۱۳۹۳ بهمن ۱۸, شنبه

نگاه کخ‌شناختی به "مورچه و کبوتر"



An Entomological Looking at "The Ant and the Pigeon"
یکی از شیوه‌های پایه‌ریزی رابطه‌ای مهربانانه میان آدمی و کخ‌ها یا مجموعۀ جهان هستی، فراهم ساختن مطالب آموزندۀ کخ‌پایه، سودمند و خواندنی برای کودکان و نوجوانان است. لوئیکلایویچ تولستوی- نویسندۀ بزرگ روس- نیز با نگارش انواع داستان‌های کوتاه و بلند، دغدغه‌ها و وظایف خویش نسبت به گروه سنی یاد شده را به خوبی ایفا نموده است. قصه‌های کوتاه ازوپ- حکایت‌گوی نامدار یونان باستان- همه قصه‌هایی بوده‌اند پندآموز و سرشار از نکته‌بینی‌های زیرکانه و درس‌های زندگی. تولستوی هنگام بازنویسی حکایت‌های مذکور، جنبه‌های اخلاقی یا آموزشی آنها را حذف و از اندرزگویی مستقیم خودداری کرده است. او ماجرای قصه‌ها را متناسب با آداب و رسوم میهنش تغییر داد و به این ترتیب، قصه‌ها به صورت آثاری مستقل پدید آمدند. البته، این نویسنده از سبک ازوپ، که حکایت‌هایش را چندان پر آب و تاب یا با طول و تفصیل بیان نمی‌کند، دور نشده است. او حتی در بیان حکایتی طنزآمیز، لحنی جدی دارد و اجازه می‌دهد خود قصه اگر می‌تواند بر عواطف و احساسات خواننده تأثیر بگذارد؛ نه نحوۀ بیان حکایتگر و شیوه‌های روایی‌اش. در عمل هم دیده‌ایم که حکایت‌های ازوپ، با همین بیان ساده و خلاصه، نسل‌هایی پی در پی را مجذوب خود کرده و به ادبیات عامۀ بیشتر ملل جهان راه یافته‌اند.
داستان‌های زیر با موضوعات کخ‌شناسی فرهنگی، کخ‌شناسی ادبی و به طور دقیق‌تر کخ‌شناسی کودکان ارتباط داشته و ضمن تغییرات بسیار اندک، از سوی نگارنده بازنویسی گشته‌اند:
1- موش شهری و موش صحرایی
موش شهری به دیدار موش صحرایی آمد. موش صحرایی در کشتزاری زندگی می‌کرد و هر چه از گندم و حبوبات داشت به مهمانش تعارف کرد. او مدتی دانه‌ها را گاز زد و بعد گفت: «لاغری زیاد تو بدین خاطر است که غذای درست و حسابی نمی‌خوری. بیا و ببین ما در شهر چطور زندگی می‌کنیم.»
این چنین بود که موش صحرایی به دیدار موش شهری رفت. آنها تا رسیدن شب صبر کردند. آن موقع، موش شهری مهمانش را از راه شکافی به اتاق غذاخوری برد و هر دو از میز بالا رفتند. موش صحرایی که تا آن روز، چنین سفرۀ رنگینی ندیده بود، گفت: «حق با توست. غذای ما موش‌های صحرایی ناچیز است. من هم می‌آیم تا در شهر زندگی کنم.»
چیزی از گفتن این حرف نگذشته بود که مردی با شمع وارد اتاق شد و به تعقیب موش‌ها پرداخت. آن دو به زحمت توانستند از راه شکاف جان سالم به در ببرند.
پس از این ماجرا، موش صحرایی نظرش را عوض کرد و گفت: «نخیر. خانۀ من در کشتزار بهتر از اینجاست. شاید آنجا نتوانم شیر و عسل بخورم، ولی بدون ترس و دلهره زندگی می‌کنم.»
2- روباه و گرگ
به تن روباه کک افتاده بود و نقشه‌ای کشید تا از شر آنها خلاص شود. او به کنار رودخانه رفت و دمش را ذره ذره در آب فرو برد. کک‌ها از روی دم روباه به پشتش پریدند. روباه پاهای عقبش را در آب فرو برد. کک‌ها از روی پشتش به سوی سر و گردنش پریدند. او درسته در آب فرو رفت؛ طوری که فقط سرش از آب بیرون ماند. کک‌ها روی پوزه‌اش جمع شدند. آنگاه، روباه کاملاً زیر آب رفت. کک‌ها خود را به کنار رودخانه رساندند و روباه هم کمی بالاتر از آب در آمد.
گرگ این ماجرا را دید و خواست از روباه هم بهتر عمل کند. او یکراست به درون آب پرید و به ته رودخانه رفت و مدت زیادی همانجا ماند چون خیال می‌کرد که بدین ترتیب، همۀ کک‌های بدنش غرق می‌شوند. ولی همین که از آب بیرون آمد، کک‌ها جان گرفتند و دوباره مشغول نیش زدن وی شدند.
3- دختر و سنجاقک
دخترکی سنجاقکی گرفت و خواست پاهایش را بکند. پدرش به او گفت: «این سنجاقک‌ها هستند که صبح‌ها برایمان آواز می‌خوانند.»
دخترک به یاد آواز آنها افتاد و آن را رها کرد.
4- مورچه و کبوتر
مورچه‌ای برای نوشیدن آب به کنار جویباری رفت. موج آب مورچه را با خود برد و چیزی نمانده بود که او را غرق کند. کبوتری که شاخه‌ای در نوک داشت، از آن بالا می‌گذشت. او مورچۀ در حال غرق را دید و شاخه را برایش انداخت. مورچه از شاخه بالا رفت و نجات پیدا کرد.
از قضا یک بار صیادی توری بر سر کبوتر انداخت. وقتی خواست تور را بکشد و محکم کند، مورچه از پای صیاد بالا رفت و او را گاز گرفت. صیاد از درد فریادی کشید و تور را انداخت. کبوتر هم پرید و در آسمان اوج گرفت.
5- سنجاقک و مورچه‌ها
ذخیرۀ گندم مورچه‌ها در پاییز خیس شد و آنها به خشک کردن دانه‌ها پرداختند. سنجاقک گرسنه‌ای از آنها مقداری غذا خواست. مورچه‌ها پرسیدند: «چرا در تابستان آذوقه جمع نکردی؟»
او در پاسخ گفت: «وقت نداشتم. سرگرم آواز خواندن بودم.»
مورچه‌ها خندیدند و گفتند: «حالا که در تابستان آواز می‌خواندی، در زمستان هم می‌توانی برقصی.»
6- پشه و شیر
پشه‌ای جلوی شیری پرید و گفت: «پس تو فکر می‌کنی که از من زورمندتری! بله؟ ولی اینطور نیست. تو اصلاً قوی نیستی. تنها کاری که می‌توانی بکنی، چنگ انداختن و گاز گرفتن است؛ مثل زن‌هایی که با شوهرشان دعوا می‌کنند. من از تو نیرومندترم. اصلاً بیا زورآزمایی کنیم!» بعد، سر و صدای زیادی راه انداخت و شروع کرد به نیش زدن سر و صورت شیر. شیر آنقدر پنجه انداخت و صورت خود را خراشید که غرق خون شد و با خستگی تمام از پا افتاد.
پشه از شادی وزوز کرد و پروازکنان رفت ولی در تار عنکبوت اسیر شد و عنکبوت خود را برای خوردنش آماده ساخت. پشه در همان حالت اسیری با خود گفت: «از عهدۀ حیوان نیرومندی مثل شیر برآمدم، ولی سرانجام این عنکبوت مردنی مایۀ مرگ من شد.»
7- خرس و زنبورهای عسل
خرسی تلوتلوخوران از میان درختان سر رسید و از کندوی زنبورها عسل دزدید. زنبوران خشمگین به پرواز در آمدند و دماغش را نیش زدند.
خرس فریادش در آمد و گفت: «اوخ! اوخ دماغم!» و فوراً دمش را گذاشت روی کولش و راه خانه را در پیش گرفت.
8- زنبورهای عسل و زنبورهای نر
هنگامی که تابستان رسید، زنبورهای نر و زنبورهای عسل بر سر اینکه کدام یک باید عسل بخورند، دعوایشان شد. زنبورهای عسل از زنبور معمولی خواستند که بین آنها قضاوت کند. او گفت: «من نمی‌توانم فوراً قضاوت کنم. هنوز نمی‌دانم کدام یک از شما عسل می‌سازد. هر کدام بروید داخل یک کندوی خالی. زنبورهای عسل توی یکی و زنبورهای نر توی یکی دیگر. بعد از یک هفته خواهیم دید که کدام یک بیشتر و بهتر عسل درست می‌کند.»
زنبورهای نر اعتراض کردند: «ما قبول نداریم. تو باید همین حالا و همین جا قضاوت کنی.»
زنبور معمولی گفت: «خیلی خوب! باشد. شما زنبورهای نر مخالفید؛ چون عسل نمی‌سازید؛ بلکه فقط دوست دارید حاصل دیگران را بخورید. زنبورهای عسل! بیرونشان کنید.»
بنابراین، زنبورهای نر کتک جانانه‌ای خورده و از کندو اخراج شدند.
هنگام بررسی گزیده‌ای از داستان‌های مرزبان‌نامه، معلوم گردید که تنها یک داستان با مباحث کخ‌شناسی فرهنگی در ارتباط است. ولی در نوشتار حاضر، این رقم به هشت داستان از یک مجموعۀ 103 داستانی می‌رسد که تفاوت معناداری را نشان می‌دهد. به دیگر بیان، ازوپ در مقایسه با نگارندۀ مرزبان‌نامه (یا احتمالاً مهدی آذریزدی) بهتر توانسته است از انواع کخ‌ها و مفهوم‌های کخ‌پایه (Insect-based Concepts) یاری بگیرد.
تولستوی سه بار به انگبین، دو مرتبه به زنبور، سنجاقک، کندو، مورچه و یک بار به پشه، عنکبوت و کک اشاره کرده است. داستان‌های مربوط به کک (روباه و گرگ) و زنبورهای انگبین (زنبورهای عسل و زنبورهای نر) دارای نکات علمی هست و مراد از زنبور معمولی که در داستان اخیر نقش بازی کرده، یکی از اعضای تیرۀ Vespidae می‌باشد. اما با توجه به رفتاری که در مورد سنجاقک‌ها (Damselfly) توصیف شده، نقش‌آفرینی آنها مبهم و درخور توجه بیشتری خواهد بود. توصیف‌هایی که دربارۀ رفتار این کخ‌ها گفته می‌شود (داستان‌های سوم و پنجم)، بیشتر به انواع دیگری مانند زنجره‌ها (Cicada) و یا ملخ‌های شاخک‌بلند (Long-horned Grasshopper) شبیه است تا یک سنجاقک! گویا مترجم یا مترجمین در هنگام برگرداندن حکایت‌ها از زبان اصلی دچار اشتباه گشته‌اند. البته، با دقت در نقاشی نمادین سنجاقک، احتمال ارتکاب اشتباه از سوی تولستوی قوت بیشتری می‌گیرد.
نویسندۀ وب‌نوشت کبوتر و کبوتربازی در ایران داستان مورچه و کبوتر را با اندکی تغییر چنین بازگو نموده است:
یک‌ کبوتر بال‌ می‌زد در هوا                                                                             تا به‌ یک‌ نهر پر از آبی‌ رسید
زیر بالش‌ ناگهان‌ یک‌ مور را                                                                            توی‌ آن‌ آب‌ روان‌ وارونه‌ دید
قصد کرد او مور را یاری‌ کند                                                                    پس‌ بزد بی‌ترس‌ او خود را به‌ رود
تا که‌ آوردش‌ برون‌ از جوی‌ آب                                                                         برد جایی‌ که‌ دیگر آبی‌ نبود
مور از او بس‌ تشکر کرد و گفت                                                                       عاقبت‌ جبران‌ کنم‌ این‌ کار را
با وجودی‌ که‌ نحیف‌ و کوچکم‌                                                                         من‌ تحمل‌ می‌کنم‌ بس‌ بار را
چند روز بعد آن‌ مورک‌ بدید                                                                      یک‌ کسی‌ با چند تیر و یک‌ کمان‌
برد آن‌ کس‌ تیر را بر روی‌ زه                                                                       پس‌ گرفت‌ او آن‌ کبوتر را نشان‌
مورچه‌ چون‌ دید این‌ احوال‌ را                                                                          پای‌ او را برگرفت‌ و گاز زد
مرد فریادی‌ زد و تیرش‌ فتاد                                                                                فرصتی‌ یافت‌ کبوتر تا پرد
پس‌ ببین‌ جانم‌ که‌ آن‌ موجود ریز                                                                      چون‌ کبوتر را رهانید از خطر
یار یکدل‌ خواه‌ مور و خواه‌ فیل                                                                   دوست‌ را خواهد رهانید از ضرر
بن‌مایه
محبوبی، مهران. 1386. مورچه و کبوتر: 103 قصۀ ازوپ به روایت تولستوی (تصویرگر: میخائیل رومادین). چاپ سوم، نشر مرکز، تهران، 159 صفحه.
پی‌نوشت: نسک یاد شده، ره‌آورد دومین سفرم به افغانستان بود که دو ناشر افغانی آن را بازچاپ کرده‌اند و من هم آن را از یک کتابفروش دوره‌گرد در نزدیکی پارک شهر نو، کابل، خریداری نمودم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر