۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

نگاه کخ‌شناختی به "در خیابانی که تو زندگی می‌کنی"



An Entomological Looking at the "On the street where you live"
پس از نگاه کخ‌شناختی به رمان خارجی و عامه‌پسند برنده تنهاست که توسط پائولو کوئلیو (Paulo Coelho) نگاشته شده است، اکنون یک اثر مشابه جنایی از مری هیگینز کلارک (Mary Higgins Clark) را بررسی خواهیم نمود. در خیابانی که تو زندگی می‌کنی شرح احوال شخصیت‌ها و گشایش راز چند جنایت زنجیره‌ای متعلق به زمان کنونی، چند سال گذشته و سدۀ پیش که در شهر اسپرینگ لیک (Spring Lake) واقع در فاصلۀ یکسد و بیست کیلومتری نیویورک رخ داده‌اند را بازگو می‌نماید. انگار که روح یک قاتل قدیمی در فرد دیگری از بازماندگانش حلول نموده است و یا یک آدمکش علاقمند به تاریخ وقایع جنایی سدۀ گذشته را عیناً تقلید می‌نماید! این نسک از سری داستان‌های مورد علاقۀ شقایق- خواهرزادۀ نوجوانم- است که بنده نیز از فرط بیکاری و برای غلبه بر اتلاف بیهودۀ عمر گرانبها آن را خوانده و سپس تصمیم گرفتم ویژگی‌های کخ‌شناختی اثر را همچون موارد گذشته بررسی و مقایسه نمایم.
انواع واژگان و مفهوم‌های کخ‌شناختی 19 بار در در خیابانی که تو زندگی می‌کنی نام برده شده‌اند که به ترتیب اهمیت و بندواژگان پارسی عبارتند از: ابریشم (10)، موم (3)، حریره (2)، پیله (1)، جیرجیر (1)، مخمل (1) و مور و ملخ (1).
اگرچه شمار رکوردها کم است ولی با توجه به تعداد صفحات داستان می‌توان آن را با پدرِ آن دیگری، نیوشا، ریشه در عشق و برنده تنهاست قابل قیاس دانست. صفت ابریشمی یا ابریشمین در این رمان بیش از هر واژه‌ای مورد استفاده قرار گرفته است و در ارتباط با کُشت‌افزار یا پوشش مقتولین می‌باشد. در آغاز، پزشک قانونی ابزار کشته شدن مارتا لارنس (Martha Lawrence)- نخستین قربانی چهار و نیم سال گذشته- که در کنار اسکلت سد سالۀ مادلین شیپلی (Madeline Shapley)- خالۀ مادر مادربزرگ امیلی شیپلی گراهام (Emily Shapley Graham)- دفن شده بود را شال ابریشمی معرفی کرد [صفحۀ 42]:
«اعلام شد که وسیلۀ قتل مارتا لارنس شالی ابریشمی بوده که حاشیۀ منجوق‌دوزی داشته است که محکم دور گلوی او گره زده شده بود.»
البته الیوت آزبورن (Elliot Osborne)- دادستان شهر- از پیش تصمیم گرفته بود که هنگام ارائۀ کنفراس خبری رسمی دربارۀ آن حرفی به میان نیاورد [ص 61]:
«او گزارش کالبدشکافی را اعلام می‌کرد و می‌گفت که علت مرگ خفگی است، اما در مورد شال ابریشمی منجوق‌دوزی که به عنوان آلت قتاله از آن استفاده شده بود، حرفی به میان نمی‌آورد.»
سپس کارآگاهان پلیس- تامی داگن (Tommy Duggan) و پیت والش (Pete Walsh)- برای بازجویی دسته‌جمعی از میهمانان مراسم شب پیش از مرگ مارتا لارنس و رازگشایی قتل وی نقشه کشیده [ص 83]:
«بعد از اینکه اونا رو دور هم جمع کردیم، کارمونو طبق روال شروع می‌کنیم. اول کمی با تک تک اونا حرف می‌زنیم و سعی می‌کنیم بفهمیم کسی شال ابریشمی خاکستری با حاشیۀ منجوق‌دوزی با خودش داشته یا نه.»
و با خود می‌اندیشیدند [ص 175]:
«تامی خیال داشت از هر کسی دو سؤال کند. سؤال اول: آیا به یاد دارید در شب میهمانی کسی شال ابریشمی منجوق‌دوزی انداخته باشد؟ سؤال دوم: آیا تا به حال مریض دکتر میدن (Lillian Madden) بوده و یا برای مشورت به او مراجعه کرده‌اید؟»
در همین راستا، تامی داگن بانو راشل ویل‌کاکس (Rachel Wilcox) [ص 176]:
«آیا کسی رو اونجا دیدین که شال ابریشمی منجوق‌دوزی خاکستری انداخته باشه؟»
و همسرش- دکتر کلایتون ویل‌کاکس (Clayton Wilcox)-که هر دو از میهمانان مراسم بودند را بازجویی نمود [ص 178]:
«دکتر ویل‌کاکس، همسر شما در شب مهمونی یه شال ابریشمی گم کرد؟»
و پس از افشای موضوع بازجویی، برنیس جویس (Bernice Joyce)- یکی دیگر از میهمانان چند سال پیش و قربانیان کشتار اخیر- برای ربا اشبی (Reba Ashby) که خبرنگار روزنامۀ نشنال دیلی (National Daily) بود دربارۀ شکل و شمایل شال گمشدۀ داستان توضیح می‌دهد [ص 207]:
«خیلی خوب یادم میاد، چون وقتی حیوونکی مارتا از شال راشل تعریف می‌کرد، من بغل دست راشل وایساده بودم. یه شال ابریشمی نقره‌ای رنگ منجوق‌دوزی شده بود. راستش تا حدی برای سن و سال راشل جلف بود؛ در صورتی که اون همیشه سعی می‌کنه لباس‌های سنگین و رنگین بپوشه. شایدم واسه همین بود که کمی بعد از اون، شال رو از روی دوشش برداشت.»
در این رمان جنایی، گویا برخی از مقتولین هم به پوشاک ابریشمی مصنوعی علاقۀ بیشتری داشته‌اند. امیلی- شخصیت نخست داستان که از کشته شدن رهایی یافت- هنگام یکی از ملاقات‌های دوستانه‌اش با ویل استافورد (Will Stafford)- وکیل مستغلات او و قاتل زنجیره‌ای- چنین پوششی را برگزیده بود [ص 330]:
«شب قبل کت و دامن ابریشمی سورمه‌ای رنگی پوشیده بود که دور مچ آستینش پیلی داشت. ویل استافورد چندین بار از او تعریف کرده بود.»
طبق گفتۀ کارآگاهان پلیس، باب فریز (Bob Frieze)- شوهر ناتالی فریز (Natalie Frieze)- نیز دربارۀ آخرین پوشش همسر مقتولش ادعای تقریباً مشابهی را مطرح نمود [ص 360]:
«شوهره میگه وقتی زنشو توی رستوران دیده، یه کت چرمی طلایی پوشیده بوده با پیرهن ابریشمی راه‌راه طلایی- قهوه‌ای و شلوار پشمی قهوه‌ای. کیف بندی قهوه‌ای هم روی شونه‌ش انداخته بوده.»
و حتی دربارۀ زیبایی موی ناتالی فریتز- یکی از میهمانان و آخرین قربانی داستان- از دیدگاه پت گلن (Pat Glynn)- منشی ویل استافورد- می‌خوانیم [ص 276]:
«پت موهایش را هم مطابق مد روز تا روی گوش‌هایش کوتاه کرده بود، اما حالا که به موی بلند طلایی و ابریشمین ناتالی نگاه می‌کرد، می‌فهمید چه اشتباهی کرده است.»
نویسنده پدر سالخوردۀ ویل استافورد را به مومیایی تشبیه کرده است [ص 222]:
«مردی که وارد شد، در واقع، سایۀ مردی بود که او یک سال پیش دیده بود. از آن موقع تا به حال، پدرش دستکم بیست کیلو وزن کم کرده بود. چهره‌اش زرد و شبیه مومیایی‌ها بود. استخوان گونه‌اش بیرون زده و آن موهای پرپشت خاکستری که ویل به خاطر داشت و خودش هم از پدرش به ارث برده بود، حالا خیلی کم‌پشت شده بود.»
از سوی دیگر، برابرنهاد کارواژۀ مهر و موم کردن نیز Seal یا Lute می‌باشد که اگرچه در این متن دارای مانک مجازی است ولی در واقع با موم (Wax) که یکی از فراورده‌های مهم زنبورهای انگبین است، دارای ارتباط می‌باشد. به بیان بهتر، شاید بتوان گفت که واژه و مفهوم مهر و موم کردن عیناً از زبان انگلیسی به ادبیات پارسی راه یافته است. ویل استافورد دربارۀ جنایتی که در روزگار نوجوانی مرتکب شده بود به پدرش- ویلارد استافورد سنیور (Willard Stafford Sr.)- می‌گوید [ص 223]:
«می‌تونستی یه گله وکیل استخدام کنی تا از من دفاع کنن، اما در عوض خودتو کنار کشیدی. تنها پسرت رو، منو پیش مردم سکۀ یه پول کردی. اما حالا پروندۀ نوجوونی من مهر و موم شده.»
و امیلی نیز در لحظات پیش از کشته شدن، وی را مورد خطاب قرار می‌دهد که [ص 400]:
«هر کاری هم کرده باشی، به هر حال، پروندۀ نوجوانیت مهر و موم شده.»
به طور مشابه، واژگان جیرجیر یا جیرجیر کردن نیز می‌تواند برگردانی از واژه‌های Cheep، Chirp و Peep باشد. دربارۀ آرام صبحت کردن اریک بیلی (Eric Bailey)- نصاب دوربین‌های مداربسته- در جلسۀ دادگاه جوئی لیک (Joel Lake)- یکی از تبهکاران و موکل پیشین امیلی- می‌خوانیم [ص 294]:
«او سست و بیحال در جایگاه شهود نشسته بود و مضطربانه دستانش را به هم می‌مالید. صدایش آرام و شبیه جیرجیر بود و قاضی بارها به او گفته بود بلندتر حرف بزند.»
اگرچه در بررسی رمان برنده تنهاست نمی‌توانستیم دقیقاً میان مفهوم‌های کخ‌پایۀ برگرفته از متن اصلی و نوشتۀ پارسی تمایز قائل شویم ولی در اینجا مفهوم‌های ادبیات پارسی کاملاً خودنمایی می‌کنند. حریره به عنوان یک خوراکی سبک و در حد پیش‌غذا یا صبحانه احتمالاً نام خویش را از واژۀ حریر گرفته است ولی انگلیسی‌زبانان آن را با نام‌های Porridge و Mush می‌شناسند که هیچ ارتباطی با فراورده‌های ابریشمی ندارد. حریرۀ جو دوسر غذایی بود که یک قاتل زنجیره‌ای نمی‌توانست همیشه به عنوان صبحانه بخورد و در گفتگویش با واپسین سوژۀ قتل‌هایش مطرح نمود [ص 26]:
«ویل آخرین لقمۀ سوسیس خود را خورد و ادامه داد: هر روز صبح به خودم میگم امروز دیگه میوه و حریرۀ جو دوسر می‌خورم، اما سه روز در هفته نمی‌تونم طاقت بیارم و رژیم کلسترول خودمو به هم می‌زنم. ظاهراً تو بیشتر از من می‌تونی خودتو کنترل کنی.»
ولی همین خوراک، بخشی از صبحانۀ کارآگاه پلیس- مارتی بروسکی (Marty Browski)- را تشکیل می‌داد [ص 328]!
«جینی بروسکی (Janey Browski) کاسۀ حریرۀ جو دوسر را جلوی مارتی بروسکی گذاشت و گفت: دیشب مثل بچه‌های نوزاد تا صبح بیقراری کردی.»
کاربرد عبارت مثل مور و ملخ توسط برگرداننده (Translator)- نفیسه معتکف- برای توصیف انبوه رسانه‌ها در صحنۀ قتل ناتالی فریز نشانۀ روشن دیگری از نمود ادبیات ایرانی در این اثر است [ص 378]:
«خبرنگاران رسانه‌های گروهی مثل مور و ملخ به آنجا ریخته بودند و محوطه پر بود از وانت‌های بزرگ آنتن‌دار؛ و هلیکوپترها هم آن بالا می‌چرخیدند. در عوض، همسایه‌ها با وقار و متانت تمام در پیاده‌رو و خیابانی که بسته شده بود، جمع شده بودند.»
علی‌اکبر دهخدا- نویسندۀ فرهنگ دهخدا- آن را «به عده بسیار سخت» معنا نموده و فردوسی- پیامبر زبان پارسی- هم گفته است:
«ز زربفت چینی کشیدند نخ                                                                           سپاه اندر آمد چو مور و ملخ»
اصطلاح بی شیله پیله از دیگر موارد متأثر از سبک و زبان برگرداننده هستند. کارآگاه پلیس دربارۀ برنیس جویس اظهار داشت [ص 348]:
«چهرۀ برنیس جویس از جلوی چشم تامی دور نمی‌شد و صحنه‌ای که در خانۀ استافورد از او بازجویی کرده بود، به ذهنش می‌آمد. از نظر تامی، او زنی بی‌شیله و پیله بود. وقتی تامی دربارۀ شال از او پرسیده بود، او می‌دانست که راشل ویل‌کاکس آن را روی دوش انداخته بود.»
و سرانجام آخرین نمونه از موارد مورد بررسی انگار چیزی نیست جز یک خطای عجیب از سوی مترجم. در نوشته‌های عامیانه با رنگ سبز چمنی و مثلاً یک پارچۀ مخمل به رنگ سبز چمنی می‌توان روبرو شد، اما هنگام توصیف شرایط جوی سی و یکم مارچ و تأثیر آن بر فضای سبز اسپرینگ لیک با سبز مخملی برخورد می‌نماییم [ص 373]!
«نسیم گرم و آفتاب روز قبل حالا ناپدید شده بود. ابرها تیره و متراکم بودند. بادی که از سمت دریا می‌وزید، شدید و بران بود. به نظر می‌رسید ممکن نیست تا چند هفته درختان شاخ و برگ بدهند و دوباره چمن‌ها سبز مخملی شود و دور و بر خانه‌هایی که بیش از یکسد سال قدمت داشتند، گل و گیاه بروید.»
البته این احتمال ناچیز را هم می‌توان در نظر داشت که نویسنده خواسته است تا نرمی و لطافت چمن‌های بهاری را به مخمل تشبیه نماید.
اکنون که نگاه کخ‌شناختی به در خیابانی که تو زندگی می‌کنی پایان یافت، بازگویی دو نکتۀ مهم‌تر خالی از لطف نیست:
1- کلارک بیش از هر موضوع کخ‌شناختی دیگر به منسوجات غیرطبیعی که نام خویش را از بافته‌های ابریشمی راستین گرفته‌اند، علاقه نشان داده است!
2- عبارات کخ‌پایه‌ای مانند مثل مور و ملخ، بی شیله و پیله یا حریره توسط نفیسه معتکف به درون رمان راه یافته‌اند. کارواژه‌ای مانند مهر و موم کردن نیز به احتمال قوی تأثیرپذیری ادبیات پارسی از زبان‌های دیگر را نشان می‌دهد.
امید است نوشتار کنونی رهگشای دوستداران نقد ادبی-کخ‌شناختی بوده و با طرح پیشنهادهای خویش بر غنای آن بیفزایند.
بن‌مایه
معتکف، نفیسه 1381. در خیابانی که تو زندگی می‌کنی (نویسنده مری هیگینز کلارک). چاپ نخست، انتشارات لیوسا، تهران، 410 صفحه.