۱۳۹۲ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

نگاه کخ‌شناختی به "فریدون سه پسر داشت"

An Entomological Looking at the "Freidoun Had Three Sons"
هنگامی که به ریشه‌یابی زبانزد میازار موری که دانه‌کش است پرداختم، یکی از دوستان پیشنهاد داد تا کتاب فریدون سه پسر داشت را حتماً بخوانم. گرچه مشغله‌های کاری و فکری زیاد هستند، ولی رهنمود وی را پذیرفتم (بهمن 1388) و چه نکته‌ها که از خوانش داستان نیاموختم!
فریدون سه پسر داشت سرگذشتی با رویدادها و شخصیت‌های حقیقی می‌باشد که به قلم عباس معروفی نگاشته شده است. نویسنده شرح می‌دهد که انقلاب اسلامی ایران چگونه ثروت‌های کشور را بلعیده و به فروپاشی خانوادۀ فریدون امانی می‌انجامد. پدر همیشه خواسته است تا با اشاره به سرگذشت فریدون شاهنامه و پسرانش درس زندگی به خاندان خود بیاموزد، ولی افسوس که فرزندانش رؤیای انقلاب را در سر پروریدند.
آنچه مرا به کنکاش بیشتر در ماجرا واداشت، جای پای پر رنگ کخ‌ها بوده است. بنابراین، با رویکردی کخ‌شناختی به برخی از بخش‌های داستان خواهم پرداخت و امیدوارم تا مورد پسند دوستداران دانش و فرهنگ قرار گیرد.
در مجموع هجده بار کخ‌های گوناگون یا فرآورده‌های آنها در زندگی و دنیای ذهن نویسنده نقش بازی کرده‌اند که به ترتیب اهمیت بدین گونه‌اند: عنکبوت (سه بار)، ملخ، پروانه، مورچه، پشه (دو)، شپش، زنجره، کک، ابریشم، انگبین، زنبور انگبین و حشره (یک). اکنون به مرور هر یک از موارد بالا پرداخته و در صورت نیاز، توضیحات بیشتری ارائه خواهد گردید.
1- بسیاری از مطالب داستان به صورت پریشان فکری یا هذیان‌گویی‌های مجید امانی، شخصیت اصلی، روایت شده است. در صفحۀ پنجم از نسخۀ اینترنتی کتاب می‌خوانیم: «به طرف صدا برگشت. در و پیکر اتاق پوشیده از تار عنکبوت بود. مثل پرده‌ای تار که عنکبوتی بر دهانۀ غار اصحاب کهف تنیده بود تا آنها را از مرگ نجات دهد. اسد آن طرف پرده ایستاده بود. کت و شلوار خاکستری به تن داشت با پیراهن سفید، ریش سیاه و موهای کوتاه. می‌خواست داخل شود، اما تار عنکبوت راهش را بسته بود.»
نویسندۀ داستان حکایت تارعنکبوت، بزرگان قریش و حضرت محمد را با خواب چندسد سالۀ یاران غار-اصحاب کهف- اشتباه گرفته است.
2- مرد پرستاری که در آسایشگاه روانی کار می‌کند، چنین توصیف شده است [صفحۀ 30]: «راه که می‌رفت، آدم خیال می‌کرد که یک عنکبوت درشت دارد روی تارش رژه می‌رود.»
3- در جای دیگری می‌خوانیم [ص 49]: «همیشه یک جای کار می‌لنگید و مثل تار عنکبوت واقعیت داشت، اما هر وقت بهش فکر می‌کنم، این سؤال برایم پیش می‌آید که آن عنکبوت چه جوری از این سر دیوار رفته آن سر دیوار؟ بال که ندارد. از تار دوم مسأله حل است؛ ولی اولی را چه جوری می‌تند؟
ناصر می‌گفت: و به عنکبوت نگاه کن ...
امیر کمونیست گفت: زر نزن بابا ! کرۀ مریخ هم فتح شد. این مرتکۀ الدنگ هنوز توی قرآن گیر کرده.»
این گفتگو و توضیحات مرتبط با آن، انگیزۀ اصلی برای تهیۀ نوشتار حاضر بوده است. بد نیست بدانیم که تولید تار با اهداف و روش‌های گوناگونی صورت می‌پذیرد. در این مورد ویژه، تنیدن نخستین تار به کمک جریان باد صورت می‌گیرد. بدان مانک که، جانور معمولاً در مکانی بلند و مناسب ایستاده و رشتۀ تار را از غده‌های تارریس موجود در انتهای بدنش به خارج هدایت می‌نماید. جریان آرام هوا سبب می‌شود تا این رشتۀ بلند، نازک، سبک و چسبنده به هدف بچسبد. در مرحلۀ بعدی، عنکبوت به سفت کردن رشته‌های اصلی تار و تکمیل شبکۀ خویش خواهد پرداخت. بر خلاف باورهای همگانی، استحکام تار عنکبوت و شبکه‌اش در نوع خود بی‌نظیر است.
4- مجید با خود می‌گوید [ص 28]: «حالا که می‌خواهم برگردم، رفقا مثل مور و ملخ برایم آدم می‌فرستند.»
مثل مور و ملخ زبانزدی می‌باشد که بارها در شاهنامۀ فردوسی آمده است. برای نمونه، رستم به رهّام می‌گوید:
يكي لشكرست اين چو مور و ملخ                                                           تو با پيل و با پيلبانان مچخ
5- نویسنده خود را به ملخ تشبیه نموده و در عالم خیال با برادرش ایرج، حرف می‌زند [ص 77]: «امیدوارم یاد من نیفتی. همانجا زیر خروارها خاک بخواب که نبینی من مثل یک ملخ بال‌شکسته انتظار می‌کشم تا جانوری سیاه بیاید و پاهای گنده‌اش را بگذارد روی کله‌ام. می‌دانم که لهم می‌کند تا نفهمم که چطور آمدم و چطور رفتم.»*
6- مجید هنر عکاسی را با جمع‌آوری و تهیۀ کلکسیون کخ‌ها برابر کرده و با خود می‌گوید [ص 73]: «با ابروهای درهم کشیده ولی خندان به دوربین نگاه می‌کنیم تا رابطه‌های عاطفی در عکس، آن هم تنها عکسی که برای من باقی مانده، به رسم یادگار خشک شود. مثل جنازۀ مومیایی شده بماند برای عبرت، یا بماند برای ثبت در تاریخ. مثل پروانه‌ای رنگی بر سینۀ دیوار بچسبد.»
7- در واپسین لحظه‌های داستان، خانوادۀ فریدون به افسانۀ سنگسری شباهت پیدا می‌کند. گلسرخ همان انسی، خواهر مجید، است و پروانه‌ها زمود طبیعی خویش را بازی می‌کنند [ص 160]: «پروانه‌های رنگ‌وارنگ دور گلسرخ می‌چرخیدند.»
8- فریدون می‌خواهد با استفاده از یک مثال کخ‌انسان‌شناختی، بایستگی حکومت شاهنشاهی در کشور را برای ایرج به اثبات برساند [ص 95]: «مورچه شاه دارد. زنبور عسل شاه دارد. مگر می‌شود مملکت بدون شاه باشد؟»
باید توجه نمود که مورچه‌ها و زنبورهای انگبین دارای شاه نیستند. آنها شهبانو دارند و گرچه او بر جامعۀ مورچگان یا زنبورها فرمانروایی می‌کند، ولی فقط تا زمانی که از توانایی تولیدمثل کافی برخوردار است، می‌تواند به فرمانروایی خویش ادامه دهد. هنگامی که شهبانو پیر یا ناتوان گشت، این زیردستان او هستند که زمینه‌های سقوط یا عزلش را فراهم می‌آورند!
این نکته را هم بیفزایم که موریانه‌ها در زندگی اجتماعی خود دارای شاه و شهبانو هستند، اما باز هم زمود رهبری بر دوش شهبانو است. شاه تنها به انجام وظیفۀ زناشویی- جفتگیری و باروری ماده- می‌پردازد!
9- قدرت شنوایی توماس اینگونه توصیف می‌شود [ص 41]: «اگر پشه‌ای در آن سر دنیا ویز ویز می‌کرد، می‌شنیدم.»
10- نتیجۀ فعالیت پشه‌های سردۀ Phlebotomus spp. در چهرۀ ایرج قابل دیدن است [ص 132]: «همۀ ما در هجر برادری می‌سوختیم که ریزه میزه بود؛ با سالکی کوچک از زخم پشه‌زدگی دوران کودکی بر شقیقۀ سمت راست.»
11- شاید نویسنده خواسته است تا با کاربرد واژۀ شپش به جایی دورافتاده یا بی‌ارزش اشاره نماید [ص 84]: «آقای پائولوس، مسئول امور مالی آسایشگاه: شنیده‌ام یک جعبۀ جادو خریده‌ای که خیلی چشم همه را گرفته است. می‌شود بپرسم پولش را از کجا آوردی؟
مجید: همان جعبه‌ای که چهار مارک و هفتاد و پنج فنیگ خریده‌ام؟ از بازار شپش خریدمش؛ سال‌ها پیش؛ هیچ قبضی هم ندارم.»
12- سیرسیرک (Cricket) به کخ‌های تنها و شب‌فعالی گفته می‌شود که معمولاً در سکوت سنگین شبانه به آوازخوانی مشغولند. اینها به راستۀ راست‌بالان Orthoptera تعلق دارند. زنجره‌ها (Cicada) که بسیاری از مردمان پارسی زبان آنها را با نام جیرجیرک می‌شناسند، روزفعال بوده و از اعضای راستۀ نیم‌بالان Hemiptera هستند. آواز گروهی و بلند این گونه‌ها را در ماه‌های خرداد و تیر و از میان دشت‌ها و درختزارها می‌توان شنید. بنابراین، گویا نویسنده جیرجیرک یا همان زنجره را با سیرسیرک اشتباه گرفته است [ص 7]: «سکوت در بخش چهار آسایشگاه روانی برادران آلکسیانا، پشت پنجره‌های دوجدارۀ سفید در هوای گرم مثل نت‌های نواخته نشده در فضا معلق بود. چنان سکوتی که هیاهوی کرکننده‌اش مثل صدای سیرسیرک‌ها در دشت سوختۀ گندم، زیر هرم آفتاب بر مغز می‌تابید، یا از دل زمین می‌جوشید و به شکل دانه‌های عرق از سر و رو می‌چکید. اما وقتی خوب گوش می‌کردی، سیرسیرکی در کار نبود.»
13- كيك در شلوار افتادن یک زبانزد بوده و كنايه از اضطراب و شتابزدگی يا هراسیدن می‌باشد. این زبانزد برای افرادی به کار می‌رود كه بر اثر شنيدن خبر آمدن كسي يا انجام امري، دست و پاي خود را گم كرده و نگران و هراسان شده‌اند. در گفتگوی میان مجید و سرایندۀ ریش بلند عینک ته استکانی می‌خوانیم [ص 30]: «شاعر: از پارسال کک افتاده توی تنبانت و نمی‌فهمی چه بلایی داری سر اپوزوسیون می‌آوری.
مجید: کدام اپوزوسیون؟ کدام کشک؟
شاعر: کشک نه الاغ جان! کک.»
14- ابریشم برای شناساندن سگ همسایۀ مجید در کلن به کار رفته است [ص 128]: «یک سگ با موهای فر خوردۀ تمیز که دستمال ابریشمی قرمزی هم دور گردنش بسته شده است.»
15- میز کوچکی که معمولاً همراه با مبلمان بوده و برای پذیرایی از مهمانان مورد استفاده قرار می‌گیرد، به نام میز عسلی شناخته می‌شود. از قرار معلوم، نخستین نمونه‌های تجاری این میزها به رنگ انگبین بوده‌اند. مجید با خود می‌گوید [ص 13]: «یک میز عسلی گرد کوچولو چشمت را می‌گیرد.»
16- کوچکی اندازه و سبک وزنی کخ‌ها نیز مورد توجه نویسنده قرار گرفته است. فریدون امانی از زبان فرزندش اینگونه شناسانده می‌شود [ص 102]: «می‌تواند با سر انگشت تلنگری به من بزند و مثل حشره‌ای پرتم کند به اعماق دره‌ها»
آگاهی بیشتر دربارۀ عکس
* یک ملخ بومی بال‌شکسته که در شهرستان طرقبه شاندیز (زمین‌های سوران) یافت می‌شود.
بن‌مایه
معروفی، عباس. 1380. فریدون سه پسر داشت. چاپ دوم، چاپخانۀ مرتضوی، کلن، آلمان، 161 صفحه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر