۱۳۹۳ آذر ۲, یکشنبه

نگاه کخ‌شناختی به "کوله‌بار عهد"



An Entomological Looking at "The Promise Knapsack"
پس از نگاه کخ‌شناختی به چند رمان عامه‌پسند پارسی که توسط ربابه اکبری، انسیه تاجیک، لیلا رضایی و پرینوش صنیعی نگاشته شده‌اند، اکنون اثری از مهرداد انتظاری را بررسی خواهیم نمود. این نوشته از آن جهت با رمان تاریخی خواجۀ تاجدار یا سرگذشتنامۀ فریدون سه پسر داشت شباهت دارد که همگی بر پایۀ گفتۀ نویسندگان خویش یک سرگذشت واقعی هستند. کوله‌بار عهد داستان عشق پرشور پسر و دختر جوانی با نام‌های هیراد راد و گلناز یزدانی است که با رنجش از مزاحمت‌های رقیبی آشنا، یک شیوۀ دیگر را برای کامیابی پایدار و خوشبختی جاویدان بر می‌گزینند!
این نسک خواننده را با سرانجام عشق محمود و نرگس- دو دلدادۀ روستایی- در چند دهۀ پیش نیز آشنا می‌سازد. داستان اخیر یک جنبۀ جالب دارد که در روستای مازو از توابع شهرستان اندیمشک و استان خوزستان روی داده است. واژۀ مازو دارای مانک‌های گوناگونی از جمله درخت بلوط، کوهستان و قلۀ کوه می‌باشد. این نام به یکی از فراورده‌های کخ‌زاد درختان بلوط نیز گفته می‌شود. در این معنا، مازو (Oak apple) گال‌هایی به شکل میوۀ فندق و اندازۀ تقریبی 12-20 میلیمتر است که پس از تخمگذاری زنبورهای تیرۀ Cynipidae (مازو زنبوران) روی برگ و جوانه‌های بلوط درست می‌شود.
عزیز- مادربزرگ دوست‌داشتنی گلناز- که چند سال از کودکی‌اش را در این روستا گذرانده و روایتگر سرگذشت این عشق روستایی است، بارها نام مازو را بر زبان می‌آورد. نخستین بار می‌گوید [صفحۀ 161]:
«خیلی سال پیش از این، اون وقتی که بیشتر از نه ده سال نداشتم، به پدرم که کارگر راه‌آهن بود مأموریت داده بودن که به ایستگاه راه‌آهن مازو بره و چند سالی رو اونجا بگذرونه. اونم دست زن و بچه‌شو گرفت و به مازو رفتیم. بین راه تهرون و اهواز یه روستایی واقع شده که توی سینۀ کوه خوابیده. یکی از ایستگاه‌هایی که قطار توش توقف می‌کنه، همونجاس.»
اگرچه این واژه 30 بار در هنگام بازگویی داستان تکرار شده است ولی چون ارتباط دقیق ریشۀ نام گیتاشناختی (Geographical name) و مانک کخ‌پایۀ مازو مشخص نیست، از بررسی بیشتر آن خودداری می‌نماییم.
اگرچه مردمان امروزی شوشتری را نوعی دیبا و فرایند ساختش را دیبابافی می‌نامند (نمونه)، ولی روشن است که این کالا از فراورده‌های مرتبط با کخ‌پیله و ابریشم نیست. دربارۀ بیقراری نرگس از سفر چند روزۀ یار دلداده‌اش- محمود- می‌خوانیم [ص 162]:
«اون شب اصلاً نخوابیده بود. فقط از بستر، از زیر همون شوشتری پاره که زن پدرش به جای لحاف و تشک و متکا و همه چیز بهش داده بود، بیرون اومد. خیلی آهسته و بیصدا از خونه بیرون رفت و بدو بدو به طرف صحرا دوئید.»
انواع واژگان و مفهوم‌های کخ‌شناختی 15 بار در کوله‌بار عهد نام برده شده‌اند که به ترتیب اهمیت و بندواژگان پارسی عبارتند از: عقربه (7)، چشم‌عسلی (3)، ابریشم (1)، اتلسی (1)، پروانه (1)، حریر (1) و حشره (1).
شمار و تنوع رکوردهای این داستان با توجه به تعداد صفحاتش کمتر از سایر آثار مورد بررسی و تقریباً مشابه رمان خارجی برنده تنهاست می‌باشد. عقربه نیز واژه‌ای عربی و نشانگر (Pointer) اندازۀ کمیت‌های گوناگونی مانند زمان، وزن، فشار و ... در ابزارهای سنجش آنهاست که از نظر ظاهری شبیه پیکر و دم گزدم (عقرب) بوده و در کوله‌بار عهد بیشتر از سایر مفاهیم کاربرد دارد. عقربه‌های این رمان نشانگر زمان نخستین نمود پاره‌ای از رویدادهای مهم زندگی هیراد هستند. اوقاتی که به عاشق شدن او می‌انجامید [صفحه‌های 36 و 37]:
«خودش را در کنار او می‌دید که دست در دست هم در جادۀ سرسبزی قدم‌زنان پیش می‌روند و در گوش یکدیگر نجوا سر داده‌اند. با زنده شدن این تصاویر و رؤیاها، در ذهن هیراد توفانی درگرفته بود و قلبش را حظ دلچسبی در بر می‌گرفت. پس از مدتی که این تصاویر با گذشت ثانیه‌ها و رسیدن عقربه‌های ساعت به پس از نیمه‌شب هر لحظه واقعی‌تر می‌شدند، به ناگاه هیراد احساس کرد قلبش فرو می‌ریزد و هر چه این وضعیت ادامه می‌یافت، حال غریبی بر او مستولی می‌گشت.»
ساعتی که نخستین پرس و جوی وی از شهاب- دوست و پسر همسایه‌شان- دربارۀ گلناز و خانواده‌اش را رقم زد [ص 44]:
«عقربه‌های ساعت ده صبح را نشان می‌دادند که هیراد در اتاق خصوصی شهاب روبروی او نشسته و با هم از هر دری سخن می‌گفتند.»
روزی که برای نخستین بار نزد گلناز و شهاب از تصمیمش برای مهاجرت غیر قانونی به آمریکا خبر داد [صص 71 و 72]:
«عقربه‌های ساعت حوالی ظهر را نشان می‌دادند. هوا گرفته و درهم به روی زمینیان اخم کرده، از غمی که در سینه پنهان داشت هوای گریه کرده بود.»
ساعتی که نخستین آشنایی او با عزیز روی داد [ص 156]:
«عقربه‌های ساعت سه بعد از ظهر را نشان می‌داد که گلناز، شکوه و عزیز به منزل دکتر راد آمدند.»
زمان اولین دیدار وی با مهندس زیوری- دوست پدرش و مدیر دفتر خدمات هواپیمایی- که قرار بود مدارک پرواز به دبی و مصاحبۀ سفارت آمریکا را دریافت نماید [ص 253]:
«عقربه‌های ساعت بر روی هشت صبح نشسته بودند که هیراد وارد دفتر خدمات هواپیمایی شد.»
شبی که پس از ناکامی در گرفتن روادید (Visa) ایالات متحدۀ آمریکا همراه مادرش آهنگ برگشتن به ایران را نمود [ص 328]:
«عقربه‌های ساعت ده شب را نشان می‌داد که آنان وارد فرودگاه بزرگ و با عظمت دبی شدند. به کمک رضا بارهایشان را تحویل دادند و کارت پرواز گرفتند و بعد کنار هم نشستند تا زمان پرواز فرا برسد.»
و هنگامی که پس از شنیدن خبر ناگهانی ازدواج گلناز با شتاب و بدون درنگ از اصفهان خود را به تهران رسانید، همگی همین نکته را نشان می‌دهند [ص 417]:
«عقربه‌های ساعت بر روی نه شب ایستادند که هیراد کمی آن طرف‌تر از سالن عروسی از اتومبیلش پیاده شد. ابتدا همانجا ایستاد و به اطرافش نگاه کرد. وقتی ماشین عروس را مقابل در سالن پارک شده دید، با گام‌هایی استوار و مطمئن به سوی سالن به راه افتاد.»
گلناز که در این سرگذشت واقعی یکی از دو شخصیت اصلی به شمار می‌آید، همانند شهاب و مریم- نقش‌آفرینان رمان پدر آن دیگری- دارای چشمان درشت عسلی رنگ می‌باشد. او که دختر مستأجر همسایۀ روبرویی خانوادۀ هیراد بود، با به صدا در آوردن زنگ خانۀ آنها آتش عشقی سوزان را روشن نمود [ص 29]:
«وقتی در را گشود، به ناگاه در جا خشکش زد و به منظرۀ مقابلش خیره شد: دختری زیبا با چشم‌هایی درشت و عسلی رنگ که از آن برق جوانی با قدرت بسیار زیادی به بیرون می‌تراوید و چهره‌ای به رنگ مهتاب، با لبانی درشت و گوشت‌آلود به او می‌خندید.»
هیراد هم با یادآوری وی در روز پس از دیدار نخست به شعله‌ور گشتن این آتش کمک کرد [ص 36]:
«شب گذشته از لحظه‌ای که به رختخواب خزیده بود، چیزی جز تصویر همسایۀ جدید که چون فرشته‌ای مقابل در خانه ایستاده بود، ذهنش را مشغول نکرد. در سرزمین رؤیاهایش دخترک را می‌دید که با چشمان عسلی رنگ پر تلألواش به او نگاه دوخته و لبان زیبایش به رویش لبخند پر مهری می‌پاشند.»
و برخورد نگاه بامدادی هیراد و گلناز در یکی از روزهای عید نوروز که برای خداحافظی و رفتن گلناز به سفر مشهد نزد همدیگر بودند، نشان می‌داد که آتش فروزان عشق کاملاً آماده است تا جان‌هایشان را بسوزاند [صص 144 و 145]:
«صبح بسیار زود وقتی خورشید تازه طلوع کرده بود، احساس کرد بوی عطر دلنشینی به مشامش می‌ریزد. همانطور که چشمانش بسته بود، بوی عطر گلناز را تشخیص داد. به آرامی پلک‌هایش را گشود و نگاهش در چشمان عسلی رنگ و عاشق گلناز که برق محبت از آن بر چهره‌اش می‌جهید، خیره شد.»
از سوی دیگر، نویسنده موهای گلناز را همانند گیسوان ساغر- شخصیت اصلی رمانی با همین نام- نرم و ابریشم‌گون پنداشته است. هیراد در هنگام خداحافظی و پیش از سفر به دبی این ابریشم گرانبها را بوسید [ص 264]!
«اشک در چشمان گلناز حلقه زد. سرش را به آرامی بر شانه‌های هیراد نهاد و گفت: هیراد، هیرادم، دلم خیلی شور می‌زنه ... هیراد لب‌هایش را بر روی موهای ابریشمین او سائید و گفت: چرا عزیز دلم؟»
فراورده‌های ابریشمی در رؤیاهای شیرین محمود برای پیوند با نرگس که از وعده‌های بهاره- زن مدرن تهرانی- ناشی می‌شد، نمود داشته‌اند [ص 184]:
«نرگس پیرهن اطلسی پوشیده، نیم‌تاج طلا روی سرش گذاشته، گلوبند الماس به گردنش بسته و به شونۀ محمود تکیه کرده بود. می‌خواستن برن عروسی کنن. وارد یه ساختمون مرمری و بلوری شدن. اونجا صدها دختر که حریر نازک سفید پوشیده بودن و تنشون از زیر پیرناشون معلوم بود، مث دخترای شاه پریون می‌رقصیدن.»
همین زن در سخنانی به نصرت- افسر نظامی و معشوقه‌اش- دربارۀ چگونگی آشنایی خودشان و جدا شدن از همسرش یک اصطلاح پروانه‌ای را به کار می‌برد [ص 191]:
«یه شب بر حسب اتفاق توی مهمونی رقص در نتیجۀ بدرفتاری شوهرم گیج شدم و از میون کسایی که مث پروانه دورم می‌گشتن و آرزو می‌کردن یه دقیقه با من برقصن، تو رو که از همه خوشگل‌تری بودی و چشمات همه جا دنبالم می‌کرد، انتخاب کردم. اون شب با تو رقصیدم. دو سه روز دیگه‌م تو منو از یه طرف رقصوندی و شوهر نامردم از یه طرف دیگه. آخرش اون مرد بی‌صفت رو ول کردم و به آغوش توی بی‌صفت‌تر از اون پناه آوردم.»
و سرانجام دربارۀ پاکیزگی شهر دبی که هیراد و مادرش برای حضور در سفارتخانۀ آمریکا به آنجا رفته بودند، می‌خوانیم [ص 305]:
«خیابان‌ها بسیار تمیز و پاکیزه بودند و حتی ذره‌ای گرد و خاک نیز بر اثر راه رفتن در معابر بر روی کفش‌های عابرین نمی‌نشست و با این وجود که گرما بیداد می‌کرد، از هیچ نوع حشرۀ مزاحم خبری نبود.»
اکنون که نگاه کخ‌شناختی به کوله‌بار عهد پایان یافت، بازگویی سه نکتۀ مهم‌تر خالی از لطف نیست:
1- بیان سرگذشت‌های واقعی سبب می‌شود تا با واژگان و فراورده‌های بومی همانند مازو یا شوشتری بیشتر آشنا شویم.
2- عقربۀ ساعت پرکاربردترین واژۀ کخ‌شناختی در اثر انتظاری بوده و نخستین پیدایش هفت رویداد مهم زندگی هیراد را نشان می‌دهد. عقربه‌های انتظاری ساعت، یا زمانی از شبانه‌روز را نشان داده، به آنها می‌رسند، رویشان ایستاده و یا می‌نشینند!
3- مهرداد انتظاری از جنبۀ برگزیدن رنگ عسلی برای چشم شخصیت اصلی داستان با ربابۀ اکبری، لیلا رضایی و پرینوش صنیعی هم‌سلیقه است. او از لحاظ آراستن بانوان زیبا به موهای ابریشمی نیز با انسیه تاجیک وجه تشابه دارد!
امید است نوشتار کنونی رهگشای دوستداران نقد ادبی-کخ‌شناختی بوده و با طرح پیشنهادهای ارزندۀ خویش بر غنای آن بیفزایند.
بن‌مایه
انتظاری، مهرداد 1383. کوله‌بار عهد. چاپ سوم (1387)، انتشارات فرادیدنگار، تهران، 428 صفحه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر