۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

فرشتگان نگهبان پاکی


Guardian Angels of Cleanness
شهری کثیف با شمار انبوهی از رفتگران، آشغال جمع‌کن‌ها و افراد خیابانگرد را در نظر بگیرید. شهروندان برای تمیزی شهرشان چندان کوشا نیستند و گویا این زبانزد را نشنیده‌اند که شهر ما، خانۀ ما ! در واقع، خانه‌هایشان هم مانند شهر معدن آلودگی است. در چنین شرایطی، همان قشر زحمتکش که ما آنها را فرشتگان نگهبان پاکی می‌نامیم، با جان و دل می‌کوشند تا شاید اندکی از آلودگی را بکاهند. فعالیت روزمرۀ این گروه به اندازه‌ای مهم است که ادامۀ زندگی سایرین بدون وجود آنها ناممکن می‌نماید. البته در ورای این کوشش‌های شبانه‌روزی، حقیقت دیگری نیز وجود دارد: آنها دریافته‌اند که آشغال زباله نیست؛ طلای کثیف است یا حتی ارزشمندتر!
طلا یا هر گونه سنگ گرانبها تنها نزد اهل فن و مردمی که با آن آشنا هستند، محبوبیت دارد. بی‌سبب نیست که گذشتگان گفته‌اند:
قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر گوهری                                   قدر گل بلبل بداند؛ قدر قنبر را علی
این زبانزد نه تنها می‌تواند رابطۀ طلای کثیف و فرشتگان نگهبان پاکی را نشان دهد، بلکه تا حدودی هم ناقص است. عنصر طلا از جنبه‌ای مادی برخوردار بوده و به عنوان فلز ارزشمند یا زیورآلات مورد خرید و فروش قرار می‌گیرد، ولی طلای کثیف به مثابه تمام هستی فرشتگان بوده و سفرۀ غذا، خوابگاه، کانون شکل‌گیری اجتماعات، محل همسریابی، معاشقه، پرورش فرزندان و ... آنها قلمداد می‌گردد. از برکت حضور فرشته‌ها است که هنوز شهر به زندگی خویش ادامه داده و در زیر زباله‌ها دفن نمی‌شود.
سد افسوس که طلای کثیف کمینگاه و جبهۀ مقدم گسترش بیمارگرهای انسانی نیز می‌باشد. همین موضوع، برداشت یکسویه و ناجوانمردانه‌ای نسبت به رفتار و حتی ماهیت وجودی فرشتگان نگهبان پاکی را پدید آورده است. ترس از بیماری‌های فرشته‌زاد، دیدگاه مردم دربارۀ فرشته‌ها را چنان دگرگون ساخته که نه تنها، گروهی سودمند، ضروری و غیرقابل چشم‌پوشی انگاشته نمی‌شوند، بلکه با داوری نابخردانه به جایگاه اهریمنان پرتاب گشته‌اند. گویی که شهروندان و دولتمردان هرگز از توانایی پاک‌کنندگی ایشان آگاه نبوده‌اند!
مردم می‌دانند که با کاهش آلودگی شهر جمعیت فرشته‌ها و شانس بروز بیماری‌های مربوطه کم می‌شود. بنابراین، عده‌ای از آنها برای پاکیزگی محل زیست خویش اقداماتی را انجام می‌دهند که البته در برابر دقت، وسواس و گرسنگی دائم نگهبانان پاکی ناچیز است. پس از نظافت روزمره‌ای که از سوی مردم انجام می‌گیرد، فرشته‌ها باز هم به جستجوی آلودگی احتمالی هستند تا شاید وضعیت به حالت عادی برگردد.
کوته‌اندیشی مردم به اندازه‌ایست که نه تنها ارزشی برای خدمات بهداشتی فرشته‌ها قائل نیستند، بلکه به کشتار و یک تصفیۀ نژادی خونین کمر بسته‌اند. فرشته‌های خستگی‌ناپذیر برای زدودن کثیف‌کاری‌های مردم زحمت می‌کشند و مردم برای حذف کامل آنها از چهرۀ شهرشان تا مبادا بیماری‌ها شیوع یابند! اینان غافلند که فقدان نگهبانان پاکی خطری بسیار بزرگ‌تر می‌باشد.
کوشش‌های همیشگی برای سپردن نقش فرشته‌ها به انواع ابزارها و شیوه‌های نوین تقریباً شکست خورده است. در همۀ رسانه‌های دولتی و غیردولتی فرشته‌ستیزی تبلیغ می‌شود. فرشته‌کش‌های دستی، الکتریکی، شیمیایی، طبیعی و ... اختراع یا کشف شده و سپس روانۀ بازار مصرف گردیده‌اند ... .
نبرد همچنان ادامه دارد، ولی اکنون به دنیای واقعیت برمی‌گردیم. مفاهیم شهر و مردم را با واژه‌های زیست‌بوم و انسان جایگزین کنید. فرشتگان نگهبان پاکی هم جاندارانی مانند مگس و سوسک‌های خانگی (سوسری‌ها) هستند.
کاش از این به بعد، هنگامی که فرشته‌ای را می‌بینیم، تنها در پی یافتن راهی برای شکار نباشیم و یا شعله‌های خشم و بیزاری در قلبمان زبانه نکشد. اگر هم از دیدارشان ناراحتیم، نظافت را بیشتر رعایت کنیم.
کاش از دیدن مگس یا سوسک چندشمان نیاید. کاش لحظه‌ای بیندیشیم که این مهمانان همیشگی سفرۀ انسان‌ها تنها آلودگی و بیماری‌ها را گسترش نمی‌دهند. آنها پاکی‌بخش زندگی و محیط زیست هم هستند. کاش بتوانیم بگوییم: زنده باد فرشتگان نگهبان پاکی!
پی‌نوشت‌ها
در آبان ماه 1389 خورشیدی، مکالمۀ یک سوسک غمگین با خدا فاش شد. شاید خواندن این نوشتار سبب گردد تا رفتار مهربانانه‌تری با این جانوران داشته باشیم:
[گفت: «کسی دوستم ندارد. می‌دانی که چه قدر سخت است اینکه کسی دوستت نداشته باشد؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی. حتی تو هم بدون دوست داشتن ...»
خدا هیچ نگفت.
گفت: «به پاهایم نگاه کن! ببین چقدر چندش‌آور است. چشم‌ها را آزار می‌دهم؛ دنیا را کثیف می‌کنم؛ آدم‌هایت از من می‌ترسند؛ مرا می‌کشند؛ برای اینکه زشتم؛ زشتی جرم من است.»
خدا هیچ نگفت.
گفت: «این دنیا فقط مال قشنگ‌هاست. مال گل‌ها و پروانه‌ها؛ مال قاصدک‌ها؛ مال من نیست.»
خدا گفت: «چرا، مال تو هم هست. دوست داشتن یک گل، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندانی نیست؛ اما دوست داشتن یک سوسک، دوست داشتن تو، کاری دشوار است. دوست داشتن کاریست آموختنی و همه‌کس رنج آموختن را نمی‌برد. ببخش کسی را که تو را دوست ندارد؛ زیرا که هنوز مؤمن نیست؛ زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته؛ او ابتدای راه است. مؤمن دوست می‌دارد؛ همه را دوست می‌دارد. زیرا همه از من است و من زیبایم. چشم‌های مؤمن جز زیبا نمی‌بیند. زشتی در چشم‌هاست. در این دایره، هر چه که هست، نیکوست. آنکه بین آفریده‌های من خط کشید، شیطان بود. شیطان مسئول فاصله‌هاست. حالا قشنگ کوچکم! نزدیک‌تر بیا و غمگین نباش.»
قشنگ کوچک نزد خدا رفت و دیگر هیچ‌گاه نیندیشید که نازیباست.]
***
نوسرودۀ زیر نیز به زنده‌یاد حسین پناهی، بازیگر سینما، نسبت داده شده است:
«مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می‌چرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیۀ مشهورش، تا به آن حد، گندم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم»
آن مرحوم می‌کوشید یا می‌خواست نگاهی متعالی به مگس داشته باشد، ولی نتوانست. کاش زنده بود و بزرگی‌اش هم مانع حضورش در این دادگاه جانوردوستانه نمی‌شد: می‌خواهم بدانم از کجا می‌دانید که نسبت سود مگس به زیانش یک به سد است؟ چه کسانی رأی به پلیدی مگس داده‌اند؟ مگس‌ها پلیدند یا کسانی که با انجام رفتارهایی مانند سیگار کشیدن در ملأ عام یا اعتیاد در پشت صحنه، زشتی انجام این کردارهای کژ را می‌زدایند؟ علاوه بر این، به خود و دیگران نیز زیان می‌زنند؟ اگر هر دو پلیدند، کدام یک پلیدترند و کدام رفتار غیرطبیعی‌تر است؟
دربارۀ گناهی که به آن مگس نسبت داده‌اید، یکی از نویسندگان تالار نور آسمان واکنش نشان داده است: «دلت را جايي ... حوالي خدا ... چهار ميخ کن که با رفتن اين و آن نرود» من نیز بر این باورم که شما به اندازۀ کافی تمرکز نداشته و در هنگامۀ مذکور دارای یک خشم درونی بوده و سرانجام آن را بر سر کخ بیچاره خالی نموده‌اید.
کس دیگری در تالار گفتمان دنج کلوب با استفاده از یک نوسرودۀ تمثیلی در مقام پاسخگویی برآمده است:
«پاییز ...
مزرعه ...
زردی گندمزار ...
مترسک می‌دانست تا او باشد، کلاغ‌ها از گرسنگی می‌میرند
فردایش مترسک خودکشی کرده بود!
او دیگر کلاغ‌ها را فهمیده بود»
تنها می‌توانم آرزو کنم: «کاش ما هم اندزاۀ این مترسک با جانوران مهربان بودیم!»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر