۱۳۹۳ تیر ۲۷, جمعه

نگاه کخ‌شناختی به "ریشه در عشق"



An Entomological Looking at the "Root in Love"
پس از نگاه کخ‌شناختی به رمان نسبتاً دلچسب نیوشا که به دست توانای لیلا رضایی نگاشته شده است، اکنون یکی دیگر از آثار این نویسندۀ پارسی زبان را بررسی خواهیم نمود. ریشه در عشق داستان دختر جوانی به نام شیواست که از کودکی دلباختۀ دوست پدرش- فرهاد- می‌شود. آنها پس از ازدواج راهی ایالات متحدۀ آمریکا گشته و اتفاقات گوناگونی برایشان رخ خواهد داد. این اثر هم مانند نیوشا دارای ویژگی عامه‌پسندی بوده و آن را با درخواست یک آشنای عزیز و آلمان‌نشین خریداری نمودم ولی پیش از پیشکش کتاب به این اندیشه فرورفتم که چه خوب است که خودم هم آن را خوانده و به دیدۀ کخ‌شناختی نگاهش کنم!
نخستین نکتۀ قابل ذکر برای واکاوی کخ‌شناختی ریشه در عشق این است که کاربرد همگانی وگستردۀ دو واژۀ پروانه و ماه‌عسل پژوهنده را بر آن داشت تا از بررسی دقیق و جداگانۀ آنها چشم‌پوشی نماید؛ زیرا پروانه نام کخ‌پایۀ دوست صمیمی شیوا و ماه‌عسل همان سفر خاطره‌انگیز نوهمسران به مناسبت ازدواج است. از سوی دیگر، عسلی یا میز تقریباً قهوه‌ای رنگ کنار تختخواب و مبلمان بدین علت مورد بررسی قرار نگرفت که پیشتر به آن اشاره کرده بودیم. جالب است که میز عسلی در دو اتاق مهم از فضای داستان، یعنی اتاق شیوا [صفحۀ 27]:
«پروانه که هنوز متعجب بود، عکس فرهاد را از روی عسلی برداشت.»
و اتاق خواب عروس و داماد- فرهاد و شیوا- خودنمایی می‌کند [ص 263]:
«فرهاد کتاب را روی عسلی قرار داد و روی تخت دراز کشید.»
یا مثلاً دربارۀ چگونگی بیدار شدن شیوا در صبح روز پس از زفاف با فرهاد می‌خوانیم [ص 217]:
«اولین چیزی که توجهش را جلب کرد، نیم‌تاج پاریسی‌اش بود که روی عسلی کنار تخت قرار داشت. ... فرهاد مقابل میز توالت ایستاده بود و موهای خوش‌حالتش را سشوار می‌کرد. بعد از خاموش کردن آن، پیراهنش را پوشید. شیوا از ورای حریرهای تخت او را می‌نگریست.»
فرهاد ماه‌عسل را برای هر دو ازدواجش انجام داد. وی نخستین بار همراه سارا به این سفر رفت [ص 51]:
«آن سال فرهاد و همسرش سارا اولین مسافرتشان را با عنوان ماه‌عسل به اروپا رفته بودند.»
که گلایۀ طنزآلود سارا نزد مادرشوهرش- خان‌جان- را در پی داشت [ص 58]:
«سارا که منتظر همین فرصت بود، لب به اعتراض گشود و گفت: «اسمش فقط ماه عسل بود وگرنه از زهر مار هم تلخ‌تر بود.»»
دومین ماه‌عسل فرهاد همراه شیوا به آمریکا و در واقع آغاز یک دورۀ زندگی پنج ساله در این کشور بود [ص 224]:
«شیوا با تعجب پرسید: «عازمیم؟ کجا؟» امیر پاسخ او را داد و گفت: «خب معلومه، ماه‌عسل.»»
که البته خشم عروس خانوم از مکان مورد علاقۀداماد برای ماه‌عسل را به همراه آورد [ص 225]:
«چرا فکر می‌کنی همیشه با غافلگیر کردنم می‌توانی خوشحالم کنی؟ من ترجیح می‌دادم برای ماه‌عسل برویم رامسر، خیلی برایم خاطره‌انگیز بود.»
شیوا از دیدار جان لوییس در ماه‌عسل نیز ناخشنود بود ولی جان به فرهاد دربارۀ اقامت ماه‌عسلی آنها می‌گفت [ص 230]:
«در عین حال احساس می‌کرد دیدن جان شروع خوبی برای ماه‌عسلشان نبود. ... جان به فرهاد گفت: «دلم می‌خواست ماه‌عسلتان را در منزل من می‌گذراندید اما می‌دانم که دوتایی راحت‌تر هستید.»»
و با وجود همۀ تنش‌ها، سپری شدن این ماه‌عسل در ویلای جان خیلی هم بد نبود [ص 249]:
«شیوا روزهای خوشی را در ماه‌عسلشان سپری کرد و سعی کرد حرف‌های جان را فراموش کند.»
دیگر انواع واژگان و مفهوم‌های کخ‌شناختی 20 بار در ریشه در عشق نام برده شده‌اند که به ترتیب اهمیت و بندواژگان پارسی عبارتند از: حریر (11)، ابریشم (2)، پیله (2)، پروانه (1)، چشم‌عسلی (1)، عسل (1)، موم (1) و موریانه (1).
حریر مهم‌ترین واژۀ ریشه در عشق است. بانو رضایی این بافتۀ ابریشمی را در تهیۀ جامه‌های زنانه و پرده‌های ویلای فرهاد ایرانی و جان آمریکایی به کار گرفته است. نوعی از پارچه‌های نازک حاصل از الیاف مصنوعی که با نام حریر شناخته می‌شود از پاریس برای ازدواج فرهاد و شیوا خریداری و فرستاده شده بود [ص 195]:
«فرهاد به سمت بسته رفت و مشغول باز کردن آن شد. شیوا و خان‌جان هم کنجکاوانه به بسته چشم دوختند. فرهاد بسته را باز کرد و چتدین متر حریر و ساتن سفید رنگ از آن خارج کرد.»
و شیوا در شب نامزدی- همزمان با شب چهارشنبه‌سوری- یکی از آنها را بر تن داشت [ص 196]:
«شیوا در لباس آبی رنگش که از جنس حریر بود در میان مهمانان چون ستاره‌ای می‌درخشید. روی سرسرا ایستاده بود و به انتظار دوستش پروانه، باغ را زیر نظر گرفته بود.»
پرده‌های حریر برای آراستن اتاق عروس و داماد- شیوا و فرهاد- نیز استفاده شدند و شیوا با دیدن آنها شگفتزده گشت [ص 216]:
«سرویس خواب، مبلمان، حتی فرش‌ها و پرده‌ها از رنگ سبز زمردی بینظیری فراهم شده و تختخواب در حجابی از حریرهای سبز رنگ فرو رفته بود. شیوا با گام‌هایی آهسته در اتاق قدم زد ... . با پس زدن پردۀ حریر، بستری گسترده از گل‌های رز و مریم را در مقابل خود دید.»
شیوا هنگام سپری نمودن روزهای بارداری‌اش [ص 515]:
«شیوا روی مبل کنار درب شیشه‌ای در تاریکی اتاق نشسته و از ورای پردۀ حریر به باغ و میهمانان شادش چشم دوخته بود.»
و دیگر زمان‌ها نیز با این پرده‌ها سر و کار داشت [ص 524]:
«از روی تخت برخاست و پشت در شیشه‌ای ایستاد و از ورای پردۀ حریر به باغ نگاه کرد.»
آنها در اتاق رو به باغ [ص 596]:
«فرهاد داخل اتاقی که شیوا مدتی در آن سکونت داشت ایستاده بود و فضای اتاق را نگاه می‌کرد. تمام شب قبل را با یاداوری او گریسته بود. پشت در شیشه‌ای ایستاده بود و از ورای پردۀ حریر به باغ چشم دوخته بود؛ همان‌طور که شیوا ساعت‌ها به انتظار آمدنش در آن اتاق از ورای پردۀ حریر باغ را نگاه کرده بود.»
جلوی پنجرۀ روبروی برکۀ ویلای فرهاد [ص 580]:
«فرهاد با تردید از دو سه پله بالا رفت؛ مکثی کرد و دوباره برگشت. کتش را درآورد و روی مبلی گذاشت و به سمت یکی از درهای شیشه‌ای رفت. پردۀ حریر را کنار زد و با دیدن برکه و مرغابی‌ها که بی‌تشویش در آن شنا می‌کردند، دلش گرفت.»
و نیز هنگام حضور شیوا در ویلای جان نقش‌آفرینی داشته‌اند [ص 484]:
«قدم‌زنان به سمت در شیشه‌ای رفت و از ورای پردۀ حریر نازک آن به خیابان چشم دوخت.»
پوشاک سارا- نخستین همسر فرهاد- در ضیافت شامی که به مناسبت آشنایی دو خانواده برپا گردید [ص 18]:
«سارا با آن آرایش غلیظ و لباس سفید ابریشمش، تنها کسی بود که باعث سرگیجه و تهوع شیوا می‌شد و تنها کسی که شیوا فکر می‌کرد می‌تواند او را از آن غم درونی نجات دهد، خان‌جان بود.»
و جامۀ زیبایی که جان به مناسبت شب کریسمس برای شیوا تهیه نموده بود [ص 347]:
«شیوا بسته را از او گرفت. روبان دور آن را باز کرد و کاغذ رنگی را هم از آن جدا کرد. با نمایان شدن جعبۀ زیبای آن، سر جعبه را برداشت و از دیدن پیراهن زیبای ابریشمی با هیجان گفت: «وای خدای من! جان، تو ... تو از کجا می‌دانستی من عاشق رنگ سبز زمردی هستم؟»»
از جنس ابریشم و در رنگ‌های سپید و سبز هستند؛ بنابراین با توجه به رنگ و گستردگی کاربرد، شاید بتوانیم نتیجه‌گری کنیم که این بافته‌ها هم به طور مصنوعی تهیه شده و تنها نام ابریشم را بر خود دارند!
ابریشم راستین از پیلۀ کخ‌پیله ساخته می‌شود ولی نویسنده هنگامی که از تلاش فرهاد برای فراموش کردن خیانت خیالی شیوا و کوشش خان‌جان برای آگاه ساختن وی داستان‌پردازی می‌نماید، به نوع دیگری از پیله‌ها اشاره نموده است! [ص 535]
««من روزی به عشق اعتقاد و به شیوا ایمان داشتم اما ... خواهش می‌کنم مادر بگذارید در تنهایی و رنج و اندوه خودم زندگی کنم. سعی نکنید مرا از این پیلۀ فراموشی که به دور خود تنیده‌ام بیرون بیاورید. خیلی رنج کشیدم تا گذشته و علایقم را فراموش کردم و به اینجا رسیدم. دیگر نمی‌خواهم آن روزها تکرار شود.» خان‌جان گفت: «چیزی که به نام پیلۀ فراموشی به دور خودت تنیده‌ای، حاصل شک و تردیدهای توست.»»
شیوا تنها یکبار و آن هنگام که بخشی از غزل مورد علاقه‌اش را به مناسبت میهمانی قبولی دانشگاهش برای فرهاد و خان‌جان می‌خواند به نام پروانه اشاره کرده است [ص 100]:
«در شب هجران مرا پروانۀ وصلی فرست                                            ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت                                       تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع»
تشبیه مادر و فرزند- خان‌جان و فرهاد- که از سوی پدر شیوا- امیر- انجام گرفت، کاربرد واژۀ انگبین را نشان می‌دهد [ص 181]:
«فرهاد با دیدن امیر کمی احساس سرما نمود. امیر به گرمی دست او را فشرد و گفت: «گل و شیرینی چرا؟ خان‌جان که باغی از گل است و تو هم یک کوزه عسل!»»
رنگ چشمان سارا- دختر جسیکا و جیمی- نیز همانند داستان نیوشا نمونه‌ای از کاربرد صفت عسلی در مورد رنگ چشم می‌باشد [ص 286]:
«فرهاد با دیدن سارای کوچک و زیبا لبخندی زد. موهای بورش شبیه جسیکا بود اما چشمان عسلی رنگش او را به یاد جیمی و شیوا می‌انداخت.»
سرانجام پاسخ یا اشارۀ جان به بدبینی شیوا دربارۀ اینکه چرا فرهاد پیشنهاد ازدواج جسیکا را نپذیرفت، تنها نمونه از تشبیه اشتهای سیری‌ناپذیر چوبخواری موریانه‌ها به یک رفتار انسانی و آخرین مورد از کاربرد نام کخ‌ها در این رمان است [ص 337]:
«خندیدم چون این فکر مثل موریانه‌ای داره فکر و ذهنت را می‌جود. سکوت کردم؛ چون دوست ندارم دربارۀ جسیکا حرفی بزنم.»
اکنون که نگاه کخ‌شناختی به دومین اثر لیلا رضایی هم پایان یافت، چکیدۀ چند یافتۀ مهم‌تر دربارۀ ریشه در عشق و سبک نگارش این نویسنده بازگو می‌شود:
1- ماه‌عسل یکی از سفرهای مهم ثروتمندان بوده و مقاصد سفرهای آنها نیز به اروپا و آمریکا ختم می‌شود. طبقات اجتماعی پایین‌تر به سواحل شمالی کشور نیز رضایت می‌دهند!
2- بانو رضایی برای نمایش دارایی خانواده‌های توانگر پرده‌های حریر را بر در و پنجره و تختخواب خانه‌های ایشان می‌آویزد. این گروه از مردمان به پوشاک و دیگر بافته‌های ابریشمی هم علاقمندند.
3- رنگ چشم‌های شخصیت اول داستان ریشه در عشق- شیوا- و دومین نقش داستان نیوشا- شاهرخ- عسلی است!
4- با خوانش دو داستان نیوشا و ریشه در عشق می‌فهمیم که میز عسلی، چشم‌عسلی، پردۀ حریر و اصطلاح «مثل موریانه» از چیزهای مورد علاقۀ نویسنده هستند.
5- پروانه یکی از نمادهای عاشقانه بوده و نام ریشه در عشق نیز انگار قرار است به مبحث عشق بپردازد ولی در اینجا می‌بینیم که هیچ اشارۀ مستقیمی به این نوع کخ نشده است و هر چه هست، چیزی نیست جز نام‌های مجازی یا گفتۀ دیگران!
6- کخ‌ها در روند داستان‌های رضایی نقش‌آفرینی واقعی نداشته‌اند.
امید است نوشتار کنونی مورد توجه اهل قلم و دوستداران ادبیات پارسی قرار گرفته و با بیان دیدگاه‌های خویش بر غنای آن بیفزایند.
بن‌مایه
رضایی، لیلا 1387. ریشه در عشق. چاپ پنجم (1389)، انتشارات پگاه، تهران، 598 صفحه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر