An Entomological Looking at "The Crowned Eunuch"
خواجۀ تاجدار رمان تاریخی بلندی است که زندگی آقا محمد خان قاجار- پایهگذار پادشاهی قاجاریان- را از زمان تولد تا مرگش بازگو میسازد. این سرگذشت منصفانه که با کوشش ژان گوره- نویسندۀ فرانسوی- فراهم گشته و به یاری ذبیحالله منصوری در دسترس پارسیزبانان گذاشته شد، دومین پژوهش کخشناسانۀ رمانهای تاریخی از سوی نگارنده میباشد. نخستین بار، خلاصۀ سرگذشت حاجی بابای اصفهانی با نگاه کخشناختی بررسی گردید.
انواع مفهومهای کخپایه 51 بار در داستان 1008 صفحهای خواجۀ تاجدار نام برده شدهاند که به ترتیب اهمیت و بندواژگان پارسی عبارتند از: زنبورک (19)، ابریشم (7)، آفت (5)، کخها [حشرات] (3)، ملخ (3)، مورچه (3)، ترمه (2)، موم (2)، انگبین (1)، پروانه (1)، زنبور انگبین (1)، سالک (1)، گزدم (1)، مگس (1) و موریانه (1).
زنبور انگبین و فراوردهاش یک بار به طور مستقیم نام برده شدهاند. دربارۀ بخشی از دارایی مردم شوشی- پایتخت قراباغ آن روزگار- برای رویارویی با محاصرۀ شهر توسط آقامحمد خان قاجار میخوانیم [جلد 2 صفحههای 352 و 353]:
«در تمام خانههای شوشی کندوی زنبور عسل یافت میشد و زنبورها از آغاز بهار تا آخر پاییز برای صاحبخانه عسل فراهم میکردند.»
در عوض، بیشترین کاربرد کخشناختی را برای واژۀ زنبورک میبینیم. ژان گوره دربارۀ شمار و جنگابزار لشکریان آقامحمد خان قاجار در نبرد تفلیس و تعریف زنبورک میگوید [ج 2 ص 286]:
«هشتاد هزار سرباز متشکل میشد از پیادگان و سواران که همه تفنگ داشتند چون در آن دوره سلاح اصلی میدان جنگ تفنگ شده بود و یک عده از متصدیان زنبورک، و سلاح مزبور یک توپ کوچک بود که بر پشت شتر یا استر حمل میشد.»
چگونگی کاربرد زنبورک هنگام بررسی جنگ شاهرخ شاه علیه ابراهیم خان در نزدیکی سرخه بیان شده است [ج 1 ص 140]:
«یک عده زنبورک در قشون شاهرخ دیده میشد و زنبورکها را طبق معمول آن زمان، بر شتر قرار میدادند اما هنگام تیراندازی شتر را وامیداشتند که زانو بر زمین بزند و در حالی که آن جانور نشسته بود، زنبور را شلیک میکردند.»
جملههای زیرین به کارایی کلی گلولۀ زنبورک [ج 2 ص 106]
«گلولۀ شمخال و زنبورک بیش از گلولۀ تفنگ خطر داشت.»
و مقدار باروت مصرفی برای هر زنبورک میپردازند [ج 2 ص 221]:
«آقامحمد خان قاجار مثل سایر مردان جنگی آن عصر، از میزان فشار گاز باروت بعد از انفجار اطلاع علمی نداشت. توپسازان و تفنگسازان هم در خصوص میزان فشار گاز باروت بعد از انفجار اطلاع علمی نداشتند ولی از روی تجربه میدانستند که چه مقدار از باروت بعد از آنکه منفجر شد، به طور تقریب، چه مقدار فشار دارد و به همین جهت، میزان باروت تیراندازی را روی تمام توپها و شمخالها و تفنگها و زنبورکها مینوشتند تا اینکه تیراندازان بدانند چقدر باروت باید در توپ یا تفنگ و غیره بریزند.»
بازجویی آقامحمد خان قاجار از سربازان احمد خان- پسر آزاد شاه افغانی- در جنگ نصرآباد کاشان توجه ویژۀ خاندان زند به این جنگابزار را نشان میدهد [ج 1 ص 514]:
«خواجۀ قاجار پرسید آیا زنبورک در آن قشون هست؟ لرها جواب مثبت دادند. آقامحمد خان میدانست که امرای زندیه، مثل کریم خان زند، به زنبورک علاقه دارند و آن را یک سلاح مؤثر میدانند.»
در یک نوشتۀ دیگر، دلبستگیهای جنگی کریم خان زند و محمدحسن خان قاجار- پدر آقامحمد خان قاجار- یا عدم توجه به پیادهنظام لشگر و شکست و پیروزیهای پیاپی ایشان را میبینیم [ج 1 ص 175]:
«هر یک از این دو پادشاه در میدان جنگ به یک چیز علاقه داشتند: کریم خان زند معتقد به زنبورک بود یعنی تصور میکرد که زنبورک در میدان جنگ سلاح مؤثر است و محمدحسن خان عقیده به سوار داشت و معتقد بود که سوار در میدان جنگ عامل اصلی موفقیت است. نه کریم خان زند برای سربازان پیاده قائل به ارزش بود؛ نه محمدحسن خان قاجار اشاقهباش.»
نمونهای از همین علایق، کاربرد و چگونگی رویارویی با زنبورک را در سطرهای زیرین میتوان دید [ج 1 ص 176]:
«شلیک زنبورکهای کریم خان زند متمرکز نبود. معهذا، بر اثر شلیک زنبورکهای کریم خان زند عدهای از سربازان محمدحسن خان به خاک هلاک افتادند و رئیس طایفۀ اشاقهباش برای اینکه از گزند زنبورکها در امان باشد، به سواران خود فرمان داد که حمله کنند و زنبورکها را ساکت نمایند. سواران محمدحسن خان با شمشیر مبادرت به حمله کردند و نعرۀ شتران بیگناه که به جرم حمل زنبورک به قتل میرسیدند، برخاست و جنگ طوری شدت کرد که مورخین شرق نوشتهاند که در آن روز هفتاد هزار تن از طرفین به قتل رسیدند ... و کریم خان با اینکه مردی دلیر بود، شکست خورد.»
با خوانش نوشتۀ بالا میفهمیم که جنگاوران آن روزگار- و حتی در زمان آقامحمد خان قاجار- شیوۀ بهتری را برای رویارویی با زنبورک نمیشناختند [ج 1 ص 488]:
«در آن موقع به طوری که گفتیم، عقل سرداران جنگی نمیرسید که اگر زمین را حفر نمایند و سرباز را در آن حفره جا بدهند، در عرصه هدف گلولۀ زنبورک و تفنگ قرار نخواهند گرفت.»
ناگفته نماند که دستبرد نیروهای لطفعلی خان زند به سپاهیان آقامحمد خان قاجار و روحیۀ ایشان [ج 1 صفحههای 545 و 546]
«حتی یک شب جوان زند، دو زنبورک برد و وقتی به آقامحمد خان اطلاع دادند که دو زنبورک برده شد، پرسید متصدیان آن دو زنبورک که هستند؟ گفتند که دو سرباز که متصدی آن دو زنبورک بودند، کشته شدند و آقامحمد خان گفت اگر به قتل نمیرسیدند، من آنها را به قتل میرساندم. ... سربازان لطفعلی خان زند به مناسبت جوانی در فکر تحصیل ثروت نبودند و وقتی برای پیکار به راه میافتادند، قصد نداشتند که زر و سیم تحصیل نمایند و بهترین غنیمت جنگی را تفنگ و شمخال و زنبورک و اسب میدانستند؛ زیرا در پیکارهای دیگر مورد استفادۀ آنها قرار میگرفت.»
یا توصیۀ آقامحمد خان قاجار به ولیعدش- خانبابا جهانبانی- در اصفهان و نتیجۀ آن [ج 2 ص 77]
«بعد از اینکه در اصفهان مستقر شدی، از صنعتگران آنجا برای ساختن توپ و زنبورک استفاده کن و اگر نتوانستی توپ بسازی، زنبورک و تفنگ بساز. ... معلوم شد که ساختن توپ متعذر است ولی میتوان زنبورک و تفنگ ساخت.»
بیانگر اهمیت زنبورک نزد وی نیز میباشد. چهار نوشتۀ بعدی نشانگر چگونگی کاربرد و اثر زنبورک همراه با برخی اطلاعات دیگر است. جنگ میان شیخ علی خان زند و محمدحسن خان قاجار [ج 1 صفحههای 242 و 243]:
«شیخ علی خان زند دارای زنبورکهای زیاد بود. چون گفتیم که کریم خان زند به زنبورک علاقه داشت و آن را اسلحۀ مؤثر میدان جنگ میدانست، سرداران وی هم به پیروی از سلیقۀ جنگی کریم خان زند در تمام جنگها با خود زنبورک میبردند. مورخین شرق مینویسند که در روز پانزدهم ماه جمادی الثانیه سال 1172 هجری قمری، شیخ علی خان زند در قرق اشرف دارای هزار زنبورک بوده ... و محمدحسن خان قاجار سه هزار سوار داشته که بر اسبهای ترکمنی سوار بودهاند و هنگامی که سواران او مبادرت به حمله مینمایند، زنبورکهای شیخ علی خان زند اسبها و سواران محمدحسن خان را طوری فرو میریزند که فرماندۀ قشون مجبور میشود حملۀ سواران را متوقف نماید و فرمان بازگشت میدهد. مورخین شرق راجع به جنگ قرق اشرف که در آن محمدحسن خان قاجار شکست خورد و به قتل رسید، به تفصیل بحث نکردهاند و آنچه راجع به آن جنگ از تواریخ شرق استنباط میشود، از این قرار است: 1- شیخ علی خان دارای سی هزار سرباز و هزار زنبورک بوده؛ در صورتی که محمدحسن خان قاجار بیش از هیجده هزار سرباز نداشته است. 2- منطقۀ مسطح و علفزار قرق برای مانور سه هزار سوار محمدحسن خان قاجار یک منطقۀ ایدهآلی به شمار میآمد؛ مشروط بر اینکه زنبورکهای شیخ علی خان زند که قسمتی از آنها را با گلوله و قسمت دیگر را با چهارپاره پر میکردند، وجود نمیداشت و آن زنبورکهای زیاد که به نوبه پر میشد که هرگز شلیک زنبورک متوقف نگردد مثل مسلسلهای سنگین امروزی و توپهای خودکار، سواران محمدحسن خان قاجار را مثل برگ درختان در فصل خزان فرو میریخت و همانطور که امروز سوارنظام در قبال مسلسلهای سنگین و توپهای خودکار محکوم به فناست، در روز پانزدهم جمادی الثانیه سال 1172 هجری قمری هم سواران محمدحسن خان در قبال شلیک بدون انقطاع زنبورکها از بین رفتند. ... 5- محمدحسن خان قاجار بعد از اینکه دید زنبورکهای قشون زند مانع از پیشروی وی میباشد، باید که دفع آن زنبورکها را بکند و صدای آنها را خاموش نماید و اگر از عهدۀ از بین بردن زنبورکها برنمیآید، باید تماس با دشمن را قطع و عقبنشینی کند ولی او شاید به اتکای شجاعت خودش لجاجت و اصرار کرد و به جنگ ادامه داد و فقط هنگامی درصدد برآمد عقبنشینی نماید که شیرازۀ قشون او گسسته شد.»
ستیز حسینقلی خان- حاکم دامغان- با محمد خان قاجار دولو- حاکم استرآباد و مضافات- [ج 1 ص 308]:
«حسینقلی خان وقتی که برای ورود به استرآباد از راه قلعه نمکه به راه افتاد، نوجوان بود و با پنج هزار مرد جنگی، بدون توپ ولی با مقداری زنبورک خود را به قلعه نمکه رسانید. حسینقلی خان میتوانست از دامغان توپ حمل کند زیرا در آنجا توپ وجود داشت ولی راه بین دامغان و استرآباد طوری بود که آن جوان نمیتوانست توپهای خود را از آن عبور بدهد و به قلعه نمکه برساند ولی زنبورکها را هر طور که بود، به قلعه نمکه رسانیدند.»
نبردهای آبی میان هدایتالله خان- حاکم شکست خوردۀ گیلان- و فرماندۀ سپاه آقامحمد خان قاجار [ج 1 صفحههای 529 و 530]:
«فرماندۀ قشون آقامحمد خان یک بار درصدد برآمد که عدهای از سربازان خود را به وسیلۀ قایق از بغاز بگذراند و وارد قریۀ غازیان کند ولی سربازان او که سوار قایقها بودند تا آخرین نفر با گلولۀ تفنگ و زنبورک هدایتالله خان کشته شدند و از آن به بعد، رانندگان قایقها جرأت نکردند که قایقهای حامل سربازان آقامحمد خان قاجار را از بغاز بگذرانند.»
کشتار مردم بیگناه توسط حسینقلی خان و بکارگیری زنبورکها [ج 1 ص 311]:
«سکنۀ قلعه نمکه که گفتیم یک مشت کشاورز و مربی دام بودند و با کسی سر جنگ نداشتند، از گرسنگی و تشنگی آسیب ندیدند اما به مناسبت وضع طبیعی آن آبادی در تمام ساعات روز و در شب- تا موقعی که هوا از نور ماه روشن بود- هدف گلولۀ تفنگ و زنبورک قرار میگرفتند.»
زنبورک یکی از ابزارهای جنگ و قلعهگیری در روزگار گذشته بود [ج 2 ص 4]:
«در جنگ تهران، وسیلۀ قلعهگیری آقامحمد خان قاجار عبارت بود از نردبان و طناب قلابدار و اسلحۀ جنگ را هم تفنگ و شمخال و زنبورک تشکیل میداد.»
و کاربرد آن دشواری ویژهای داشت [ج 1 ص 175]:
«کریم خان زند بعد از اینکه به تهران رسید، باید اول درصدد تسخیر مازندران برآید و سپس مبادرت به تصرف استرآباد کند؛ نه اینکه اول استرآباد را بگیرد و آنگاه مازندران را. اما بین تهران و مازندران جادۀ استراتژیکی وجود نداشت وکریم خان زند نمیتوانست زنبورکهای خود را که بر پشت شتر سوار بود از راههای تنگ و کوهستانی مازندران عبور بدهد.»
سه نمونۀ دیگر اهمیت زنبورک در پیشبینیها، براوردها یا جاسوسی جنگی را نشان دادهاند. پیشبینی محمدحسن خان و رحیم زند برای یورش به میرزا سید محمد- شاه سلیمان ثانی- و فتح ارگ توسآنجلس [ج 1 ص 166]:
«در ارک، علاوه بر تفنگ و زنبورک، توپ هم هست و شاید مدافعین با توپ و زنبورک به طرف مهاجمین شلیک کنند و اگر این طور شد، باید بدون توجه به میزان تلفاتی که وارد میآید، توپها و زنبورکها و تفنگها را از صدا انداخت.»
یافتههای قاسم خان فیروزکوهی- فرماندۀ طلایۀ سپاه جعفرقلی خان قاجار- دربارۀ جنگابزار ذوالفقار خان افشار خمسه برای یورش به تهران [ج 1 ص 390]:
«سربازان اکتشاف قاسم خان فیروزکوهی به قشون ذوالفقار خان نزدیکتر شدند تا ساز و برگ آن قشون را مشاهده نمایند و دریافتند که ذوالفقار خان حتی دارای زنبورک نیست؛ تا چه رسد به توپ. جعفرقلی خان وقتی متوجه شد که ذوالفقار خان توپ و زنبورک ندارد و از شمارۀ سربازانش مطلع گردید، به قاسم خان فیروزکوهی اطلاع داد که با سربازان طلایۀ خود عقب قشون ذوالفقار خان جا بگیرد.»
دربارۀ توان رزمی قشون آقامحمد خان قاجار پیش از نبرد با علی خان افشار [ج 1 ص 526]:
«به علی خان افشار اطلاع دادند که آقامحمد خان یکصد هزار سرباز و هزار زنبورک دارد. آقامحمد خان قاجار بیش از پنجاه هزار سرباز و سیصد زنبورک نداشت. معهذا، قشون او در قبال قشون امرای خمسه که هنوز به طور کامل بسیج نشده بود، یک ارتش نیرومند محسوب میگردید.»
تعریف دقیقتر از این جنگابزار و انواع واژگان برگرفته از آن در نوشتار خلاصۀ سرگذشت حاجی بابای اصفهانی آورده شده است. افزون بر زنبور و زنبورک، واژۀ موم یا ویژگی نرمی آن که مرتبط با زنبوران انگین میباشد هم کاربرد داشته است. دربارۀ حسین ساوهای یا شاه سلطان حسین ثانی گفته شد که [ج 1 ص 189]:
«چون حسین ساوهای اصل و نسبی نداشت و سلطنت و سعادت خود را مرهون میرزا مهدی میدانست، پیوسته چون موم در دست وی نرم بود.»
اندیشههای ستاره- همسر ترسایی نادر- در آخرین شب پادشاهی وی که بر پایۀ گفتۀ سر هارتیمر دیوراند انگلیسی- نویسندۀ نسک آخرین شب نادرشاه- است، نیز نمونهای از کالاهای مومی گذشته را نشان میدهد [ج 1 ص 50]:
«ستاره حس میکرد که در آن شب اتفاقی خواهد افتاد ولی نمیدانست چیست و آنقدر مضطرب بود که نذر کرد اگر آن شب بدون واقعۀ ناگوار بگذرد، بعد از مراجعت به اصفهان، هفت شمع مومی در کلیسای جلفا روشن نماید.»
ابریشم و پیشههای (نوغانداری، ابریشمبافی و دادوستد ابریشم) یا کالاهای (پارچه و جوراب) مرتبط با آن دومین جستار پراهمیت کخشناختی در خواجۀ تاجدار است. نیرومندی کریمخان زند [ج 1 صفحههای 170 و 171]،
«میگفتند که پارچۀ ابریشمین را روی آب میگذارد و با یک ضربت شمشیر آن را نصف میکند که این داستان در قدیم، در مورد صلاح الدین ایوب- پادشاه سوریه و مصر- هم گفته میشد.»
ظرافت زنجیر یزدی- یک نوع جنگابزار- که نخستین بار لطفعلی خان زند در نبرد با سپاه تقی خان یزدی آن را دید [ج 2 ص 152]
«سلاح مزبور عبارت بود از زنجیری باریک که پنداری یک رشته نخ میباشد و به قدری آن را ظریف ساخته بودند که وقتی به دست میگرفتند، فکر میکردند که اوتار ابریشم را به هم بافتهاند.»
و ظریفکاری کفشدوزان ایرانی بخارا با یاری ویژگیهای ابریشم درک میشود [ج 2 ص 317]:
«چکمههایی که آنها میدوختند، آنقدر ظریف بود که ساق چکمه مانند ساقۀ یک جوراب ابریشمین، ساق را قالبگیری میکرد.»
آقامحمد خان قاجار دلبستۀ کار و هنرهای ابریشمی بود و در ادامۀ نوشتار پیش رو میخوانیم که کخپیلهداری و ابریشمبافی باشندگان مرداب انزلی توجهش را به خود جلب نمود [ج 1 ص 235]:
«آقامحمد خان با اینکه هنوز طفل بود، هنر زنهای روستایی گیلان را در بافتن پارچههای لطیف ابریشمی با نظر تحسین مینگریست و میفهمید که زنهای روستایی گیلان مربی کرم ابریشم هستند و هم بعد از اینکه ابریشم خام را به دست آوردند، آن را میتابند و میریسند و آنگاه با ابریشم تابیده، پارچههای لطیف میبافند و به مناسبت همان علاقه که آقامحمد خان به ابریشمبافان گیلان پیدا کرد، بعد از اینکه به سلطنت رسید، برای توسعۀ تجارت ابریشم گیلان اقدام نمود.»
در گذشته، کار و بار ابریشمزاد (Silk-borne) مردمان شمال کشور از رونق بیشتری برخوردار بود. برای نمونه، پیشینۀ ابریشمبافی در شهر گرگان چنین نگاشته شده است [ج 1 ص 316]:
«در آن شهر پارچههای ابریشمین ظریف میبافتند که به تمام کشورهای اسلامی صادر میگردید. ... هنگامی که حسینقلی خان در استرآباد بود و حتی تا دورۀ سلطنت آقامحمد خان قاجار، شهر گرگان واقع در سرزمین استرآباد از مراکز بزرگ ابریشمبافی ایران به شمار میآمد ولی امروز در آنجا ابریشمبافی نمیشود.»
نوشتۀ زیر همراه با بازگویی اهمیت دادوستد ابریشم در زمان پادشاهی جهانسوز شاه- برادر کوچک آقامحمد خان قاجار-، روایتی از توطئۀ کریم خان زند برای کشتن وی را هم ارائه میدهد [ج 1 صفحههای 343 و 344]:
«مناطق مازندران و گیلان در آن عصر از نظر بازرگانی دارای اهمیت بود و سوداگران شمال ایران با روسیه تجارت میکردند و برنج و ماهی و مرکبات و ابریشم به مقدار زیاد از مازندران و گیلان به روسیه صادر میگردید. ... برخی نوشتهاند که کریم خان زند مردی به اسم علیخان دولو را با پول زیاد و اختیار تام به استرآباد فرستاد تا اینکه به بهانۀ خریدن ابریشم در آنجا سکونت کند و چند نفر را برای قتل حسینقلی خان اجیر نماید. ... لذا علیخان دولو را احضار کرد و به او گفت: هر قدر پول بخواهی به تو میدهم؛ مشروط بر اینکه حسینقلی خان را معدوم کنی. آنگاه پادشاه زند این طور اظهار کرد: وقتی وارد استرآباد شدی، خود را یک بازرگان معرفی کن که برای خرید ابریشم آمده است. ... علیخان دولو بعد از دریافت مقداری پول راه استرآباد را پیش گرفت و با کسوت بازرگانان وارد آنجا شد و به عنوان اینکه برای خرید ابریشم آمده شروع به تحقیق و کنجکاوی کرد.»
در جای دیگری میخوانیم که تقریباً در روزگار آقامحمد خان قاجار و پس از کشف راه دریایی هندوستان توسط اروپائیان و تجارت پرتغالیها، روز به روز از اهمیت جادۀ ابریشم کاسته شد [ج 2 صفحههای 36 و 37]:
«تا روزی که راه دریایی هندوستان (برای اروپاییان) کشف نشده بود، اروپاییها برای دریافت ادویۀ غذایی و ادویۀ طبی و فرش و خشکبار و حریر و پارچههای زربفت و مس و چرم و چیزهای دیگر کشورهای آسیا محتاج ممالک خاورمیانه و شرق نزدیک از جمله ایران بودند. ... پرتغالیها که نیمکرۀ شرقی زمین را در تصرف داشتند، از آنجا ادویه و حریر و پارچههای زربفت و فرش به اروپا حمل میکردند.»
در نوشتار نامهای بانوان گفتیم که ترمه یک نوع بافتۀ ابریشمی است و اکنون میگوییم دو نمونه از کالاهای آن در زندگی آقامحمد خان و جانشین وی- فتحعلیشاه- نقش بازی نمودهاند. روپوش ترمه به اجرای نقشۀ توطئهگران علیه آقامحمد خان قاجار در سال 1205 پیغمبری کمک نمود [ج 2 صفحههای 70 تا 72]
«پنج نفر از نوکران، هر یک مجموعهای بر سر داشتند که یک روپوش از ترمۀ گلابتوندوزی شده روی آن را گرفته بود و کسی نمیدانست که زیر روپوش ترمه چیست ولی حدس زده میشد که باید هدایایی گرانبها لایق مردی چون آقامحمد خان قاجار در مجموعهها باشد. ... وقتی پیکار درگرفت، آن پنج نفر که مجموعه با روپوش ترمه بر سر داشتند، مجبور شدند که مجموعهها را رها کنند و مجموعههای بزرگ مسی با صدای مهیب کف ایوان افتاد و چند گلوله شلیک شد؛ زیرا در هر مجموعه، زیر روپوش ترمه، چند تپانچه گذاشته بودند و آن کار از ابتکارات محمدعلی خان جوجوق بود. او شب قبل به شرکای توطئه گفت چون روز بعد باید به ظاهر برای آقامحمد خان قاجار هدیه برد و هدایا را باید در مجموعه نهاد و روی آنها مجموعهپوش ترمه قرار داد، همان بهتر که در هر مجموعه چند تپانچه بگذاریم که در موقع مراجعت از ارک بتوانیم بهتر از خود دفاع کنیم.»
و قبای ترمه پیشکش فتحعلیشاه به کسی بود که سربازگیری صادق خان شقاقی و همدستی محمدقلی خان افشار- حاکم اورمیه- را آشکار ساخت [ج 2 ص 457]:
«فتحعلیشاه امر کرد که یک قبای ترمه به حسینقلی خان افشار خلعت بدهند و برادرزادۀ حاکم اورمیه بعد از دریافت خلعت با خوشوقتی از اینکه او و عمویش و سایر افراد دودمان افشار اورموی گرفتار خشم فتحعلیشاه نخواهند گردید، مراجعت کرد.»
در میان مواردی که نام آفت نوشته شده است، تنها درخواست سید عماد- یکی از صاحبمنصبان بارگاه رضوی- از برادرانش برای نابینا ساختن بیدرنگ شاهرخ شاه در کلاتک را میتوان در زمرۀ آفات فرهنگی دانست [ج 1 ص 157]:
«سید محمود و سید جلال میخواستند اجرای حکم را موکول به روز بعد کنند، اما سید عماد گفت فی التأخیر آفات و باید حکم پادشاه ایران همین امشب به موقع اجرا گذاشته شود.»
دشمنان طبیعی هم مراد از کاربرد واژۀ آفت در هنگام اشاره به دلایل فراوانی مارها در کوه کبود و گزیده شدن لطفعلی خان زند توسط یکی از آنها میباشد [ج 2 ص 146]:
«به خاطر آوردند که دامنۀ کوه کبود یکی از مراکز مارها در قسمت جنوب شرقی ایران است و چون در آن منطقه آفتی مارها را تهدید نمینماید و انسان وجود ندارد تا اینکه با مارها مبارزه کند، خیلی زیاد شدهاند.»
آفت در نمونههای دیگر به زیانآوران گیاهی و دامی اشاره دارد. بهانۀ محمد خان قاجار دولو- حاکم استرآباد و مضافات- برای نپرداختن مالیات محلی به خزانۀ کریم خان زند [ج 1 صفحههای 290 و 291]:
«سال دوم به عذر آفات حیوانی و نباتی که دام و محصولات کشاورزی را از بین برده، از پرداخت مالیات خودداری نمود ... و سال سوم هم محمد خان قاجار دولو اطلاع داد که وضع محصولات کشاورزی و دام به قدری بد است که تصور نمیکند بتواند در آن سال از زارعین و مربیان دام مالیات وصول کند و به شیراز بفرستد.»
رایزنی کریم خان زند با آقامحمد خان قاجار دربارۀ ادعای حاکم استرآباد و مضافات [ج 1 صفحههای 291 و 292]:
«کریم خان زند گفت آیا ممکن است در منطقهای مثل استرآباد که حاصلخیز میباشد و دارای آب فراوان است، مدت سه سال پیاپی خشکسالی شود یا آفت حیوانی و نباتی گاو و گوسفند و محصولات کشاورزی را از بین ببرد؟ خواجۀ قاجار گفت ممکن است خشکسالی یا آفت حیوانی و نباتی قسمتی از گاوان و گوسفندان و محصولات کشاورزی را از بین ببرد، لیکن عقل قبول نمیکند که تمام گاوان و گوسفندان و همۀ محصولات کشاورزی بر اثر خشکسالی یا آفت از بین بروند. کریم خان پرسید به چه دلیل؟ آقامحمد خان گفت به دلیل اینکه استرآباد ییلاق و قشلاق دارد و اگر در قشلاق خشکسالی شود، در ییلاق خشکسالی نخواهد شد و اگر آفتی در قشلاق بیاید، در ییلاق نخواهد آمد؛ چون آب و هوای ییلاق و قشلاق با هم فرق دارد و فصل برداشت در ییلاق غیر از فصل برداشت محصول در قشلاق است و مرتعهای ییلاقی هنگامی سبز میشود که مرتعهای قشلاقی شروع به خشک شدن مینماید. کریم خان زند متوجه شد که آن مرد خواجه حرفی درست میزند و عقل قبول نمیکند که سه سال پیاپی، خشکسالی یا آفت، تمام مناطق قشلاقی و هم مناطق ییلاقی را بیثمر نماید. ... آقامحمد خان قاجار گفت اگر محمد خان قاجار دولو قسمتی از مالیات را میفرستاد و از ارسال قسمت دیگر به مناسبت خشکسالی یا آفت خودداری میکرد، میتوانستیم بگوییم که استرآباد سه سال متوالی گرفتار خشکسالی یا آفت گردیده ولی چون شهریار زند میگوید که او حتی یک پشیز مس بابت مالیات دو سال گذشته به شیراز نفرستاده، باید بگویم که غیرعادی است ... چون خشکسالی و آفت آن هم در مدت دو یا سه سال، همه جای استرآباد را از پا درنمیآورد.»
مردمان تالش در روزگار آقامحمد خان [ج 2 ص 48]:
«مردم طالش را دو چیز محتاج میکرد: یکی جنگ و دیگری آفات طبیعی که دام آنها را از بین میبرد یا اینکه محصولات کشاورزی آنان را نابود مینمود. در غیر از آن دو مورد، در طالش محتاج وجود نداشت؛ چون همه کار میکردند و معاش خود را تأمین مینمودند.»
اگرچه ذبیحالله منصوری کوشیده است تا بیشترین واژگان درست پارسی را در نوشتۀ خویش به کار بندد، ولی باز هم فراوانی واژههای تازی کم نیست. او میتوانست واژۀ کخها را به آسانی جایگزین کلمۀ حشرات بنماید. اطلاعات مرتبط با توانایی شگفت مجنون پازوکی در بالا رفتن از دیوار بلند شهرها و توجیه آن [ج 2 صفحههای 181 و 182]،
«امروزه ما میدانیم که قوۀ جاذبۀ زمین مانع از این است که کسی بتواند با داشتن شصت یا هفتاد کیلوگرم وزن یا بیشتر از دیوار بالا برود؛ در صورتی که تمام حشرات و عدهای از جانوران کوچک و در بین جانوران بزرگ خانگی گربه، از دیوار عمودی بالا میروند زیرا نیروی جاذبۀ زمین آن طور که در انسان سنگین وزن تأثیر مینماید، در حشرات و جانوران کوچک مؤثر واقع نمیشود.»
انبار نمودن خوراکی توسط برخی ایرانیان قدیم [ج 2 ص 188]،
«افراد مآلاندیش گاهی به اندازۀ مصرف دو یا سه سال خانوادۀ خود غله ذخیره مینمودند و اگر میتوانستند گندم را نگه دارند، در سنوات فراوانی به اندازۀ مصرف چندین سال خانواده غله ذخیره مینمودند. ولی چون انبارهایی مثل سیلوهای امروزی نداشتند، نمیتوانستند چندین سال غله را در انبار نگه دارند و ذخیرۀ آنها مورد دستبرد حشرات قرار میگرفت و از بین میرفت.»
و همهگیری بیماری تیفوس در سپاهیان لطفعلی خان زند و مردم کرمان موارد کاربرد واژۀ حشرات را نشان میدهد [ج 2 صفحههای 206 و 207]:
«مرض تیفوس همواره ناشی از جنگ و محاصره به خصوص در فصل زمستان بوده است زیرا در فصل زمستان، در شهرهای محصور یا در مناطقی که آذوقه و سوخت و لباس کمیاب است، مردم وسیله ندارند که خود را تمیز نگه دارند و لباس را عوض کنند و حشراتی که ناقل میکروب تیفوس هستند، روی بدن آنها جا میگیرند و تولید مثل میکنند و تیفوس که یک مرض مسری است، عارض افراد میشود.
حشراتی که ناقل میکروب مرض تیفوس هستند، در بعضی از جنگها قتل عام کردهاند و از جمله در دورۀ سلطنت سلطان سلیم دوم ملقب به خمار پادشاه عثمانی پنجاه هزار ملوان و پاروزن کشتیهای جنگی سلطان سلیم دوم در مدت دو هفته از مرض تیفوس مردند و نیروی دریایی عثمانی که در آن عصر ( در نیمۀ دوم قرن شانزدهم میلادی) قویترین نیروی دریایی دنیا بود، در ظرف دو هفته بر اثر مرگ پنجاه هزار ملوان و پاروزن مفلوج شد. در جنگ اول جهانی در این قرن هزارها سرباز فرانسوی و انگلیسی در سنگرها از مرض تیفوس ناشی از حشراتی که روی بدن آنها جا گرفته بودند، مردند و دول فرانسه و انگلستان مجبور گردیدند که اوتوکلاوهای مخصوص به جبهههای جنگ بفرستند تا اینکه لباس سربازان را در اوتوکلاوهایی که حرارت آنها به سیصد درجه میرسید قرار بدهند تا اینکه حشرات از بین بروند. (اوتوکلاو، دیگ بخار مخصوص ضدعفونی کردن لباسها و آلات جراحی است- مترجم). و اگر دول فرانسه و انگلستان با سرعت برای دور کردن حشرات از لباس سربازان اقدام نکرده بودند، ممکن بود تلفات تیفوس در ارتشهای فرانسه و انگلستان از صدها هزار تن تجاوز نماید. در کرمان نه سوخت بود که مردم در سرمای زمستان به حمام بروند و بدن را بشویند و نه لباس یافت میشد تا اینکه مردم لباسی را که در بر دارند عوض نمایند و نه آذوقه به دست میآمد. چون وسایل بهداشت وجود نداشت، حشرات روی بدن مردم جا گرفتند و مرض تیفوس را به وجود آوردند و عوارض گرسنگی هم سبب شد که مرض بر بنیههای ضعیف به زودی غلبه کند و مردم را به هلاکت برساند.
سربازان لطفعلی خان زند هم مثل دیگران مبتلا به مرض تیفوس شدند و عدهای مردند و جمعی از آنها بر اثر بیماری از پا درآمدند و وسایل درمان هم وجود نداشت. در مرض تیفوس شرط اول درمان این است که لباس مریض را که آلوده به حشرات است، تعویض کنند و لباسی به او بپوشانند که تمیز باشد و در کرمان نمیتوانستند لباس بیماران را عوض نمایند و آنها را در جای گرم بستری کنند؛ دارو هم برای درمان بیماران وجود نداشت زیرا بر اثر ادامۀ محاصره، داروفروشان هر چه دارو داشتند فروختند.»
موارد کاربرد واژۀ ملخ با چگونگی قحطی کرمان در سال 1195 پیغمبری [ج 2 صفحههای 177 و 178]،
«در زمستان قبل از سال قحطی باران نبارید و در بهار آن سال که زمین سبز شد، کرمان مورد هجوم ملخ قرار گرفت. ... بعد از اینکه در بهار زمین سبز شد، ملخ سرزمین کرمان را مورد تهاجم قرار داد و هر چه گیاه سبز بود خورد. مردم که آذوقه نداشتند، امیدوار بودند که در فصل بهار شکم را با سبزی و به خصوص بعضی از سبزیها که در کرمان زیاد بود، سیر نمایند. ولی بعد از اینکه ملخ همه چیز را خورد، این امید مبدل به یأس شد. در سبزیکاریهای کرمان یک سبزی باقی نماند و ملخها نگذاشتند که یک بوتۀ خیار یا بادنجان در کرمان باقی بماند.»
قحطی ناشی از محاصرۀ کرمان توسط آقامحمد خان قاجار در سال 1208 [ج 2 ص 179]
«در آن موقع در کرمان، به مناسبت ادامۀ محاصره قحطی حکمفرما گردید؛ نه بر اثر خشکسالی و آفت ملخ.»
و تمثیل میرزا مهدی استرآبادی برای رئیس طوائف لر- ابوقداره- دربارۀ تناسب پیشکش افراد کوچک به بزرگان با خودشان و نه آن فرد بزرگوار ارتباط دارد [ج 1 ص 217]:
«مورچه هم وقتی میخواست نزد سلیمان برود، برایش یک ران ملخ برد.»
دو نمونۀ دیگر از کاربرد واژۀ مورچه به یکی از نواحی استان اصفهان با نام کخپایه و البته توضیحات برگردانندۀ نسک به زبان پارسی تعلق دارد. آنها انگیزۀ مردم برای جلوگیری از ورود آزاد شاه افغانی به شهر اصفهان [ج 1 ص 226]
«در اصفهان یک روحانی بود به اسم شیخ محمدعلی اهل مورچهخرد- تلفظ صحیح این کلمه بر مترجم معلوم نیست که آیا مورچهخرد یا مورچهخوار یا مورچهخرت است- ... بعضی برآنند که شیخ محمدعلی اهل مورچهخورد همدست کریم خان زند بود ... و به همین علت وقتی شیخ محمدعلی مورچهخردی به مردم گفت که دروازهها را ببندند و نگذارند که آزاد شاه افغانی وارد شهر شود، مردم با سرعت به حرکت در آمدند و دروازهها را بستند.»
و لشگرکشی علیمراد خان زند از تهران به اصفهان در حالت بیماری و رویدادهای بعدی را بازگو ساختهاند [ج 1 صفحههای 497 و 500]:
«وقتی علیمراد خان زند به قصبۀ مورچهخورت اصفهان رسید، دچار اغما شد و اطرافیانش تصور کردند که مرده ... . بعد از مرگ علیمراد خان زند در مورچهخورت اصفهان، جعفر خان زند از بین امرای زندیه شاخص شد.»
کاربرد واژۀ پروانه که نمادی لطیف، عاشقانه و البته زنانه است، با روحیه والای لطفعلی خان زند سازگاری دارد. وی چگونگی سرایش مثنوی شمع و پروانه توسط شیخ عبدالله فرزند شیخ محمود شبستری را برای اطرافیانش در کرمان توضیح داده بود [ج 2 ص 205]:
«تا مدتی که شیخ عبدالله در قسطنطنیه بود، خزانهدار سلطان سلیم هر سه ماه یک مرتبه پنج هزار تومان عثمانی که در قسطنطنیه به اسم آقچه خوانده میشد به شیخ عبدالله میپرداخت و شیخ عبدالله در آن شهر مثنوی شمع و پروانه را به نام سلطان سلیم پادشاه عثمانی سرود و تا روزی که پادشاه عثمانی زنده بود، در قسطنطنیه به سر میبرد و بعد از مرگ سلطان که جوانمرگ شد، به آذربایجان مراجعت کرد و مثنوی او که به نام سلطان سلیم ساخته، بسیار جالب توجه است.»
امروزیها یکی از ابزارهای نشانهروی روی تفنگ را با نام مگسک میشناسند ولی نوشتۀ زیر کاربرد واژۀ مگس به جای مگسک را نشان داده است [ج 1 ص 478]:
«امروزه روی تفنگها درجهبندی وجود دارد و هر تیرانداز، از روی آن درجات شاخص نشانهزنی را با مگس تفنگ که روی لوله، در ابتدای آن، وجود دارد میزان میکند و آن مگس را با هدف میزان مینماید و بعد تیر میاندازد.»
ذبیحی در هنگام شناساندن ارژن و ویژگیهای آن، یک نام بومی یا کهن موریانه (یعنی مورژنه) را هم برای خوانندگان بازگو مینماید [ج 2 ص 9]:
«ارژن نوعی از بادام جنگلی (یا بادام وحشی) است که در قسمتی از فارس میروید و نوع دیگر از همان بادام در مشرق ایران و جنوب خراسان به طور وحشی به ثمر میرسد و سکنۀ محلی از ثمرۀ آن استفاده نمینمایند؛ ولی در عوض از چوب بادام وحشی استفاده میکنند و چوب درخت بادام وحشی خیلی محکم است و آنقدر استحکام دارد که در نقاط گرمسیر ایران موریانه (یا مورژنه- مترجم) قادر به خوردن آن چوب نیست. در صورتی که چوبهای دیگر از موریانه مصونیت ندارد و هر چیز که دارای سلولهای گیاهی باشد، حتی کاغذ در کام موریانه میرود.»
دو واپسین نمونه از کاربرد واژگان کخپایه دارای اهمیت ویژهای هستند. نوشتۀ زیر نشان میدهد که چگونه جلال بیک تات- نمایندۀ تام الاختیار شاهرخ شاه در خمسه- شنوایی عادلشاه را نزد شاهرخ و در شهر تهران آزمود [ج 1 ص 145]:
«جلال بیک تات خود را نزدیک عادلشاه رسانید و گفت عقرب ... عقرب ... پای خود را تکان بده و عقرب را بکش. عادلشاه وحشتزده پای خود را تکان داد و معلوم شد که کر نیست و گوشهایش میشنود.»
شاید اگر گزش وحشتناک گزدمان شهرۀ عام و خاص نبود، شنوایی گوشهای عادلشاه آشکار نشده و شاهرخ از کشتن وی چشمپوشی مینمود. سرانجام، شناسایی ویژگی بارز صادق خان نهاوندی توسط یکی از باشندگان شهر شماخی که مورد ستم وی قرار گرفته بود را در پیشگاه خان قاجار میخوانیم [ج 2 ص 401]:
«صادق خان نهاوندی روی بینی اثر سالک داشت و مرد غارتزده آن نشانی را هم گفت.»
صادق خان نهاوندی- نائب فراشخانۀ خلوت و سرکردۀ کُشندگان (= قاتلین) آقامحمد خان قاجار بود. این رویداد سبب خشمگین شدن آقامحمد خان، تهدید جانی صادق خان و دستیارانش و پیریزی نقشۀ مرگ پایهگذار قاجاریان گشت. شاید اگر صادق خان شناسایی نمیشد، سرنوشت دیگری برای آقامحمد خان قاجار رقم میخورد.
اکنون که نگاه کخشناختی به داستان خواجۀ تاجدار پایان یافت، چکیدهای از مهمترین یافتههای آن ارائه میگردد:
1- واژگان زنبورک، زنبور، موم، مومی و انگبین که مرتبط با آرایۀ نازکبالان (Hymenoptera) هستند، بیشترین نمود را داشتهاند. ابریشم و آفت در جایگاههای بعدی قرار دارند.
2- ابریشم و کالاهای ابریشمین نقش ویژهای در سرنوشت خاندان قاجار داشتند. آقامحمد خان به صنایع ابریشم گیلان علاقهمند بود؛ علیخان دولو- کُشندۀ اصلی جهانسوز شاه- در کسوت بازرگانی ابریشم به سرزمین استرآباد پا نهاد؛ کسانی که نقشۀ کشتن آقامحمد خان را در سر پرورانیدند، از روپوش ترمه برای پنهان ساختن تپانچههای خویش یاری گرفتند و سرانجام، فتحعلیشاه به آورندۀ خبر سربازگیری صادق خان شقاقی و حاکم اورمیه یک قبای ترمه پیشکش نمود.
3- واژگان پروانه، مگس و موریانه کاربرد واقعی یا مستقیم در داستان خواجۀ تاجدار نداشتهاند. مورچه و گزدم نیز دارای نقش معنوی یا غیرمستقیم بودند.
4- اگر هراس از نیش کشندۀ گزدمان در همگان فراگیر نبود یا اثر سالک روی بینی صادق خان نهاوندی بر جای نمیماند، شاید تاریخ زندگی ایرانیان و سرنوشت عادلشاه و صادق خان نهاوندی- به ترتیب سرکردگان کشتن نادر شاه افشار و آقامحمد خان قاجار- به گونۀ دیگری نوشته میشد.
امید است این نوشتار مورد توجه دوستداران تاریخ، ادبیات، دانش و فرهنگ قرار گرفته و خوانندگان گرامی با بیان دیدگاههای خویش بر غنای آن بیفزایند.
بنمایهها
منصوری، ذبیحالله 1347. خواجۀ تاجدار (نویسنده ژان گوره). جلد اول، چاپ چهارم (1361)، مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر، تهران، 550 صفحه.
منصوری، ذبیحالله 1347. خواجۀ تاجدار (نویسنده ژان گوره). جلد دوم، چاپ چهارم (1361)، مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر، تهران، 458 صفحه.