۱۳۹۴ فروردین ۲۰, پنجشنبه

نگاه کخ‌شناختی به "دیوانه‌ها بهتر عاشق می‌شوند"


An Entomological Looking at the "Maniacs Fall in Love Better"
پس از نگاه کخ‌شناختی به ده رمان عامه‌پسند پارسی که توسط زهره افراخته، ربابه اکبری، مهرداد انتظاری، انسیه تاجیک، فهیمه رحیمی، لیلا رضایی، پرینوش صنیعی، م. مودب‌پور و فریده وَلَوی نگاشته شده‌اند، اکنون اثری از شهره قوی‌روح را بررسی خواهیم نمود. دیوانه‌ها بهتر عاشق می‌شوند سرگذشت مادر و دختری به نام رخسار و زیتون است که هر یک به نوعی در زندگی رنج کشیدند. از سوی دیگر، شرح عشق جوانی با اسم خسرو در برابر زیتون می‌باشد و سرانجام دیوانه‌ای هم وجود دارد که می‌کوشد خالصانه عشق بورزد، همه را بفهمد و سودمند باشد، ولی ... .
انواع واژگان و مفهوم‌های کخ‌شناختی 101 بار در دیوانه‌ها بهتر عاشق می‌شوند نام برده شده‌اند که به ترتیب اهمیت و بندواژگان پارسی عبارتند از: ابریشم (13)، عسل و Honey (10)، مخمل (10)، ساتن (9)، پروانه و شب‌پره (8)، حریر (6)، گزگز (6)، سوسک و بیتل (5)، مورچه، مور و مورمور (5)، جیرجیرک و جیرجیر (4)، حشره (3)، زنجره (3)، تارعنکبوت و عنکبوت (3)، موم (3)، ترمه (2)، عقرب و عقربه (2)، کنه و گر (2)، بید (1)، پیله (1)، خوره (1)، زنبور (1)، کک و مک (1)، ملخ (1) و وزوز (1).
شمار و تنوع رکوردهای این داستان به استثنای صد سال تنهایی، بیش از همۀ رمان‌های ایرانی و خارجی که در گذشته مورد بررسی قرار گرفته‌اند می‌باشد. انواع فراورده‌های موسوم به ابریشمی مانند مخمل، ساتن، حریر و ترمه هم مثل اغلب مواقع و به ویژه رمان‌های الی، در خیابانی که تو زندگی می‌کنی، ریشه در عشق، ساغر، عروس فرانسوی یا محبوس زندان شاتله در این نسک بیش از سایر مفاهیم کاربرد دارد. خسرو یک فراوردۀ ابریشم مصنوعی را بارها طی دوران زندگی دانشجویی در لندن استفاده کرده و نخستین بار در شبی که برای خوردن شام با لیلا بیرون رفت، آن را پوشید [صفحۀ 286]:
«به دقت لباس پوشید. کت و شلوار ایتالیایی سورمه‌ای بسیار خوش‌دوخت و پیراهن ابریشمی سورمه‌ای و کراوات نقره‌ای را انتخاب کرد.»
سپس طی مدت اقامت یک هفته‌ای در خانۀ وی [ص 295]:
«تی‌شرت‌های پاره و رنگی لیلا یا بلوز ابریشمی چروک خودش را می‌پوشید با شلوار گرمکنی وصله‌دار که معلوم نبود لیلا چطور از میان کوه لباس‌ها برایش خلق کرد.»
و بعداً در دومین شبی که می‌خواست شام را همراه او و بیرون از خانه بخورد [ص 303]:
«لباس به چه بدبختی جور شد. پیراهن ابریشمی چروک و از ریخت افتاده بود. اتو را هم در خانۀ لیلا پیدا نمی‌کرد. کتش دست دوم به نظر می‌رسید. با این حال، خسرو چاره‌ای جز پوشیدنشان نداشت.»
اگرچه لیلا نوعی دیگر از این کالاها که پیشتر توسط ماریا بارت مورد اشاره قرار گرفته است را دارا بود [ص 368]:
«آنقدر سرگرم نواختن با گیتار محبوبش بود که نفهمید گروه جنجالی کی خانه را ترک کردند و لیلا کی دوش گرفت و با موهای طبیعی قهوه‌ای و صورت بدون رنگ در ربدوشامبر چینی ابریشم سیاه با اژدهای زرد او را نگاه می‌کند.»
ولی تأکید داشت که خسرو در انتخاب پوششش دخالت ننماید [ص 287]:
«گوش کن! هیچ مردی نمی‌تواند به من بگوید موهایت را کوتاه یا بلند کن. ناخن‌هایت را دراز یا کوتاه کن. باوقار باش. گونی بپوش یا ابریشم تنت کن. شلوار بپوشم یا گلدان روی سرم بگذارم. این پنبه را از گوش‌هایت بیرون بکش که به من امر و نهی کنی و من هم گوش کنم.»
شاید پیشکش پدر خسرو- آقا- به مناسبت ازدواج زیتون در ایران را بتوان یک کالای چینی یا بیگانۀ مصنوعی دانست [ص 562]:
«مامان عالیه با اصرار آمد و به اتاقی که حالا دیگر اتاق عروس بود، آوردش. روتختی و بالش‌های توردار و شماره‌دوزی برفی سفید و پرده‌های سفید چند لایه. آقا تمثال بزرگی از حضرت علی (ع) برایش آورده بود؛ در قاب گرانبهای خاتم اصل جلوی چشم عروس و داماد روی دیوار کوبیده بود. تمثال فرش ابریشم بود.»
ولی همچنان که سایر تزئینات خانۀ مادر خسرو در آمستردام هلند نشان می‌دهد، فرش‌های آنجا احتمالاً اصیل، طبیعی و دارای ریشۀ ایرانی هستند [ص 164]!
«خانۀ مادرش بیشتر شبیه به موزه‌های قدیمی به نظر می‌رسید: گرم و نرم از سیستم حرارت مرکزی، پر از قالی‌های ابریشمی بژ و و کرم و گلدان‌های بلند چینی.»
افزون بر قالی و تابلو فرش، روتختی هم یک کالای بزرگ ابریشمی است که لیلا آن را برای تزئین اتاق زیتون در آپارتمان موقتی خسرو به کار گرفت [صفحه‌های 391 و 392]:
«در اتاق را بست. ساعتی بعد که خسرو به اتاق رفت، دید روی تخت را با روتختی ابریشمی صورتی گل‌بهی بسیار گران‌قیمت تکه‌دوزی‌شده پوشانده است. در گلدان‌های بلند اطراف اتاق دو رنگ ارکیده و رز گل‌بهی، درست به رنگ پرده گذاشته است.»
پوشش هدیۀ لیلا برای خسرو [ص 346]:
«با شتاب لفاف ابریشمی درخشان را پاره کرد و جعبه را گشود. خدایا ! خدایا ! درون جعبه اصیل‌ترین، گران‌ترین و زیباترین گیتاری که تا آن روز خسرو دیده بود، میان بستری از برگ و گل قرار داشت.»
و بخشی از پیشکش خسرو به زیتون نیز از جنس ابریشم است، ولی اولی از نوع مصنوعی و دومی طبیعی. دربارۀ تسبیح عشای ربانی که وی با پول لیلا و به نشانۀ احترام در برابر باورهای مذهبی برای زیتون خریده بود، می‌خوانیم [صص 407 تا 409]:
«چیزی را که انتخاب کرد، گرانبها و اصل بود. قطعاتی از چوب‌های استوانه‌ای آبنوس که روی آن را جلا داده بودند. بین هر قطعۀ آبنوس کره‌های شفافی از کریستال اصل قرار دادشت. بند تسبیح ابریشم زرد قهوه‌ای بود. فروشنده آن را در یک کیف ابریشم زرد قرار داد. زیتون میز را چیده و در حالی که سفت و سخت روسری سر کرده بود، منتظرش بود. ... پیش از آنکه غذایش را بکشد، کیسۀ ابریشمی را به زیتون داد. زیتون با همۀ تردیدی که این روزها داشت، کیسه را گشود. با دیدن تسبیح اصل و زیبا قلبش فرو ریخت. ... آقا تسبیح را قاپید: «این آبنوس اصل است آقا. اینها هم کریستال تراش‌خورده و ... ابریشم. این یک چیز حسابی و عتیقه است. تو مگر چقدر کار کردی که توانستی چنین چیزی بخری؟»»
مخمل دومین رکورد و فراوردۀ ابریشمی پرکاربرد توسط قوی‌روح است. امروزه نوع مصنوعی این پارچه برای تزئین جعبۀ جواهرات و کالاهای گرانبها، القای حس ارزشمندی یا جلوگیری از خش افتادن و کاهش آسیب فیزیکی استفاده می‌شود. سنتوری که در شب کریسمس توسط لیلا به خسرو پیشکش شد [ص 474]:
«خسرو سنتور را در بستر مخمل زرشکی‌اش(1) نگریست و گفت: «همیشه عاشقش بودم.»»
و هدیۀ مادر شدن لیلا که توسط خسرو خریداری گشت، به همین مقوله پرداخته‌اند [ص 542]:
«دست در جیب کت خاکستری‌اش کرد و جعبۀ مخمل را در آورد: «این هم برای مامان لیلا» لیلا جعبه را گشود و به گردنبند گران‌قیمت نگریست که سلیقۀ هنرمندانه در آن معلوم بود.»
نوشته‌های زیرین وضعیت زیتون در دوران کودکی و متعاقب اینکه از سوی رجبعلی- همسر دوم رخسار- تحت تجاوز قرار گرفت [ص 111]:
«خودش را خیس کرده بود و رد ادرار پاهایش را می‌سوزاند، ولی تکان نمی‌خورد. در رختخواب مخمل دایه هم نخوابید. تا صبح با چشمان باز به سقف زل زد و ناخن‌هایش را جوید.»
جهیزیه‌اش [ص 561]:
«مامان عالیه و آقا برای عروس جهیزیه فرستادند و خودشان هم آمدند. تختخواب بزرگ دونفره با روتختی شماره‌دوزی سفید برفی عروس! پرده‌های اتاق خواب حریر سفید و مخمل شیری گلدار. چند دست ظرف و لیوان‌های تراش‌دار که آقا از سفرهای خارج آورده بود.»
وسایل اتاق نشیمن خانۀ لیلا [ص 210]:
«خسرو را به اتاق بزرگی راهنمایی کرد که پر از وسایل کهنه و قدیمی بود. پرده‌های مخمل با رنگ قهوه‌ای کرم و زرد و مبل‌های مخمل کرم قهوه‌ای و یک کاناپۀ بسیار بزرگ و فرسودۀ شتری رنگ که پر از کوسن‌های رنگارنگ بود.»
پوشش گوهرفروشی معتبری که لیلا و خسرو از آن خرید کردند [ص 224]:
«دربان با تعجب لیلا را نگاه کرد و در را گشود. به سرسرایی پوشیده با مخمل قرمز و موکت قرمز وارد شدند.»
و تزئینات یک کلیسای قدیمی حومۀ لندن که خسرو و زیتون از آن بازدید کردند را نشان می‌دهد [ص 424]:
«کف کلیسا سنگ قدیمی زرشکی بود و راهی از مخمل ضخیم زرشکی تا محراب کشیده شده بود.»
به بیان بهتر، این کالاهای مخملی از روستای دورافتادۀ نصیرآباد تا تهران و شروین هام در حومۀ لندن و از کلیسای قدیمی نزدیک این شهر تا معروف‌ترین و گران‌ترین جواهرفروشی لندن مورد استفاده بوده‌اند.
پیشتر و ضمن بررسی داستان زیبای خفته با عبارت‌های چشم و نگاه مخملی آشنا شدیم. اینجا هم توصیف موهای لیلا که همراه خسرو به گردش بیرون شهر (Picnic) رفته بود، موی مخملی را به ما می‌شناساند [صص 351 و 352]:
«خسرو لم داد و لیلا سرش را روی زانوی او گذاشت. ... به نرمی و با دست موهای نرم و مخملی تازه رنگ شدۀ لیلا را نوازش می‌کرد و زیر لب ملودی آرامی را با سوت می‌زد. لیلا زیر نوازش‌های محبت‌آمیزش نیمه‌خواب بود.»
شاید تفاوت موهای ابریشمی که در رمان‌های الی، ساغر و هنگامه معرفی شده‌اند، با انواع مخملی در اندازۀ آنها باشد؛ یعنی اولی بلند است و دومی کوتاه. توضیحات ادبی-آئینی شهره قوی‌روح پیرامون دروغ و خیانت عشقی خسرو در برابر زیتون نیز به مانک مجازی دیگری از مخمل اشاره می‌نماید [ص 336]:
«کلمه می‌تواند نجات‌دهنده باشد؛ حتی یک کلمۀ خالص یا محکم و صادق. کلمه می‌تواند بکشد و ویران کند؛ حتی یک کلمۀ آرام و مخملی و یا یک فریاد ناخواسته ... کلمه همه چیز است و ما از کلمه خلق شدیم.»
اتلس مصنوعی (Satin) دومین فراوردۀ ابریشمی پرکاربرد و پارچه‌ای عموماً زنانه، شاد، ویژۀ عروسی یا شهوت‌انگیز است که در این رمان بیشتر برای تهیۀ لحاف‌های سنتی به کار رفته است. رخسار در نخستین روز آموزش لحافدوزی [ص 32]:
«رخسار جدی، ساکت و پرکار بود. لب‌های درشتش را به هم می‌فشرد و با دقت سوزن را در ساتن فرو می‌کرد.»
و هنگام آماده‌سازی لحاف جهیزیۀ دختر کدخدای ده پایین با آن سر و کار داشت [ص 44]:
«قرار بود یک لحاف ساتن صورتی را تمام کند. این لحاف مال جهیزیۀ دختر کدخدا ده پایین بود.»
حتی وقتی البرز- همسر کولی رخسار- به صورت ناگهانی وی را ترک کرد، مرضی- استادکار و صاحب لحافدوزی- به او گفت [ص 75]:
«رفته که رفته، ای به گور سیاه که رفته. برو تو اتاق کنار ساتن سفید مشغول شو.»
و سال‌ها بعد که زیتون برای نخستین بار از تهران به دیدار دایه دریا- سرپرست مادر و دوست مادربزرگش- و روستای اجدادی بازگشت، با آن روبرو شد [ص 147]:
«در خانه باز بود و جلوی آن پرده‌ای به شکل پروانه جمع شده بود. ... پیرزن زیر لحاف ساتنی که روزی رخسار برایش دوخته بود، مچاله شده بود و خس‌خس می‌کرد.»
جامه‌ای که لیلا در نخستین کنسرت خسرو پوشیده بود [ص 515]:
«پیراهن چسبانی پوشیده بود که دنبالۀ بلندی داشت و از گیپور و ساتن به رنگ طلایی بود. دستکش‌های بلند گیپورش تا آرنج می‌رسید.»
دسته‌گلی که توسط او و با کمک یک دختربچه پس از اجرای کنسرت به خسرو پیشکش شد [صص 516 و 517]:
«دختربچه‌ای در لباس فرشتگان با بال‌های طلایی بزرگ‌ترین و زیباترین و مجلل‌ترین دسته‌گل را به گیتاریست خوش‌سیما و تازه‌وارد شرقی گروه داد. دختربچه موهای طلایی و لباس طلایی و بال‌های بزرگ طلایی داشت و آبشار عظیمی از گل‌های سفید را محصور در گیپور و ساتن و روبان طلایی حمل می‌کرد. واضح بود این خیالپردازی شاعرانه از کیست. پارچۀ گران‌قیمت دور گل‌ها همان پارچۀ لباس لیلا بود. فقط لیلا می‌توانست یک فرشتۀ طلایی را با آبشار عظیمی از گل‌های سفید جلوی هزاران چشم به سراغش بفرستد. فرشتۀ کوچک که زیر سنگینی گل‌ها تلوتلو می‌خورد، روی سن آمد و به سمت خسرو رفت. جمعیت از شدت هیجان هورا کشیدند. همۀ گروه آن ساتن و گیپور را تشخیص دادند.»
و یاداوری این خاطره از سوی خسرو نشانگر تجمل اشرافی، زیبایی فرشته‌وش یا زمود ملکه‌وار مرتبط با پوشیدن جامه‌های اتلس است [ص 519]:
«به یاد فرشتۀ کوچک لیلا که زیر آن گل عظیم تلوتلو می‌خورد، لبخند زد. حتی آن حرکت نمایشی پیتر که چقدر هوشمندانه بود که لیلا را به صحنه خواند تا کنار دسته گل عظیمش قرار بگیرد و نقش یک ملکه را بپذیرد ... سراسر تور و گیپور و ساتن طلایی با ندیمه‌ای کوچک با بال فرشتگان. پیتر اگر موزیسین نمی‌شد، مدیر تبلیغات خوبی می‌شد. لبخندش به خنده و سپس به قهقهه تبدیل شد. در تنهایی آنقدر خندید که اشک از چشم‌هایش سرازیر شد.»
در رمان‌های عروس فرانسوی، ساغر و پدرِ آن دیگری دیده شد که پارچۀ ساتن در جامه‌های اعلام نامزدی و عروسی و خریدهای عروسی کاربرد داشته است. در اینجا، والدین کوشا- همکلاسی پیشین و خاطرخواه ثابت‌قدم زیتون- پس از شنیدن پاسخ مثبت خواستگاری هدیه‌ای به وی دادند که ویژۀ جشن عقدکنان می‌باشد [ص 557]:
«مادر کوشا از ساک قهوه‌ای چرم کنار دستش چند بسته در آورد و با خجالت جلوی روی او گذاشت. طبق سنت دو کله‌قند بود که با ساتن صورتی و تور کرم رنگ و روبان‌های کرم و صورتی تزئین شده بود و باید هنگام عقد بر سر عروس ساییده می‌شد. دومی بستۀ کوچکی بود که درون آن حلقۀ ازدواجی ظریف و زیبا با نگین سادۀ الماس بود که مادر کوشا با ظرافت در انگشت زیتون کرد. پیشانی‌اش را دوباره بوسید. در بستۀ بعدی، از میان کاغذهای کادویی شاد یک پارچۀ حریر مواج زیبای آسمانی با گل‌های ریز صورتی بیرون کشیده شد. پارچۀ لباس عروس را هم آورده بودند. پارچه‌ای به رنگ برف با رگه‌های نقره‌دوزی و سنگ‌های درخشان!»
قوی‌روح حریر را به عنوان سومین فراوردۀ ابریشمی مصنوعی در سه رنگ آبی، نقره‌ای و سپید به کار برده است. نوشتۀ زیرین پوشش رخسار و استعمال یک زبانزد کخ‌پایه از زبان دایه دریا را نشان می‌دهد [ص 5]:
«چادر را از صورتش کنار زد. انبوه گیسوان سیاه از زیر دستار حریر آبی بیرون ریخت. بیشتر از شانزده سال به نظر نمی‌رسید. از خانۀ روبرو زن چاقی پیش آمد. فانوس دستش چهرۀ دخترک را که هنوز نفس‌نفس می‌زد، روشن کرد و به رنگ نارنجی درآورد: ها ... تویی رخسار ... الان باید یه گوشه کز کرده باشی ... چرا مثل سگ گر دور کوچه‌ها شب‌گردی می‌کنی؟»
البته یک نکته و نقدی که در عروس فرانسوی گفته شد، همچنان خودنمایی می‌کند: رنگ آبی وجهۀ اجتماعی پایین‌تری را نشان داده و بهتر بود نویسنده واژۀ لاژوردی را به جای صفت آبی استفاده نماید.
اهمیت پارچۀ حریر به اندازه‌ای است که زیتون در حالت کمای ناشی از تصادف، توهمات مرتبط با تجربۀ تجاوز و دلشورۀ ناخودآگاهانه منبعث از خیانت دوبارۀ خسرو، بهترین احساسات خوب خویش را با این بافتۀ مصنوعی نرم و نازک و ابریشم‌گون تجربه می‌نماید [ص 197]!
«خسرو او را از روی زمین بلند کرد و در آغوش کشید. حریر نقره‌ای پولک‌دوزی‌شده دورشان پیچید. در میانی ابری از گیپور و سکه و حریر نقره‌ای در آغوش هم فرو رفتند. ... صدای هوهو آمد. باد بود؛ جغد بود؛ خدا می‌داند چه بود. حریر نقره‌ای درخشان را باد تند از جا کند و با خود برد به دوردست‌ها !»
سفرۀ عقد، روپوش سینی و قبا از کالاهای ارزشمند ترمه هستند که در داستان ساغر و سرگذشت خواجۀ تاجدار نام برده شده‌اند. بیزاری زیتون از مردم روستا و مسجدش [ص 465]:
«با خودش فکر کرد این مسجد هنوز بوی ناپدری‌اش را می‌دهد. با دستپاچگی کفش‌هایش را از میان گالش‌های گل‌آلود زنان جست و به پا کشید و از پله‌های چوبی بیدزده پایین رفت. ... تسبیح و سجاده و مفاتیح الجنان کهنه کجا بود که پناهش دهد و او را امنیت بخشد. رب العالمین کجا بود که از کوچه‌باغ‌های پر درخت ده غیبش زده بود. باید می‌گریخت تا به سجادۀ ترمه و کتاب کهنۀ دعا می‌رسید و خدایش را جستجو می‌کرد.»
و سرانجام راز و نیاز او با خدا دربارۀ ازدواج با کوشا هم به وجود جانماز یا سجادۀ ترمه اشاره دارد [ص 554]:
«آن شب زیتون روی جانماز ترمه به خواب رفت. پاسخ دعاها و نیایش‌های خود را همان موقع گرفت.»
انگبین دومین مفهوم پرشمار با دامنۀ کاربرد گسترده در این نوشتار می‌باشد. دایه دریا دوست داشت این مادۀ ارزشمند خوراکی را همراه نان سنتی روستا بخورد و رخسار در روزهای شکستگی پای وی این امکان را فراهم ساخت [ص 36]:
«رخسار مایۀ همان فطیری را گرفت که دایه دوست داشت با عسل بخورد.»
گیسو- خواهرشوهر رخسار- در زمان قحطی و پس از یک بیابانگردی همیشگی صبحانۀ بسیار بجایی را به برادرزاده‌هایش پیشکش کرد [ص 99]:
«گیسو دست درون بقچه کرد و قدری نان و پیاله‌ای عسل درآورد. رخسار با شوق بچه‌ها را بیدار کرد: بلند شوید ناشتا بخورید ... وخیزید.»
زیتون که تازه به تهران و خانۀ پدری خسرو رسیده بود، در بخشی از نخستین وعدۀ غذایی با این خوراکی پذیرایی شد [ص 119]:
«صبحانه آب پرتقال و شیرموز، خامه، عسل، مربای آلبالو، مربای توت‌فرنگی بود.»
و سال‌ها بعد، خسرو به زیتون که همزمان با خیانت وی دچار کابوس وحشتناک شده و سپس خودزنی کرده بود، سفارش داد تا ترکیب مقدس شیر و انگبین را مرتباً به عنوان دارو مصرف نماید [صص 334 و 335]:
««عشق با اضطراب جور در نمی‌آید. آرام بگیر! قرص خواب‌آور برای چند شب ... شیر و عسل و هر شب توی یک دفتر بنویس، خسرو عاشق من است.» «باشه خسرو. صد بار می‌نویسم. دویست بار هم می‌نویسم. من عاشق توام و قول می‌دهم دیگر کابوسی در کار نباشد. اگر لازم باشد، هر شب گل گاوزبان، لورازپام و شیر و عسل می‌خورم. تو فقط آنجا خوب درس بخوان و زود برگرد»»
اگرچه چشم‌عسلی در رمان‌های پیشین (مانند شکست سکوت، زیبای خفته و نیوشا) بارها توصیف شده است، ولی رنگ چشمان زیتون در نظر خسرو جور دیگریست [ص 315]!
«آن چشم‌های جادویی به رنگ عسل ناب با رگه‌های سبز و قهوه‌ای و آبی و موهای قهوه‌ای و طلایی و سیاه از او چیزی شبیه به الهۀ اساطیری یا حتی موجودی ماورایی می‌ساخت.»
چطور می‌توان چشم عسلی را همراه با سه رنگ متفاوت دیگر تصور نمود؟ پس شاید بهتر باشد چنین چیزی را بیشتر زاییدۀ خیالات اغراق‌آمیز و اشتباه نویسنده بدانیم تا یک زیبایی معمولی یا حتی خارق‌العاده. تصورات خسرو دربارۀ رنگ موهای زیتون هم تقریباً مشابه است [ص 208]:
«زیتون را با آن اندام لاغر و کشیده و موهایی به رنگ عسل با رگه‌های سیاه و قهوه‌ای به یاد آورد.»
یعنی آنها را ترکیبی از چهار رنگ عسلی، زرین، سیاه و قهوه‌ای می‌دانست [ص 214]:
«یاد موهای زرین و عسلی پر پیچ و تاب زیتون افتاد و خندۀ صاف و ساده‌اش.»
در ادامۀ این نوشتار خواهیم دید که موهای این شخصیت به رنگ نقره‌ای هم تصور شده‌اند، ولی به بیان ساده‌تر، یکی از جلوه‌های زیبایی شگفت‌انگیز زیتون داشتن چشم و موی عسلی است که البته هر کدام سه رنگ دیگر را همراه خود دارند!
همان گونه که در پیامک‌های کخ‌شناختی و رمان سرگذشت ندیمه دیده شد، اصطلاح امروزی عسلم از واژۀ انگلیسی Honey گرفته شده و بانوان را خطاب قرار می‌دهد. ولی در نسخۀ چاپی این نسک اولاً اشتباه تایپی وجود داشته و آن را hony نوشته‌اند و دوماً آن را عزیزم (Dear) ترجمه کرده و یا اصلاً نادیده گرفته‌اند! لیلا به خسرو honey گفت، ولی منظورش عزیزم بود [ص 285]:
«I’m sorry, babe, hony, cause half the fault was mine = متأسفم عزیزم؛ چون من هم مقصرم.»
شبنم- دختر لیلا و خسرو- هم پس از تولدش با honey خطاب قرار داده شد، ولی منظوری در کار نبود [ص 541]:
«شبنم خوشگل من؛ Pretty hony»
نویسنده دلبستگی خاصی به زبانزد مثل پروانه دور ... چرخیدن داشته و بیشترین کاربرد واژۀ پروانه به همین مسأله مربوط است. رفتار البرز و رخسار در نخستین روزهای آشنایی [ص 26]:
«چیزی در رخسار تغییر کرده بود. انگار بی‌آنکه دست بخورد، زن شده بود. گوش‌ها را برای آواز کولیان تیز می‌کرد و مانند اسب مادۀ چابک به سمت خیمه و خرگاهشان می‌رفت. مرد که بعدها فهمید البرز نام دارد، چیزی نمی‌گفت. مانند پروانه دور شمع وجود این غریبه می‌چرخید، اما چیزی نمی‌گفت. آن چشم‌های مست و دیوانه و مخمور به رخسار زل می‌زد و آوازهای عاشقانه‌ای می‌خواند که رخسار معنی‌شان را نمی‌فهمید، ولی باعث می‌شد سرخ شود.»
مراقبت پرستاران از خسرو که چهار روز پیاپی روی سر زیتون ساز و حرف زده بود [ص 248]:
«در بخش مراقبت‌های ویژه، پرستاران مسن و جوان مانند پروانه دور خسرو می‌چرخیدند. لباس‌های کثیف چهار روزه‌اش را در آوردند و تنش را با پنبۀ مرطوب شستشو دادند و نوترین لباس بیمارستان را تنش کردند. ... نه آنکه جملگی عاشق خسرو شده باشند، نه ... آنان عاشق چیزی بودند که خسرو مظهر آن بود. زن ایرانی که سال‌ها محکوم به اسارت و بشور و بساب و کلفتی بوده، ناگهان مردی را می‌بیند که تا گرسنگی و تشنگی مرگ برای نامزدش حرف می‌زند. برای نسل توسری‌خوردۀ آقابالاسردیده در باور نمی‌گنجد که مردها هم بتوانند به خاطر عشق از خود بگذرند. ... به این صورت بود که خسرو ده پروانه در اطراف خود داشت که لحظه‌ای از او غافل نمی‌شدند.»
و واکنش اهل عمارت متعاقب بازگشت زیتون از روستا چگونگی تحقق زبانزد یاد شده را نشان می‌دهد [ص 380]:
«بازگشتش روح را به خانه آورد. آقا و مامان عالیه با دیدنش پر در آوردند و مثل پروانه دورش چرخیدند.»
شادمانی لیلا پس از نخستین همخوابی با خسرو [ص 281]:
«لیلا خودش هم مانند پروانه‌ای سبک‌بال داخل کمد لباس شلوغش می‌گشت تا لباس برای پوشیدن انتخاب کند.»
و تشبیه موسیقی نخستین کنسرت خسرو بیانگر آن است که قوی‌روح به طور کلی مجذوب پرواز پروانه‌هاست [ص 516]:
«نت‌ها منظم و هارمونیک به رقص در آمده بودند و سبک چون پروانه در سالن می‌چرخیدند و بال رنگارنگشان را بر سکوت سالن می‌گشودند.»
مراد از نوای شب‌پره در حال و هوای شبی که البرز ماه‌ها پس از تولد فرزندانش به خانه بازگشته بود و رخسار راهش نداد، نیز احتمالاً صدای بال زدن پروانه‌های شب‌پرواز یا خفاش‌هاست [ص 69]:
«غوکی در دوردست می‌خواند و نوای شب‌پره و جیرجیرک حیاط را پر کرده بود.»
گزگز کردن کارواژه‌ای انسانی- احساسی است که اگرچه به صورت گِزگِز و برگردان انگلیسی pins and needles یعنی نمود احساس فرو رفتن سوزن در پوست یا سوزن‌سوزن شدن شناسانده می‌شود، ولی شاید بهتر باشد تا آن را به تجربۀ ناشی از گزش کخ‌های کوچکی مانند پشه، مورچه، زنبور و ... نسبت دهیم. به بیان دیگر، گزگز احتمالاً از تکرار ریشۀ ستاک (Infinitive) گزیدن ساخته شده و یک مفهوم کخ‌شناختی است. اثرات سرما بر تاول‌های دست [ص 74]:
«رخسار از خانه بیرون زد. نسیم سرد تاول‌های دستش را به گزگز می‌انداخت.»
و بیماری مرگبار فرهاد- نخستین پسر رخسار و برادر دوقلوی زیتون- بر انگشتان رخسار [ص 76]:
«تاول انگشت‌هایش آزارش می‌داد. دست‌هایش روی دامن ماند. انگشتانش گزگز می‌کرد»
پیاده‌روی توانفرسای زیتون در هنگامی که با وسوسۀ خسرو از خانه گریخت [ص 136]:
«پس از یک ساعت راه رفتن، پاهای زیتون گزگز می‌کرد و از تاب و توان افتاده بود.»
و توهماتی که از یاداوری خاطرۀ تلخ تجاوز پس از تصادف وحشتناک برایش پیش آمد [ص 194]:
«در بزرگ خانه با صدای مهیبی بسته شد. گوش‌های زیتون گزگز کرد. به در عظیم خانه خیره شد. تنها بود ... او بود و در بسته برای ابد.»
یا تنبیه فیزیکی لئون- استاد آموزش گیتار- [ص 353]:
«دستش از شدت ضربه‌هایی که خورده بود، ورم کرده و گزگز می‌کرد.»
و گیتار زدن طولانی بر دستان خسرو، همگی می‌توانند درک روشن‌تری از واژۀ گزگز را ارائه نمایند [ص 414]:
«وقتی تمرینش تمام شد، دستانش گزگز می‌کرد و بیحس شده بود.»
مراد از کاربرد واژۀ سوسک هنگام اقامت شبانۀ خسرو در بازداشتگاه کلانتری همان سوسری‌های آشنای خانگی (Cockroaches) می‌باشد [صص 257 و 258]:
«نه توهین‌های لفظی، تمسخر، نه موکت خیس و چندش‌آور کف بازداشتگاه و نه سوسک‌های قهوه‌ای درشتی که از توالت بیرون می‌آمدند و روی دیوار راه می‌رفتند و نه خماری و نالۀ معتادها و نه غذای سرد و بی‌نمک هیچ‌کدام اعتراض خسرو را بلند نکرد. او ساکت و بی‌تفاوت و عاری از روح زندگی بود. ... او فقط گرسنگی، تشنگی، میل به خواب و تمایل شدید به نواختن را حس می‌کرد و بس! حتی لحظه‌ای که متوجه شد سوسک درشتی روی صورتش راه می‌رود، دچار چندش و نفرت نشد. انگار نفرت را هم به گوشه‌ای تبعید کرده و سنگ شده بود.»
بیتل‌ها (The Beatles)- یک گروه موسیقی اهل شهر لیورپول انگلیس و با شهرت جهانی- هم نام خویش را از سوسک‌های راستین (Beetles) گرفته‌اند [ص 502]:
«لیلا سرمای سختی خورده و تب و استخوان‌درد داشت. می‌خواست میان گل‌ها و دستگاه بخور در بستر بماند و در نهایت تعجب خسرو به موسیقی بیتل‌ها گوش بدهد.»
البته ایرانیان گروه اخیر را به همان نام انگلیسی بیتلز شناخته و هر یک از اعضای گروه بیتل (Beatle) نامیده می‌شوند. تصویر زیر جان لنون (John Lennon) که یکی از پایه‌گذاران بیتلز است را در سمت راست جان کری (John Kerry)- وزیر امور خارجۀ کنونی ایالات متحدۀ آمریکا- و سال 1970 ترسایی نشان می‌دهد. در آن هنگام، او افزون بر فعالیت‌های موسیقیایی، به عنوان یک کنشگر مدنی نیز مطرح بود و جان کری در اجتماعات ضد جنگ ویتنام شرکت می‌کرد (بن‌مایه).
ولی دربارۀ شب‌هنگام از روزی که مادر رخسار مرد، نمی‌توان نظر قاطعی داد؛ زیرا سوسری‌ها معمولاً آفات شهری هستند و تراکم سوسک‌ها نیز به اندازۀ نیست که درخور توجه بوده یا روی چهرۀ روستاییان پیاده‌روی کنند [ص 14]!
«در تاریک و روشن شب دختربچه را دید که به خواب رفته و سوسکی از صورتش بالا می‌رود. عذاب وجدان سینه‌اش را چنگ زد. این طفل معصوم را هیچ‌کس نمی‌خواست. هیچ‌کس در ده زیر بار مسئولیت رخسار نمی‌رفت. همه می‌دانستند رخسار آنقدر به کسی احتیاج دارد که از آب و گل در بیاید و بعد برگردد به این خانه و زمین مادری‌اش را که دایه مثل شیر از آن محافظت می‌کرد، دوباره احیا کند. در همان تاریک و روشن دایه تن به تقدیر سپرد و فهمید بچه نصیب اوست. سوسک را از صورتش تاراند و با تکان دادن شانه‌اش او را بیدار کرد.»
نیازردن مورچه‌ها که زبانزد پارسیان بوده و نکوهش کاربرد آتش در برابر مورچگان که در داستان لیلی و مجنون دیده می‌شود، در این نسک ابزار کار خسرو برای سرگرم ساختن زیتون است [ص 128]:
«بعد از صبحانه، زیتون ساعت‌ها روی تاب فلزی حیاط می‌نشست و به نقطه‌ای خیره می‌ماند. خسرو در اطرافش ورجه ورجه می‌کرد. قورباغه می‌گرفت و در پیراهنش می‌انداخت. سوراخ مورچه‌ها را پیدا می‌کرد و جلوی آن آتش روشن می‌کرد. از تنۀ درخت بالا می‌رفت و به طرف زیتون سنگ پرتاب می‌کرد، ولی هیچ‌کدام از اینها حواس زیتون را جمع نمی‌کرد.»
و حتی پدر دین‌باورش نیز همدست او در مورچه‌آزاری بود [ص 133]!
«با آمدن آقا چیزی از شیطنت و شادی بچه‌ها کم نشد. آقا با ریش انبوه و تسبیح گاهی به آنها می‌پیوست و برایشان سوراخ مورچه پیدا می‌کرد یا داور مسابقۀ دوچرخه‌سواریشان می‌شد.»
اگرچه قوی‌روح به سفارش فردوسی دربارۀ نیازردن این کخ‌ها توجهی نمی‌نماید، ولی در هنگام تشبیه جمعیتی که پیرامون صحنۀ تصادف زیتون جمع شده بودند از عبارت مثل مور و ملخ- که بسیار مورد استفادۀ این سرایندۀ نامدار بوده است- بهره می‌برد [ص 198]:
«خودرو سیاه رنگ با سرعت نزدیک شد و به زیتون برخورد کرد. او را به سبکی پر به هوا پرتاب کرد و بعد سر زیتون محکم به آسفالت سیاه خیابان خورد. چند لحظه بعد، جمعیت مانند مور و ملخ جمع شدند.»
و این نمونه نیز از دو جنبۀ کاربرد مور و ملخ و توصیف صحنه تقریباً به اثر ترجمه‌ای نفیسه معتکف شباهت دارد. از سوی دیگر، کارواژۀ مورمور کردن در خطاب تلفنی لیلا به خسرو پس از آگاهی از دلگویۀ وی و دریافت خبر تصادف زیتون [ص 239]:
«در مورد اینکه بین من و اون مردد هستی ... این حرف قلب من را مورمور کرد، ولی حالا راجع به آن فکر هم نمی‌کنم.»
و احساس زیتون پس از رویارویی با آب سرد نهری که از میانۀ روستا می‌گذشت، دیده می‌شود [ص 372]:
«کنار نهر نشست و دست‌هایش را در خنکای آب فرو برد. لذت سرما دستش را لرزاند و لذت ناب روستایی را حس کرد. آب را مشت کرد و به صورتش پاشید. صورتش از سرمای آب مورمور خوشایندی شد و خستگی را از پیشانی دردناکش گرفت.»
کارواژۀ جیرجیر کردن برای تشبیه صدای گام‌های لئون در نخستین جلسۀ آموزش خسرو استفاده شده و نتیجه‌گیری موجود در صد سال تنهایی، یعنی کاربردش برای اشیای غیر زنده، را تأیید می‌نماید [ص 324]:
«خسرو گیتار را از کیف سیاهش بیرون کشید و چند لحظه‌ای با سیم‌هایش بازی کرد. صدای جیرجیر کفش پیرمرد تمرکزش را برهم می‌زد، ولی سعی کرد خوددار باشد. عاقبت قطعه‌ای نه چندان دشوار را انتخاب کرد و آرام شروع به نواختن کرد.»
آغازین جمله‌های داستان دیوانه‌ها بهتر عاشق می‌شوند تا حدودی با رمان زیبای خفته شباهت دارد؛ یعنی جیرجیرک‌ها- البته همراه با زنجره‌ها- نخستین نقش‌آفرینانی هستند که به صحنه می‌آیند [ص 5]:
«شب روستا کمی سنگین بود و تودۀ فشردۀ خانه‌های کاهگلی و دودزده به دل ستاره‌باران آسمان ختم می‌شد. هیس‌هیس زنجره‌ها و جیرجیرک‌ها با سکوت وهمناک شب جنگ خوشایندی داشت.»
موارد دیگر از کاربرد جیرجیرک و زنجره را در یاداوری خاطرات کودکی توسط خسرو [ص 484]:
«یاد روزی افتاد که با هم از خانه فرار کردند و مأموران پلیس پیدایشان کردند. چه کودکی نابی! او شب قبلش از زیتون خواستگاری کرده بود؛ بین صدای جیرجیرک‌ها و سکوت شب چند هزار بار اسم بچه‌هایشان را تغییر داده بودند و شکل خانۀ خیالیشان را روی کاغذ کشیده بودند.»
توصیف سپیده‌دم یک روز خوب برای زیتون در تهران [ص 337]:
«هنوز چراغ‌های بلند باغ میان درختان روشن بود و سایه‌شان تا کمر پلۀ سنگی شکیل عمارت بزرگ می‌رسید. هنوز در گوشۀ باغ زنجره با آخرین توانایی که از شب برایش مانده بود، می‌خواند. رطوبت مه‌گونۀ صبح مانند خوابی لطیف شیشه‌ها و آینۀ گرد سادۀ اتاق را گرفته بود. انگار آینه داشت از زیر نفس شب و تن مرطوب تاریکی با اولین اخگرهای روز بیدار می‌شد.»
و نخستین دیدارش با کوشا در نصیرآباد می‌توان دید [صص 544 و 545]:
«درست شبی خموش که صدایی جز صدای زنجره‌ها و نهر آب نمی‌آمد و علف‌های سبز آرام تن به نسیم شب تابستانی می‌دادند، کوشا که تازه درسش را تمام کرده بود، در آستانۀ خانه پیدا شد.»
البته این نکته را باید یاداور شد که زنجره‌ها (Cicadas) پس از طلوع آفتاب و در ساعات گرم روز آواز می‌خوانند. احتمالاً انگیزۀ قوی‌روح اشاره به کخ‌های دیگر بوده یا شاید آواز هماهانگ و کرکنندۀ زنجره‌ها در هنگام ظهر را نشنیده است.
تشبیه لیلا از رابطه‌شان برای خسرو [ص 369]:
«من نمی‌خواهم خودم را به تو تحمیل کنم. تو عاشق زنت هستی؛ بگذار از حالا به بعد دوست بمانیم. من هم احساس حشره‌ای چسبناک نداشته باشم ... احساس چسبیدن به مردی احساس بسیار بدی است.»
و نجوای زیتون با خدای خویش جهت تسریع در جواب خواستگاری کوشا [ص 553]:
«بار الهی! منصور بر سر دار بانگ انا الحق زد. در چنین لحظه‌هایی می‌مانم که باید خداگونه بر سرنوشتم تصمیم بگیرم؛ نه لجاجت کنم. با وجود اینکه من خلقتی عادی و طبیعی دارم و تو ماورایی و الهی هستی ... من چطور می‌توانم یک تصمیم ساده بگیرم و همه را خلاص کنم. در تو آگاهی و اراده مطلق است. در من اگرچه نه مطلق، ولی باید اراده‌ای باشد و اگر نه آگاهی، ولی آن اندازه فهم باید باشد که این زندگی را که به من بخشیدی، به تباهی نکشانم. پس چرا این طور تباه و سیاه است؟ مگر آنکه انا الحقی نباشد. من چیزی نباشم جز حشره‌ای مانند حشرات دیگر که با اولین لگد روزگار پس‌خورده و له در جای خود باقی مانده‌ام. خدایا آیا من از تو نیستم؟ آنقدر اسیر دوگانگی‌ام که سرم می‌ترکد. عشق می‌خواهم، ولی در خودم پیدا نمی‌کنم.»
نشانگر آن است که در متن داستان نگرش خوبی نسبت به مفهوم حشره وجود ندارد. به بیان دقیق‌تر، وقتی نویسنده نام حشره را به کار می‌گیرد، منظورش کخ‌هایی مثل کنه یا سوسری است که بیشتر مردم آنها را چندش‌آور می‌دانند. عنکبوتِ توهمی زیتون در حالت کما نیز تقریباً از همین ویژگی برخوردار است [ص 196]:
«چشم گشود. میان خرابه‌ای بود؛ سیاه و ترسناک پر از خفاش‌هایی که بال‌هایشان به صورتش می‌خورد و عنکبوت‌هایی به اندازۀ گنجشک که روی تنش راه می‌رفتند.»
ولی تارعنکبوت‌هایی که در یک رستوران قدیمی، معروف و کثیف لندن [ص 304]:
«در یک نگاه آنجا پر از مشتری بود. از سقف چیزی شبیه تور ماهیگیری ولی سیاه و چرب و تارعنکبوت‌بسته آویزان بود. خسرو با دقت اطرافش را نگاه کرد. همه جور آدمی در رستوران پیدا می‌شد.»
یا سال‌ها پس از مرگ دایه دریا بر پنجره‌های خانه‌اش جا خوش کرده بودند، فقط نمایانگر یک فضای آرام و بدون تنش برای این جاندار می‌باشد [ص 373]:
«پس از مسجد زیباترین خانۀ ده جلوی نهر قرار داشت؛ خانۀ دایه دریایش که حالا پنجره‌های ارسی رنگی‌اش خاک‌گرفته و تارعنکبوت‌بسته بود.»
پیشتر خواندیم که موم کاربری ویژه‌ای در یکی از نوشته‌های گابریل گارسیا مارکز داشت. در اینجا هم بزرگترین سرخوشی لیلا در هنگامۀ حضور خسرو [ص 298]:
«بهترین حال لیلا زمانی بود که شمع مومی کوتاهی را روی پیانو گران‌قیمتش روشن می‌کرد و شروع به نواختن می‌نمود.»
و چیدمان اتاقش در موقع روزه‌داری به کمک شمع‌های کوتاه یا بلند مومی تکمیل می‌شود [ص 319]:
«در آن قبای گشاد سفید، بیحال و بی‌رمق روی آن بستر پر هرج و مرج خوابیده بود. شمع مومی یک متری به شکل صورتک آفریقایی بالای سرش می‌سوخت. آنجا هم موزارت پخش می‌شد.»
و افزون بر اینها، او که تنها دیوانۀ راستین داستان بوده و نام نسک نیز به ویژگی وی اشاره دارد، برای اشاره به بیخدایی و تنهایی خویش، سروده‌ای از نادر نادرپور را در قالب یک تابلونوشته و ناخدای- شمع- مومی به یاری فرا می‌خواند [ص 318]!
«مشتی شکوفه را
بر آب ریختم
یک آسمان ستاره پدید آمد
پس، زورقی به کوچکی دست
از کاغذی به نازکی برگ ساختم
و ز موم، ناخدایی کوچک‌تر از خدا
بر آن گماشتم
او، زورق مرا
با خود به دور برد
تا آن شکوفه‌ها
تا آن ستاره‌ها
تا آن جزیره‌های پر از عطر و نور برد
آنگاه بادی از افق باختر وزید
زورق، حباب‌وار، نگونسار شد بر آب
وان ناخدا عنان به کف موج‌ها سپرد
اکنون جهان کوچک من خالی از خداست»
نیش گزدم و عقربه در این رمان به صورت واقعی کاربرد نداشته‌اند. زیتون که در حالت کمای ناشی از تصادف و توهمات وحشتناک مربوط به یاداوری کوتاه شدن موهایش توسط رجبعلی قرار داشت، درد و سوزش حاصل از بریدگی تیغ را شبیه عقرب‌گزیدگی حس می‌کرد [ص 195]:
«موهای زیبای پر از شقایق و بهارنارنج زیتون را به دست گرفت و محکم کشید. دردی وحشتناک در بدن او پیچید و اشک به چشم‌هایش آورد. بعد با تیغ تیز رشته‌ای از موهای بلند زیتون را تراشید. تیغ مانند نیش عقرب به سرش فرو رفت. خون پاشید. موهای بلند مانند رشته‌های زر و سیم فرو ریختند. هم نقره‌ای بود و هم طلایی!»
و نوسان‌های وجدانی خسرو پس از پاسخ منفی به درخواست لیلا با یک ترازوی عقربه‌ای تمثیل گشت [ص 539]:
«خسرو در بریستول حس کرد از زیر آوار سالم بیرون کشیده شده و از خفگی وجدانش نجات پیدا کرده است. حالا هر طور که بود، جنگ تمام شده و او و وجدانش با یکدیگر از در صلح در آمده بودند. انگار عقربۀ ترازوی ظریف وجدان او لحظه به لحظه به نوسان درمی‌آمد.»
بیدها (Moths) که گروهی از پروانه‌های شب‌پرواز بوده و اغلب از پارچه، پشم، خز یا کاغذ (مانند نمونه‌های ترجمۀ بهمن فرزانه) تغذیه می‌کنند، در صفحۀ 465 به عنوان چوبخوار شناسانده شده‌اند.
واژۀ بی‌شیله‌پیله ریشۀ پارسی داشته و کنایه از عدم پیچیدگی رفتاری یا سادگی و راستگویی می‌باشد. دربارۀ لیدا- دوست صمیمی و هم‌دانشگاهی زیتون- می‌خوانیم [ص 162]:
«او دختری ساده و بی‌شیله‌پیله بود و مثل زیتون خوب درس می‌خواند.»
واژۀ خوره در اینجا هم مانند برگردان نصرالله منشی از نسک کَلیلَه و دِمنَه کاربرد دارد، ولی دیگر نمی‌توان مانک کرم یا کخ را برایش در نظر گرفت [ص 364]:
«مرتب این فکر آزاردهنده به ذهنش راه پیدا می‌کرد و مثل خوره او را می‌خورد که زیتون باز هم او را پس زد و از او مدرک خواست.»
اطلاعات ادبی پیرامون کنه، گر و عبارت مثل کنه در رمان یاسمین بازگو شده است. واکنش زیتون پس از شنیدن خیانت عشقی خسرو نیز به چسبندگی شدید این کخ در هنگام خونخواری شباهت دارد [ص 268]:
«زیتون خیال بخشیدن او را نداشت. تمام روز حرف نزد و غذا نخورد. به نظر رنگ‌پریده‌تر می‌رسید و مثل کنه به کتاب مفاتیح الجنان و تسبیح چسبیده بود. تمام ساعت‌های روز را یا دعا می‌خواند و یا می‌خوابید.»
دو تن از نوازندگان پالاس (Palace) به عنوان معروف‌ترین گروه موسیقی لندن دارای ویژگی‌هایی با نام کخ‌پایه هستند [صص 496 و 497]:
«پیتر با موهای وزوزی بور بلند و عینک پنسی و قد بسیار بلند و صورت زیبای مردانه و شلوار جینی که سر زانوهایش پاره بود، با بی‌توجهی به خسرو دست داد و بعد سراغ لئون رفت. پس از آن یکراست سراغ کیک‌ها و تارت لیلا رفت. سوزان که ترومپتش را حمل می‌کرد، موهایی بلند و فرفری و سرخ به رنگ آتش داشت با صورتی کک‌ومکی و شال‌گردن مسخره‌ای که تا نوک پاهایش می‌رسید.»
یکی از آنان همانند موارد مربوط به رمان‌های خارجی الی و سرگذشت ندیمه دارای چهرۀ کک‌مکی است و دیگری از موهای وزوزی برخوردار می‌باشد. موی وزوزی یا وز کرده (Kinky hair) شبیه نوع فرفری ولی دارای پیچ‌خوردگی کمتر است که از آسیب‌دیدگی یا کاهش آب و چربی طبیعی ریشۀ مو ناشی می‌گردد. همچنین دقیقاً بر نگارنده روشن نیست که چه ارتباطی می‌تواند میان این ویژگی و وزوز کخ‌ها وجود داشته باشد.
سرانجام، واپسین رکورد مورد بررسی به یکی از ابزارهای روشنایی نصیرآبادنشینان در روزگار زندگی رخسار اختصاص دارد [ص 462]:
«به لطف ادارۀ برق چراغ گردسوزها و زنبوری‌ها جای خود را به لامپ داده بودند.»
چراغ زنبوری (Petromax) گونه‌ای چراغ نفتی دارای تلمبه و توری مخصوص است که در انواع پایه‌دار، بی‌پایه، با لامپ و بدون لامپ و هنگام عدم دسترسی به جریان برق و لامپ‌های الکتریکی استفاده شده و البته در فضای آزاد هم کاربرد گسترده‌تری دارد؛ زیرا در برابر باد خاموش نمی‌گردد. سوخت چراغ زنبوری بر اثر تلمبه‌زنی و فشرده ساختن هوا به طرف بالا حرکت کرده و در قسمت شعله نیز یک سرپوش توری از الیاف نسوز وجود دارد که سبب تولید نور سپیدتر و بیشتر می‌شود. شناخت شَوَند نامگذاری یا ارتباط معنایی دقیق میان زنبور، نام زنبوری و این کالا انجام یک پژوهش دیگر را می‌طلبد، ولی اگر شکل کلی (مخزن و بخش فوقانی ضخیم همراه با میانۀ باریک) آن را بنگریم، شباهتش با زنبور به راحتی قابل تشخیص خواهد بود.
حتی نوارهای زرد رنگی که روی شکم زنبور فوق(2) دیده می‌شود را هم می‌توان با بخش نورانی چراغ زنبوری برابر دانست! از سوی دیگر، باید بدانیم این نوع ابزار روشنایی در آغازین سال‌های سدۀ 1900 ترسایی  توسط اروپاییان اختراع شد. در همان زمان، جو جوامع و بانوان اروپایی به مدل زیبایی‌شناختی ویژه‌ای با نام کمر زنبوری (Wasp waist) گرایش داشتند که از طریق بستن شکم‌بندهای (Corset) سفت و تنگ پدید می‌آمد (بن‌مایه).
بنابراین، با قاطعیت بیشتری می‌توان گفت که نام چراغ زنبوری برگرفته از ویژگی کمر زنبوری بانوان باختری است!
اکنون که نگاه کخ‌شناختی به دیوانه‌ها بهتر عاشق می‌شوند پایان پذیرفت، بازگویی چند نکتۀ مهم‌تر خالی از لطف نیست:
1- نام‌های برگرفته از فراورده‌های ابریشمی و انگبین پرکاربردترین مفاهیم کخ‌شناختی در این نسک می‌باشند. ابریشم برای ساخت پیراهن یا بلوز مردانه، روبدوشامبر، روتختی، لفاف پوششی گیتار، بند و کیف/کیسۀ تسبیح، تابلوفرش و قالی؛ پارچۀ مخمل در تهیۀ پوشش تزئینی- محافظتی سنتور، جواهرات، دیوار و راهرو، رویۀ رختخواب و مبل و پرده؛ اتلس برای رویۀ لحاف، پیراهن زنانه، پیچاندن دسته‌گل و پوشش کله‌قند عروسی؛ حریر در تهیۀ دستار زنانه، پوشش عاشقانه، کادوی عروس و پرده و ترمه برای ساخت جانماز یا سجاده به کار رفته‌اند.
2- همچنان که در گذشته با چشم و نگاه مخملی یا موی ابریشمی آشنا شدیم، در این رمان با موهای مخملی، وزوزی یا عسلی روبرو هستیم. به طور کلی، می‌توان گفت موی مخملی کوتاه‌تر و غیرطبیعی‌تر از موی ابریشمی می‌باشد. موی وزوزی هم اگرچه شاید بلند باشد، ولی شکل و زیبایی ابریشم‌وار خویش را از دست داده است. چشم و موی عسلی زیتون رگه‌هایی از سایر رنگ‌ها را نیز داراست؟!
3- در نوشتار خاستگاه فرشتگان گفتیم که این موجودات را می‌توان دورگه‌های حاصل از آمیزش پروانه‌ها با افکار و باورهای انسانی دانست. همچنین می‌دانیم آدمی به پوشاک نیاز دارد و بدن هر پروانه با پولک یا فلس (Scale) پوشیده می‌شود. با توجه به آنچه در این باره خواندیم، فرشته‌ها نیز برای پوشاندن خود از اتلس که یک فراوردۀ پروانه‌ای است، بهره می‌گیرند!
4- شهره قوی‌روح علاقۀ ویژه‌ای نسبت به پرواز پروانه‌ها، زبانزد مثل پروانه دور ... چرخیدن، انواع شمع مومی و راه رفتن کخ‌ها (سوسک و عنکبوت) روی چهره و تن آدمی دارد. و آن هنگام که شخصیت دیوانۀ داستان، زندگی خویش را همانند قایقی کوچک و سرگردان در آب‌های وسیع می‌دانست، ناخدایش نیز یک شمع مومی بود که با واژگون شدنش جهان وی را بیخدا ساخت.
5- ارتباط احتمالی میان گزش کخ‌ها و کارواژۀ گزگز کردن، وزوز آنها با موی وزوزی و چراغ زنبوری با زنبور درخور بررسی بیشتر می‌باشد.
امید است نوشتار کنونی رهگشای دوستداران نقد ادبی-کخ‌شناختی بوده و با طرح پیشنهادهای ارزندۀ خویش بر غنای آن بیفزایند.
آگاهی بیشتر دربارۀ عکس‌ها
(1) یک دست (Set) انگشتر، زنجیر، گردنبند و گوشوارۀ نقره‌ای که در بستری از مخمل زرشکی آرمیده و توسط کخ‌شناس ناکام (؟!) با قیمت 1140000 ریال خریداری شد (اردیبهشت 1393).
(2) گونۀ Vespa orientalis Linnaeus که در توس‌آنجلس زندگی نموده و به نام زنبور گاوی (Oriental Hornet) شناخته می‌شود.
بن‌مایه
قوی‌روح، شهره. 1387. دیوانه‌ها بهتر عاشق می‌شوند. چاپ دوم (1387)، نشر البرز، تهران، 592 صفحه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر