Wills of Death
اردیبهشت زندهترین
ماه طبیعت است و اما من از دیشب به مرگ فکر کردهام! شاید علتش فرا رسیدن سالروز درگذشت
مادربزرگ کخشناسی فرهنگی در 26 اردیبهشت ماه 1389 خورشیدی باشد. از دیشب تا الان به
کوهنوردی و کوهگردی هم اندیشیدهام؛ چون پس از دوازده روز کار طولانی و توانفرسا
تصمیم گرفتم هر طور شده استراحت امروزم را در کوه بگذرانم. وقتی پس از این مدت
طولانی دوباره به آغوش طبیعت بازگشتم، گل از گلم شکفت؛ ولی همچنان گرفتار اندیشۀ
مرگ نیز بودم.
احساس میکنم هنوز زندهام و دلم کودکی
بیش نیست و حتی خودم از آنها نیستم که به «مرگ آرزوها»یم برسم، این شد که مصمم گشتم
تا دربارۀ آرزوهای مرگم بنویسم:
آرزو دارم پس از پدر و مادرم بمیرم تا
نبودنم اندوهگینشان نسازد.
آرزو دارم در ماه اردیبهشت که اوج
زندگیست، کولهبار سفرم را ببندم.
آرزو دارم در کوهستان بیارامم.
آرزو دارم سفر مرگم بی بازگشت باشد؛ یعنی
هرگز کسی پیکرم را نیابد!
پینوشت
نمیدانم انتشار این نوشتار به همسایۀ کناریمان چه ربطی داشت
که هفت ساعت بعد به طور ناگهانی مرد؟! و چرا ساعت هفت بامداد روز بعد (پس از هجده ساعت)
که شرفنامۀ نظامی را میخواندم، سراینده با یاری ابیات کخپایۀ زیرین خواست توجه به
گذر روز و شب، التفات به عالم درون و بهرهبرداری بهینه از عمر که چکیدهاش همان حدیث
موتوا قَبْلَ أَنْ تَموُتُوا [= بمیرید پیش از آنکه میرانده شوید] است را یاداوری نماید!!؟؟
دو پروانه بینم در این طرفگاه یکی روسپیدست و دیگر سیاه
نگردند پروانۀ شمع کس که پروانۀ ما نخوانند بس
فروغی از چراغی ده این خانه را که سازد
کباب این دو پروانه را