد [čarqad] تغییر یافته و برای اشاره به روسری به کار می‌رود.
چَرچَر [čar-čar]: نوعی کخ که در اثر حرکت روی بدن زخم ایجاد می‌کند. در شمال ایران، کخی به نام دِراکولا [derākūlā] از سرده Paderus و تیرۀ Staphylinidae می‌زید که لهیدگی یا تماس مایعات بدنش با پوست آدمی سبب ایجاد زخم‌های دردناک می‌گردد. به احتمال بسیار قوی، چرچر همان دراکولا یا یکی از خویشاوندان نزدیکش می‌باشد. بنابراین، حرکت چرچر روی پوست به طور خودبخود زخم‌ساز نیست.
چِنجَک [čen-jak]: جیرجیرک. نویسندگان فرهنگ لغات دزفولی این واژه را نوعی سوسک معنا نموده‌اند. به هر روی، خاستگاه زبانی آن درخور بررسی بیشتری است.
حیت [ĥit]: شته. وجود نام اختصاصی برای این کخ‌های کوچک و آسیب‌رسان شاید از فراوانی و فعالیت زیاد آنها در دزفول ناشی شده و به هر روی، جالب توجه است.
حِیلَه پیلَه [ĥila-pila]: مکر و حیله. یکی از ویژگی‌های پیلۀ کخ‌ها (Cocoon) وجود زندگانی مخفیانه و فعالیت زیاد آنها در این دوره از زندگیست. کاربرد واژۀ پیله در کنار حیله را می‌توان استعاره‌ای از کارهای پوشیده و اندیشه‌های پنهانی دانست.
دُبَبو [dobabū]: گویا سن جراده را گویند.
ریمیز [rimiz]: موریانه. چون فعالیت چوبخواری و آسیب موریانه‌ها به صورت پنهانی انجام می‌گیرد، این واژه کنایه از آدم حیله‌گر نیز هست.
شِش [šeš]: شپش.
شُلِ کِرمُو [šol-e-kermū] = شل (جاندار شَل یا لَنگ) + کرمو (دارای کِرم): زخمی و مجروح شدید. می‌دانیم که کرمینۀ برخی از مگس‌های Calliphoridae روی زخم‌های جانوران پرورش می‌یابند. در واقع، دانش مگس‌درمانی (Maggot-therapy) بر پایۀ همین ویژگی است. بعضی مگس‌های دیگر نیز انگل هستند و به زخم‌ها یورش برده یا زخم ایجاد می‌کنند. بنابراین، شاید واژۀ شل کرمو برگرفته از یک پدیدۀ طبیعی بوده و به افراد بیماری با زخم‌های کرمزده اشاره نماید.
عَسَّلییَه [assaliya]: نوعی شیرینی شیره‌دار، دایره‌ای شکل، فنرمانند و شبیه زولبیا که در ماه‌های گرم تابستان توسط پسربچه‌ها فروخته می‌شد. خریدار به هر اندازه که می‌توانست در یک مرتبه به کمک دو انگشت خویش بخش انتهایی این نوع شیرینی را گرفته و از درون ظرف بردارد، تنها قیمت واحد عسلییه را پرداخت می‌نمود. عسلییه به سبب داشتن ویژگی سخت و انعطاف‌ناپذیری یا تقلب فروشنده معمولاً زود می‌شکست و خریدار قادر نبود که تکۀ بزرگی را از درون ظرف بیرون بکشد. مردمان توس‌آنجلس این شیرینی را به نام فالی [fāli] می‌شناسند.
قِرزِلِنگ [qerzeleng]: خرچنگ. بایستی بررسی گردد که آیا این واژه از زبان‌های کردی/ لکی وامگیری شده است یا خیر.
قِرنَه [qerna]: کنه. یک سرایندۀ دیگر- حبیب شوکتی‌نیا- گفته است:
بِبَفُم پَلاتَه وَرهَم بِوَ نُمشون گَردِنِ دِل                                      بِکُنُم خومَه اسیری، به کُجا؟ به شو مِییا  تو
لِفِ قِرنَه گیر بییِسمَه وَرِ نازُکِ خیالِت                                            نَتَری کُنی دَقِیقِی مُنَه اَ خودِت سَوا تو
این سروده دلدادگی والای دلداده (عاشق) در برابر دلبر (معشوق) را همانند چسبندگی زیاد کنه (Tick) به جانور میزبان می‌داند! کنه خونخوار است و به میزبانش آسیب می‌رساند. اکنون باید پرسید که رابطۀ دلداده و دلبر نیز چنین است؟
قَز [qaz]: خز، ابریشم. قَزباف [qazbāf] نام پیشه، نام خانوادگی و نام طایفه‌ای از دزفولی‌هاست. در گذشته‌ای نه چندان دور، افراد این قوم پیله‌های سوراخ ابریشم را از استان‌های شمالی کشور خریداری نموده و پس از ریسیدن آنها، کالاهایی مانند مقنعۀ عربی و پارچه‌های ابریشمی تولید می‌کردند که از بازارپسندی خوبی در میان اعراب برخوردار بود.
قَلاق [qalāq]: نویسندگان فرهنگ لغات دزفولی این واژه را کلاغ معنا کرده‌اند، ولی گویا در گذشته یا شاید همین امروز به مانک حلزون باشد. ملا محمدتقی ناهیدی در بیتی از سروده‌های دزفولی خویش می‌گوید:
ری مِلاکِی رِسقُمون بیسَ فَناق                                                       مِلسِ درِّ ی گیرَ وَش سَدگی قَلاق
یعنی: چهرۀ ملائکۀ رزقم سیاه شده است؛ مثل خار دره به آن سد حلزون چسبیده است.
نیمپارۀ دوم این سروده به گرد آمدن حلزون‌ها روی ساقه‌های درختان کوچک و گیاهان علفی برای گذران شرایط نامساعد زیستگاهی اشاره می‌کند.
قِنج [qenj]: نیش گزدم و زنبور و ... چنگال خرچنگ. شاید این واژه در مورد گزدم و زنبور کاربرد چندانی نداشته باشد.
کاربَفَک [kār-bafak]: عنکبوت.
کُرَک [korak]: تخم ملخ، بچۀ ملخ یا ملخ کوچک.
کِرمِلیک [kermelik]: دنبالچه، لاغر، باریک. شاید به مانک کرم کوچک باشد. کِرمِلَک [kermelak] نام روستایی در این شهرستان نیز است.
کِرمو [kermū]: فاسد.
کُلُّو [kollō]: ملخ.
کُلُّو عَرَبی [kollō-arabi]: سنجاقک.
کِلَّه [kella]: پشه‌بند.
کِیک [kēk]: کک.
گژدُم [g?dom]: گزدم.
گُنج [gonj]: زنبور، زنبور انگبین.
گُندگَزَک [gond-gazak] = خ.ا.ی.ه‌گز: آبدزدک. واژۀ گُند [gond] به مانک خ.ا.ی.ه و ت.خ.م آدمی می‌باشد که به صورت Gonad در زبان انگلیسی نیز کاربرد دارد. برخی نام‌های بومی آبدزدک در نقاط دیگر ایران عبارتند از: پاچه‌خیزک (اصفهان)، کُس‌پِرَک [kos-perak = کُس‌بُر] (گیلانغرب) و کُس‌گَزو [kos-gazū = گزندۀ کس] (مرودشت). قطعاً در ورای چنین نام‌هایی باور یا باورهایی وجود دارد که درخور بررسی بیشتر خواهد بود.
گُوردیم [gōrdim]: گزدم زرد خطرناک و سمی. این واژه شکل تغییر یافته‌ای از کلمۀ لری/ بختیاری گادیم [gādim] و به مانک گاودُم است. گاردیوم [gārdiom] که تلفظ دیگری از گوردیم، گادیم و نام گونۀ Hemiscorpius lepturus (Peters) می‌باشد، فرنام کشنده‌ترین گزدم ایران را یدک می‌کشد! البته بر پایۀ نسک عقرب‌شناخت***، بومیان استان خوزستان نام گادیم را بر گزدم قهوه‌ای رنگ Androctonus crassicauda (Olivier) نهاده‌اند که از لحاظ ادبی و ریخت‌شناختی شایستۀ توجه بیشتری است. گزدمان دم‌کلفت (Fattail or Fat-tailed Scorpions) نام همگانی گونه‌های سردۀ Androctonus بوده و شاید دم آنها به دم گاو (گادیم) نیز شبیه باشد!
گوش‌روُوَک [gūš-rōvak]: هزارپا. این کخ، در واقع، جانور شکارگری با کمتر از سد ولی مشهور به سدپا (Centipede) است که بیشتر مردمان گمان می‌کنند شاید وارد گوش شود و آن را گوشخیزک (Earwig) یا هزارپا (Millipede) می‌نامند!
لَهِه [lahe]: بیدکرمینه‌های گیاهخواری از سرده‌های Heliothis، Sesamia، Spodoptera و ... که آفت ذرت قلمداد می‌شوند.
مُرساق [morsāq]: ابریشم‌فروش. این واژه در میان دزفولی‌های امروزی رو به فراموشی است و تنها به عنوان نام خانوادگی کاربرد دارد. ناهیدی در یک بیت از سروده‌هایش می‌گوید:
بَس پِی گُلَّ اَلارِش دَرِ خُونِی مُرساق                                 سینَ نَرم‌تَر اَ حَریر، دِل پَ چِتُور؟ سِنگِ چَمّاق
یعنی: [از سیمین تن او] که گویی گلوله‌های ابریشمین است، دَرِ خانۀ مرساق را بسته است؛ سینه‌اش نرم‌تر از حریر، پس دل چطور [در صلابت] سنگ چخماق است؟
مُرغِ بی فاطمه زهرا [morγ-e-bi-fātomē-zahrā]: اصطلاحی برای نامیدن کفشدوزک. از آنجه که واژۀ بِیْ [bey] به مانک عروس است، شاید باید این اصطلاح را عروس پرندۀ فاطمۀ زهرا، و نه پرندۀ بی‌بی فاطمۀ زهرا، بدانیم. شاید هم تنها یک غلط املایی در هنگام چاپ مطلب پیش آمده باشد! به هر روی، دزفولی‌های امروز کفشدوزک را به نام مرغ بی‌بی فاطمۀ زهرا می‌شناسند که تشابه آن با برابرنهاد انگلیسی واژۀ کفشدوزک یعنی Ladybug یا Ladybird [= کخ/ پرندۀ حضرت مریم] نمونه‌ای از تشابهات فرهنگ‌های ایرانی و اروپایی است.
مَشتِرَک [mašterak] یا مَشدِرَک [mašderak]: 1- سنجاقک بزرگ 2- نوعی ملخ بزرگ نیشدار.
مَشک‌دِرَک [mašk-derak]: ملخ بزرگ نیشدار. در توضیح این واژه گفته می‌شود ملخی بزرگ و دارای سیخک که می‌تواند مَشْکْ‌های آب را پاره کند! نخست اینکه می‌دانیم ملخ‌ها نیش ندارند. از سوی دیگر و با توجه به توضیحات، گویا مراد گویشوران از واژه‌های مشترک، مشدرک یا مشک‌درک ملخ‌های شاخک‌بلند مادۀ تیرۀ Tettigoniidae یا گونه‌های مشابه باشد؛ زیرا این افراد دارای تخمریزهای بلند شمشیر مانندی در انتهای بدن خویش هستند. گاهی اوقات، طول تخمریز از درازای بدن ملخ بیشتر است! مردمان شوشتر، همسایۀ دزفول، یک زبانزد کاملاً کخ‌پایه هم برای مشدرک‌ها دارند (بن‌مایه): تُخمَ کُلّو کُرَکَه، تُخمِ کُرَک مَشدِرَکَه! [= تخم ملخ کرک است و تخم آنها مشدرک!] و مرادشان از کاربرد زبانزد چنین است که فرزندان آدم بدکاره، بدتر از خودش می‌باشند.
مَغنا [maγnā]: مقنعه‌ای که از نخ یا ابریشم باشد.
مور [mūr]: مورچه. در بیتی دیگر می‌خوانیم:
چی بیچَه به چَهتُم، چی مُرغی به حُوشِت                                            اما موری نِیسُم، تِلَقنیم به کُوشِت
یعنی: مانند جوجه‌ای به دامت اسیرم، مثل مرغی تو خونه‌ات هستم؛ ولی مورچه‌ای نیستم که زیر کفشت لهم کنی.
مورچه شتری [؟]: کارگرهای درشت مورچه‌ها.
نِشت [nešt]: نیش. در اصطلاح امروزی، نَشت [našt] به خروج مایعات بر اثر سوراخ یا شکاف‌های ریز گفته می‌شود و نشت زدن کارواژه‌ای برای بیان ایجاد خسارت در اموال، کار یا شخصیت کسی است. ارتباط میان نَشت امروزی و نِشت دزفولی‌ها که قابلیت آسیب‌رسانی و ایجاد سوراخ‌های ریز را دارد، جالب نیست؟!
نیت [nit]: شپشی که آفت پرندگان است. چه بسا که واژگان نیتالَه [nitāla] یا نیتال [nitāl] با مانک لاغر و کوچک نیز از همین کلمه گرفته شده باشند. چگونگی ارتباط و خویشاوندی نیت دزفول و موخی ازغند درخور بررسی و پژوهش بیشتر خواهد بود.
وِر [ver]: نوعی کخ یا بیدکرمینه‌های تیرۀ Tineidae که پارچه را می‌خورند. این واژه به مانک پرُحرفی نیز هست. می‌دانیم که واژۀ تازی حشره [hašare] به طور ضمنی به شمار فراوان و تراکم بالای کخ‌ها اشاره دارد. از سوی دیگر، ما در ادبیات رسمی‌تر امروزی از واژۀ وراج یا پرحرف و کارواژگان وراجی کردن و ورور کردن بهره می‌بریم. بنابراین، شاید سه واژۀ اخیر از ور (به مانک نوعی کخ) گرفته شده باشند!
سخن بسیار است ولی خوانندگان غیر دزفولی با نگاهی به این نوشتار و شمار زیاد سروده‌های محلی و کاربرد کخ‌ها در آنها به اهمیت توأمان ادبی- کخ‌شناختی یا کخ‌شناسی ادبی گویش دزفولی پی خواهند برد. هر چند آشنایی اندک نویسنده با گویش، گویشوران و منطقۀ دزفول زمینه‌ساز کاستی‌های زیادی شده است، اما امید می‌رود که بازدیدکنندگان گرامی با ارائۀ هر گونه اطلاعات سودمند جامعیت و غنای این پژوهش را فزونی بخشند.
برای آگاهی بیشتر
* انصاری، محمدمهدی و غلامرضا فرج‌اله 1384. فرهنگ لغات دزفولی. انتشارات دارالمؤمنین، دزفول، 210 صفحه.
** همۀ عکس‌ها به کخگان منطقۀ توس‌آنجلس تعلق دارند.
*** فرزان‌پی، رضا 1366. عقرب شناخت. مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 231 صفحه.