۱۳۹۳ آذر ۴, سه‌شنبه

نگاه کخ‌شناختی به "شطرنج عشق"



An Entomological Looking at the "Love Chess"
پس از نگاه کخ‌شناختی به چند رمان عامه‌پسند پارسی که توسط ربابه اکبری، مهرداد انتظاری، انسیه تاجیک، لیلا رضایی و پرینوش صنیعی نگاشته شده‌اند، اکنون اثری از فریده وَلَوی را بررسی خواهیم نمود. شطرنج عشق خوانش دفتر خاطرات دختر باهوشی به نام آفاق است که در دام رفتارهای ناجوانمردانۀ واگیردار گرفتار می‌شود. امید هم همسری زرنگ و عاشق و البته دچار بیماری‌های روانی و رفتاری است که به شیوه‌های گوناگون او را می‌آزارد. اینان همانند دو رقیب شطرنج‌باز به مبارزه با یکدیگر و نابودی کانون خانواده مبتلا شدند تا سرانجام ... .
انواع واژگان و مفهوم‌های کخ‌شناختی 20 بار در شطرنج عشق نام برده شده‌اند که به ترتیب اهمیت و بندواژگان پارسی عبارتند از: عسل (11)، موم (3)، حریر (2)، پیله (1)، ساتن (1)، کنه (1) و مگس (1).
شمار و تنوع رکوردهای این داستان با توجه به تعداد صفحاتش تقریباً با آثار رضایی (نیوشا و ریشه در عشق) مشابه است. واژۀ عسل چه در قالب نام ماه‌عسل (Honeymoon)، یک اصطلاح شعرگونه یا مانک راستین خویش بیشتر از سایر مفهوم‌ها دارای کاربرد می‌باشد. امید و آفاق که شباهتشان به رقیب بیش از همسر است، دربارۀ ماه‌عسل ازدواجشان گفتگو می‌نمایند [صفحۀ 351]:
«وارد اتاق شد و روی مبل نشست و گفت: ببین آفاق مثل اینکه تو اصلاً حالیت نیست! ما باید بعد از این به اصطلاح ازدواج به ماه‌عسل برویم و من هم اعلام کرده‌ام که به ویلایمان در شمال می‌رویم. در حالی که روی مبل روبرویش می‌نشستم، گفتم: ولی امید تو خیلی از چیزها را فراموش کرده‌ای! مثل خرید عروسی که نرفتیم؛ همین‌طور خرید حلقه و لباس؛ حتی وسایل اتاق خواب که من باید به عنوان جهیزیه می‌آوردم ولی در انتخاب هیچ کدام از اینها حضور نداشتم. تو حتی به دنبال من به آرایشگاه نیامدی و آخرین نفر بودی که به مجلس عقدت آمدی. پس وقتی همۀ اینها از نظر تو طبیعی است، به نظر من اگر به ماه‌عسل برویم، دیگه خیلی مصنوعی می‌شود. همان‌طور که تو از مراسم خواستگاری شروع کردی، ما به رسم جدید ماه‌عسل آن را خاتمه می‌دهیم؛ یعنی تو فردا به سر کارت می‌روی یا خودت تنها به ماه‌عسل می‌روی و اگر خواستی من هم فردا به سر کار می‌روم و از این به بعد، کار هر روز ما همین است.»
آفاق پیش از آگاهی نسبت به سفر زورکی شمال خشمگین بود [ص 357]:
«تقریباً با صدای بلندی پرسیدم: کجا می‌روی؟ در حالی که از خوشحالی برق خاصی در نگاهش بود، به چشمانم نگاه کرد و گفت: به همان ماه‌عسلی که با هم نیامدیم. تصمیم گرفتم یکدفعه خودم برای رفتن اقدام کنم. چطوره؟»
و امید نیز در بازگویی خاطراتش به آن اشاره می‌کند [ص 544]:
«وقتی تو را به شمال بردم، چقدر دوست داشتم این سفر ماه‌عسلمان بود، ولی چهرۀ دمغ و عصبانی تو را که می‌دیدم، جرأت نزدیک شدن به تو را نداشتم ولی وقتی بعد از چند روز از در آشتی در آمدی، بدون اراده هر چه می‌توانستم به تو محبت می‌کردم.»
آفاق که خودش هرگز به ماه‌عسل نرفت، گمان می‌کرد که امید همراه رقیب عشقی‌اش- زیبا- این سفر را انجام داده‌اند [ص 526]:
«من فکر می‌کردم تا به حال حتماً ازدواج کرده و به سفر ماه‌عسل رفته است.»
وی ضمن نگارش خاطراتش رسم زیبای انگشت انگبین نمودن در دهان داماد از سوی عروس هنگام مراسم عقدکنانشان را شرح می‌دهد [ص 340]:
«باز آذین صدایم کرد و گفت: خواهش می‌کنم حواست کجاست؟ همه منتظر هستند؛ باید عسل بگذاری به دهان امید. بعد خودش انگشتم را گرفت و در ظرف عسلی که به سویم گرفته بود، کرد و دوباره گفت: آفاق اینو بذار تو دهن امید.»
و امید به گوشه‌ای دیگر از اجرای بد این رسم توسط آفاق اشاره نمود [ص 343]:
«تو که بدتر از من کردی. جلوی همه به زور آذین بعد از کلی معطلی بله گفتی و حتی حلقه به دستم نکردی و بعد هم انگشت عسلیت را روی گونه‌ام خالی کردی. می‌دانی همین کارت باعث شد تا نیم ساعت همه بخندند.»
آفاق در هنگام نوشتن خاطراتش برای شناساندن برادر خود- آرمان- از یک اصطلاح شعرگونه یاری گرفت که کاربرد دیگری برای واژۀ عسل در این رمان می‌باشد [ص 15]:
«آرمان هم فرزند ارشد و هم تنها پسر خانواده و به قول معروف پسر، پسر قند عسل، جایگاه به خصوصی در خانواده دارد.»
دیگر مهره‌های شطرنج عشق معتقد بودند که آفاق در برابر امید بسیار ضعیف و ناتوان و همانند موم در دستان وی گرفتار می‌باشد. شیوا- دوست و همکلاسی دوران دانشگاه آفاق- گفته بود [ص 243]:
«بیچاره مثل اینکه خودت هنوز باور نداری که مثل موم در دست‌های این امید هستی و به هر صورتی که میلش بکشه، تو را در می‌آورد.»
علی- پسردایی آفاق- نیز همین نظر را به وی انتقال داد [صفحه‌های 412 و 413]:
«سرش را تکان داد و گفت: به نظرم باید این امید را تحسین کرد. اگر خودم شاهد نبودم، ایراد را در تو می‌دیدم ولی به نظرم بازیگر قابلی است که توانسته تو را چنین در دست‌های خود مانند موم نگه دارد؛ آن هم آفاق مغروری که هیچ موقع توجهی به مردها نشان نمی‌داد.»
و در ادامه می‌خوانیم که آفاق این تشبیه را پذیرفته و از شنیدنش آزرده خاطر نمی‌گردد [ص 414]:
«پوزخندی زدم و گفتم: علی جان فکر می‌کنی کدام یک از حرف‌هایت اشتباه بود؟ می‌دانی که هیچ کدام؛ پس خواهش می‌کنم با دیدن رفتار امید تو هم به جمع دلسوزانم اضافه نشو. بلکه گهگاهی این حرف‌هایت را برایم تکرار کن. درست است که امید خیلی زیرک و تواناست، ولی اگر همیشه کسی را داشتم که این حرف‌ها را بهم می‌گفت، حالا به قول تو مثل موم در دستانش نبودم.»
آفاق پیش از ازدواج با امید و پس از حذف پریسا- نامزد وی- او را کمتر از مگس می‌پندارد [ص 157]:
«من به خاطر خودم زندگیت را خراب نکردم. با اینکه آنقدر به من بدی کرده‌ای که این کار را باید می کردم، ولی تو به اندازۀ مگسی در هوا برایم ارزش نداری که بخواهم به خاطر خودم تو را نابود کنم*؛ چون از دید من، تو فقط یک بیمار هستی که اسم بیماری خودت را هم گذاشته‌ای بازی شطرنج.»
و بعدها روانپزشکی به نام رامین وثوق ضمن تأیید بیماری امید، او را همانند نوعی دیگر از کخ‌ها قلمداد کرد [ص 504]!
«این امید عجب کنه‌ایه. من که قید معالجۀ او را زدم، ولی می‌دانی برای من هم جاسوس گذاشته؛ همان منشیم.»
از سوی دیگر، آفاق گرفتاری‌های کاری و بچه‌داری که بی‌توجهی به امید را سبب شده بود، را همسان پیله تنیدن- که البته فرایند بسیار مهمی در چرخۀ زیستی هر کخ است- می‌دانست [ص 377]!
«باید خود را از این پیله‌ای که به دورم تنیده بودم، رها می‌کردم چون تمام زندگی من در کار و رسیدگی به میلاد خلاصه شده بود. پس تصمیم گرفتم اول ساعات کارم را کم کنم و از پرستار میلاد بخواهم که بیشتر بماند و با فامیل و دوستانم روابطم را از سر گیرم. اینطوری امید را مجبور می‌کردم کم‌کم از جمع دوستان جدیدش جدا شود و به طرف خانواده برگردد.»
و سرانجام او هنگام حضور در میهمانی جشن دانش‌آموختگی محمد- پسرعمه‌اش- یکی از بهترین جامه‌های خود را برگزید که نمونه‌ای جالب از کاربرد الیاف مصنوعی با نام‌های طبیعی است [ص 64]:
«با وسواس عجیبی به لباس‌ها نگاه کردم و برای اولین بار آرزو کردم که ای کاش یک لباس تازه خریده بودم که مدلش جدیدتر باشد. آخر با کلی گشتن لباس مناسبی را پیدا کردم؛ لباسی کرم رنگ با بالاتنه‌ای چسبان از جنس ساتن که از زیر سینه به پایین حریر بود و حالت ترک پیدا می‌کرد. البته بدون آستین بود که می‌توانستم از شال زیبایی که داشت استفاده کنم. شالش حریر بود که سنگ‌های کوچک نقره‌ای و فیروزه‌ای در آن به کار برده شده بود که باز از این سنگ‌ها در دامن لباس هم استفاده شده بود ولی به مقدار کمتر. وقتی لباس را پوشیدم، از زیبایی آن غرق لذت شدم و فکر کردم چرا تا به حال هیچ‌وقت به لباسم اهمیت نمی‌دادم؟»
اکنون که نگاه کخ‌شناختی به شطرنج عشق پایان یافت، بازگویی چند نکتۀ مهم‌تر خالی از لطف نیست:
1- اصطلاحات برگرفته از فراورده‌های زنبور انگبین (انگبین و موم) بیش از سایر موارد در این رمان کاربرد دارند.
2- همانگونه که واژۀ ماه‌عسل در شطرنج عشق و ریشه در عشق پرکاربرد است، این دو اثر از جنبۀ نام، قالب کلی داستان و شمار رکوردهای کخ‌شناختی نیز با یکدیگر مشابهند.
3- هنگام رویارویی انسان معمولی با یک بیمار روانی قدرتمند، شخص همانند موم در دستان وی به بازی گرفته می‌شود و اگرچه قربانی او را مریض روانی و کمتر از مگس بپندارد، اما عقیدۀ روانپزشک درست‌تر است که بیمار را مثل کنه، آزارنده و دارای قدرت چسبندگی فراوان می‌داند!
امید است نوشتار کنونی رهگشای دوستداران نقد ادبی-کخ‌شناختی بوده و با طرح پیشنهادهای ارزندۀ خویش بر غنای آن بیفزایند.

بن‌مایه
وَلَوی، فریده 1388. شطرنج عشق. چاپ سوم (1390)، نشر علی، تهران، 576 صفحه.
آگاهی بیشتر دربارۀ عکس
* مگس خانگی (Musca domestica Linnaeus) بلافاصله پس از فرود روی یک گل بهاری که سودی برای گیاهان ندارد، زیرا معمولاً دوستدار گرده‌افشانی یا شهدخواری و پراکندن گرده‌ها نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر