۱۳۹۳ مرداد ۷, سه‌شنبه

نگاه کخ‌شناختی به "ساغر"



An Entomological Looking at the "Saghar"
پس از نگاه کخ‌شناختی به رمان‌های عامه‌پسند نیوشا و ریشه در عشق که توسط لیلا رضایی نگاشته شده‌اند، اکنون اثر مشابه یکی دیگر از نویسندگان پارسی زبان معاصر را بررسی خواهیم نمود. ساغر داستان زن جوان و زیبایی به همین نام است که از سوی همسر و خانوادۀ نابهنجارش مورد ستم قرار می‌گیرد. سرانجام نیز رویدادهای شوم زندگی او مانند شب تاریک تا آن اندازه پیش می‌روند که خوشبختی همانند سپیدۀ بامداد نمایان می‌شود. این نسک را همچون موارد گذشته با درخواست یک آشنای عزیز و آلمان‌نشین خریداری نمودم ولی پیش از هر چیز به این اندیشه فرورفتم که چه خوب است که خودم هم آن را خوانده و به دیدۀ کخ‌شناختی نگاهش کنم!
انواع واژگان و مفهوم‌های کخ‌شناختی 46 بار در ساغر نام برده شده‌اند که به ترتیب اهمیت و بندواژگان پارسی عبارتند از: حریر (8)، پیله (5)، ابریشم (4)، عسل (4)، کرم (4)، کک (3)، گزدم (3)، اتلس (2)، پروانه (2)، پشه (2)، ترمه (2)، مخمل (2)، آفت (1)، تار (1)، خرمگس (1)، زنبور (1) و موم (1).
انواع بافته‌های مصنوعی امروزی که نام‌های خویش را از فراورده‌های اصیل ابریشمی گرفته‌اند بیشترین بخش از این بررسی را شامل گشته و نویسنده نوع شیک و نازکی از آنها که با نام حریر شناخته می‌شود را بیش از سایرین در داستانش به کار برده است. حریر به عنوان پیشکش، خرید عروسی، پوشاک بانوان (روسری و چادر) یا دستمال کاربرد یافته است. مثلاً حجت- همسر نخست ساغر- برای رفیقه‌اش- سوسن- چنین هدیه‌ای خرید [صفحۀ 8]:
«یک بار حجت برای سوسن، یک روسری حریر قرمز رنگ خریده بود و وقتی سوسن روسری را دید گفت، «حجت جان، من که روسری سرکن نیستم.»»
یا ثریا- هووی بدکارۀ ساغر- با انگیزۀ دلبری و عشوه‌گری از حجت پرسید [ص 168]:
«راستی تو اون لباس حریر بنفشۀ منو دیدی؟»
حریر بخشی از خریدهای عروسی ساغر و همسر دومش- عبدالله- هم بود [ص 642]:
«سه قواره پارچۀ حریر زربفت، دو قواره پارچۀ ساتن گلدار نیلوفری، چادر مشکی اعلا، چند جفت کفش، روسری، دامن، چادر سفید گل ابریشمی به سفارش نازنین و ... یک قواره پارچه برای طلعت و یک قواره هم برای یارعلی خریدند.»
که بعداً یکی از آنها را به سیمین- خواهر عبدالله و همسر برادر حجت- پیشکش نمود [ص 645]:
«ساغر قوارۀ پارچۀ حریر را جلوی سیمین گذاشت و گفت: «دلم می‌خواد به عنوان یه هدیه و یادگاری از من و خان داداشت قبول کنی.»»
و خودش یکی دیگر از آنها را پوشیده و برای پیوند با عبدالله آماده گشت [ص 645]:
«ساغر در لباس حریر سفید با گل‌های یاسی رنگ، که سیمین برایش دوخته و همچنین آرایش زیبایی که عطیه روی موها و صورتش انجام داده بود، آنقدر زیبا شده بود که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد.»
چادر زیبای نازنین- دختر عبدالله- که در هنگام مراسم عقدکنان خویش بر سر داشت [ص 299]:
«با ورود مردها، چادر سفید و حریری را روی سر عروس انداختند که صورتش را هم پوشاند.»
چادری که شهین- معشوقۀ بدحجاب پدرشوهر ساغر- می‌پوشید [ص 587]:
«یک ساعت بعد شهین بزک‌کرده با چادری حریر از خانه خارج شد.»
و دستمالی که نازنین بر چهرۀ ساغر کشید هم از جنس حریر بود [ص 473]:
«نازنین با دستمال حریرش صورت رنگ‌پریدۀ ساغر را پاک کرد.»
چادرهای زیبای این رمان از جنس حریر و یا دارای گل ابریشمی بوده و نازنین یکی از آنها را برای روز عقد ساغر سفارش داد [ص 639]:
«ببین ساغر جان، دو سه تا پارچۀ خوب انتخاب کن تا بدیم عمه سیمین و عطیه واسه‌ت چند دست لباس قشنگ بدوزن. حتماً یه چادر سفید گل ابریشمی هم بگیر. می‌خوام روزی که میری محضر، سرت کنی.»
فرشی که در عمارت مجلل عبدالله وجود داشت احتمالاً بر خلاف حریرهای متداول مصنوعی از جنس ابریشم واقعی است [ص 268]:
«مبلمان مجلل، مجسمه‌های گرانقیمت و عتیقه، آینه‌های بزرگ قدی و پشتی‌های گرانبهای فرش، فرش‌های زیبای ابریشمی، همه و همه چشم هر بیننده‌ای را خیره می‌کرد.»
و بی‌گمان تشبیه نرمی، زیبایی و ظرافت موهای ساغر بهترین کاربرد واژۀ ابریشم از سوی نویسنده- انسیه تاجیک- می‌باشد [ص 188]:
«بی‌بی به موهای مشکی و ابریشمی او نگاه کرد و زیر لب «لاحول ولا قوه» را خواند و به سویش فوت کرد.»
همان‌گونه که در بررسی رمان تاریخی خواجۀ تاجدار دیده شد، ترمه نوعی از بافته‌های ابریشمی بسیار ارزشمند است که همراه انگبین و سایر کالاهای مرسوم آن روزگار از سوی خانوادۀ عروس- نازنین- خریداری و به بستگان داماد نشان داده شد [صفحه‌های 279 و 280]:
«خرید عروس خانوم، گردو و فندق و تخم‌مرغ طلایی، سفرۀ ترمۀ عقد، آینه و شمعدان، سفرۀ قندسایی، نان سنگک، ظرف اسپند، عسل، سجاده و قرآن، کاسه‌نبات، کله‌قند و نقل بیدمشک، همه در طبق‌هایی که روی سر مردها حمل می‌شد، به داخل ساختمان آورده شد. سفرۀ ترمه پهن شد و آیینه و شمعدان و وسایل دیگر با سلیقه روی آن چیده شدند.»
کاربرد مخمل مصنوعی همانند رمان عامه‌پسند برنده تنهاست بسیار جزئی و به عنوان نمادی از شخصیت مردان ایرانی در دهه‌های گذشته است. بانو تاجیک از زبان بی‌بی مادربزرگ پدری حجت- دیدگاه عوام دربارۀ گزینش داماد را چنین می‌شناساند [ص 98]:
«بچه ... اگه دختر باشه بدون هیچ تحقیقی باید بدنش به یه نفر که وضعش خوب باشه، یقۀ لباسش بازتر باشه و کلاهشم دور مخملی باشه.»
و ساغر نیز از تماشای عبدالله به عنوان همسر آیندۀ مزین به کلاه دور مخملی‌اش لذت می‌برد! [ص 617]
«ساغر زیر چشمی نگاهی به او انداخت و با دیدن او در آن کت و شلوار مشکی و پیراهن طوسی روشن و کلاه دورمخملی مشکی، دلش فرو ریخت.»
اتلس نوعی دیگر از بافته‌های ابریشمی است که سرایندگان بزرگی همچون حکیم نظامی و پروین اعتصامی از آن یاد کرده‌اند و این نویسنده هم آن را در تهیۀ پردۀ اتاق بی‌بی به کار می‌برد [ص 378]:
«ساغر داشت کشک می‌سائید. اکرم هم ناهار می‌پخت و سیمین هم پردۀ اطلسی اتاق بی‌بی را می‌شست.»
و همچنان که در سروده‌های سهراب سپهری دیده شد، شعری که عبدالله از روی عاشقی و تنهایی با خودش زمزمه می‌کرد بیانگر آن است که نام این پارچه به گونه‌ای از گیاهان زینتی نیز نسبت داده می‌شود [ص 480]:
«خونه بود و یه سکوت غم‌انگیز                                                                      من بودم و یه عمر رو به پائیز
فصل مرگ گلای اطلسی بود                                                                            تنها کسم سایۀ بی‌کسی بود»
اگرچه پیلۀ کخ‌ها (Insect cocoon) به تنهایی زمود چشمگیری در ادبیات گفتاری پارسی زبانان ندارد ولی کارواژۀ پیله کردن که بر پافشاری فراوان و آزاردهنده دلالت دارد را همگی بارها و بارها شنیده‌ایم. برای نمونه کوکب- مادرشوهر ساغر- برای جلوگیری از جروبحث‌های خانوادگی به سیمین اندرز می‌دهد [ص 44]:
«ببین دختر جان اینقدر به مردت پیله نکن، اینقدر به پر و پاش نپیچ.»
دربارۀ رفتار وکیل شوهرخواهر حجت- می‌خوانیم [ص 398]:
«وکیل وقتی جواب داوود را به شاگرد عبدالله شنید فهمید که آنها همگی با حضور عبدالله موافقند پس بهتر بود دیگر بیش از آن پیله نکند.»
و کاظم- گردانندۀ خانۀ فساد در کاشان- هم دلش می‌خواست مانع از بازگشت حجت به تهران شود [ص 419]:
«برای کاظم، حجت فقط پول بود نه یک انسان. ولی از طرفی هم نمی‌شد خیلی به او پیله کرد.»
البته بانو تاجیک نوع صفتی تازه‌ای از این کارواژه را نیز آفریده و هنگام پرسش کوکب از حجت و ثریا مطرح می‌نماید [ص 327]:
«کوکب پیله‌وار پرسید: «دیشب تا حالا کجا بودین؟ ما اومدیم دیدیم شماها نیستید؟»»
از سوی دیگر، عبارت بی‌شیله پیله یا بی شیله و پیله برای بیان ساده و بی‌ریا بودن رفتاری برخی آدمیان کاربرد دارد. چون بی‌بی برای تقی- پدرشوهر ساغر- چنین بود، مرگش هم اندوه بیشتری را در پی داشت [ص 403]:
«مرگ خیلی‌ها را دیده و شنیده بود ولی این بار به سوگ کسی نشسته بود که تنها برایش مادر نبود، یک رفیق، یک همراه و یک غمخوار بی‌شیله و پیله بود. یک سنگ صبور دائمی و یک گرمای دلنشین!»
اگرچه واژۀ عسل چهار مرتبه در رمان ساغر دیده می‌شود ولی بیشتر آنها به زبانزدی با مفهوم ناسپاسی اختصاس دارد. ثریا نزد حجت از خانوادۀ قدرنشناس وی گلایه می‌کند [صص 359 و 360]:
«همه و همه با من سر جنگ داشتن. اگه من دستمو عسل می‌کردم می‌ذاشتم توی دهنشون عسله رو می‌خوردن و دستم رو گاز می‌گرفتن. حجت با گوشه و کنایه گفت: «چقدم تو عسل به اون خونه بردی!»»
واژۀ کرم نیز از جنبۀ فراوانی مانند انگبین و ابریشم می‌باشد اما دارای معانی و کاربردهای متفاوتی است. به طور کلی، کرم در ادبیات نویسنده یک چیز بد است. هنگامی که کوکب از چشم‌چرانی و نیت شوم دامادش- وکیل- نسبت به ساغر آگاه شد، این عروس آزاردیده را به باد توهین گرفت [ص 362]:
«تو شاید بتونی دل از مردا ببری، ولی واسه من یه میمون زمین‌خورده‌ای، یه کرمی که باید پرتت کرد بیرون.»
کوکب حتی بعدها با اشاره به یک زبانزد مشهور ساغر را به کرمینه‌های چوبخوار تشبیه نموده، او را در برابر رفتارهای ناشایست وکیل گناهکار دانسته و با تندی از وی می‌خواهد که به سوی دام شیطان- خانۀ وکیل- برود [ص 522]:
«زبونتو کوتاه کن. تو هر چی بگی باید بری. همین که گفتم. خودتو جمع کن کسی بهت کار نداشته باشه. کرم از خود درخته!»
چیزهایی که به کرم آلوده شوند هم بد هستند؛ خواه این کرم نوزاد کخ‌های مردارخوار باشد و خواه یک کرم خیالی! طعنۀ سیمین به شوهرش- جواد- که فاحشه‌ها را گوشت کرم‌زده می‌دانست، یادآور کرمینۀ انواع مگس و سوسک‌هاست [ص 67]:
«اینکه تعجب نداره، تو یه لاشخوری، الان هم یه گوشت مردۀ بو گرفته کرم گذاشته منتظرته، برو تا یه لاشخور دیگه نخوردتش!»
و آنگاه که تقی برای جلوگیری از کشیده شدن ساغر به دام فساد اخلاقی با منیژه- زن هرزه- پرخاش نموده و وی را به سگی با دندان خراب تشبیه می‌نماید، مسلماً صحبت یک کرم خیالی در میان است! [ص 596]
«خیال کردی اهل خونۀ من لنگۀ خودتن؟ مگه نگفته بودم نمی‌خوام ببینم. پا شدی از توی لونه‌ت اومدی سراغ یه طعمۀ تازه، آره؟ گفتی خوب پولی توشه و خوب واسه‌ت داره، آره؟ ولی کور خوندی! ارواح بابات! این طعمه باب دندون کرم‌خوردۀ تو نیست. حالیته؟»
پارسی زبان‌ها کمترین مقدار ناراحتی و آزرده شدن را هم‌اندازۀ گزش کک دانسته و بدین ترتیب افراد بی‌احساس یا گاهی توانمند را می‌شناسانند. به بیان بهتر، وقوع یک رویداد ناگوار حتی به اندازۀ گزیدن کک نیز نمی‌تواند مخاطب را بیازارد! جواد که پایش بر اثر تصادف شکسته بود به سیمین اعتراض داشت [ص 117]:
«کجایی تو؟ اصلاً حالی از ما نمی‌پرسی، احوالی نمی‌گیری. نکنه اگه می‌مردم ککتم نمی‌گزید.»
ساغر دربارۀ شوهر مشترکشان به ثریا گفت [ص 189]:
«احساس، حال؟ مگر حجت هم اینا رو می‌فهمه؟ مگه اون می‌دونه که من چی می‌کشم؟ وقتی دید از هوش رفتم بدون اینکه ککش بگزه رفت سراغ یار.»
سیمین هم برای رفع بیقراری زیاد ساغر که پس از مرگ بی‌بی روی داد و واکنش‌های احتمالی تقی و کوکب به او هشدار داد [ص 400]:
«بیچاره اگه مریض بشی و بیفتی فکر می‌کنی عزیز و آقابزرگ خیلی ناراحت میشن و واست کاری می‌کنن؟ نه بابا ککشونم نمی‌گزه.»
اگرچه نیش زهرآگین گزدم- همان‌گونه که از نامش پیداست- در انتهایی‌ترین بخش بدنش قرار دارد ولی نویسنده زبان آدمی- که در بخش جلویی بدن هست- را همانند این اندام می‌داند! تقی پس از شنیدن سخنان بسیار تند سیمین به کوکب دستور داد [ص 69]:
«زن مزاحم نشو، بذار هر جور که راحتن همون کارو بکنن. منم اگه جای آقا وکیل بودم به خاطر زبون این عقرب می‌رفتم.»
انسیه سخنان زهرآگین کوکب [ص 380]:
«بی‌بی اشاره‌ای به کوکب کرد که بس کند و دیگر نیش نزند، ولی حریف زبان تلخ و گزندۀ کوکب نمی‌شد. قبل از اینها او اینقدر لجوج و سمج نبود ولی حالا خیلی درنده و عقرب‌گونه حرف می‌زنه.»
و حتی خندۀ ثریا را هم به نیش گزدم تشبیه نموده است [ص 178]:
«ثریا از ته دل خندید و خندۀ او مانند نیش عقرب بر رگ و پی ساغر فرو رفت.»
اما در عالم واقعیت، مار با دندان‌های زهردارش آدمی را می‌گزد و عوام این ویژگی را به زبان وی نسبت می‌دهند! آیا بهتر نیست زبان تند انسان را به زبان یا نیش مار- و نه نیش گزدم- تشبیه نماییم؟
هنگامی که خطاب تقی به مادرش- بی‌بی- و انتظاراتش دربارۀ آداب شوهرداری عروس‌ها [ص 26]:
«والله این سه تا عروس باید مث یه پروانه دور شوهراشون بچرخند.»
یا تشبیه پرستاری حوری- خواهرشوهر ساغر- از وکیل که مورد ضرب و شتم عبدالله واقع شده بود [ص 568]:
«حوری نگران و دلواپس، مثل پروانه دور شوهر بیوفایش می‌چرخید و سعی می‌کرد با کلمات دلنشین به او دلگرمی بخشد.»
را می‌خوانیم، درخواهیم یافت که نویسنده زبانزد مثل پروانه دور کسی چرخیدن را تنها وظیفۀ زنان نسبت به همسرانشان در آن روزگار دانسته است!
از سوی دیگر و با توجه به رمان نیوشا، وقتی خطاب سیمین به ساغر و مثل موم دانستن حجت را می‌خوانیم [ص 220]:
«زنیکۀ پرروی بی‌حیا معلوم نیست مردک رو چیزخورش کرده، چیکارش کرده که اصلاً مرده رو مثل یه موم توی دستاش به بازی گرفته و ورز میده.»
گویی تنها مردها هستند که در هنگامۀ دلدادگی مثل موم نرم می‌شوند!
خطاب رحیم بزاز به حجت دربارۀ دلیل اقامت شبانۀ وی و ثریا با حالت مست و نعشگی در خانه‌اش [ص 320]:
«شماها که دیشب خوش و خرم بودین منم دیدم تو حال و کیفین گفتم بذارم راحت بخوابین. روتونم انداختم که پشه‌ای چیزی تنتونو نگزه.»
و توصیف هنگامۀ خوابیدن عبدالله [ص 335]:
«بعد از مراسم عقدکنان، آخر شب وقتی همه رفتند، عبدالله به پسرش محمد گفت که مثل شب‌های پیش پشه‌بند را روی تختش ببندد و رختخوابش را هم پهن کند.»
بیانگر آشنایی نویسنده با شب‌های پشه‌آلود تهران و توجه به جزئیات رویدادهای ظاهراً کم‌اهمیت داستان می‌باشد.
خواندن گفتگوی ثریا با حجت پس از یک دعوای مفصل خانوادگی دربارۀ لزوم چاره‌جویی و رفع مشکل از این جنبه زیباست که زوجین را به عنکبوت یا دیگر کخ‌های تارتن تشبیه می‌نماید [ص 357]:
«ببین حجت کاریه که شده و اتفاقیه که افتاده. قرار نیست ما تا آخر عمر همین‌طور قنبرک بزنیم و دور خودمون تار بکشیم.»
ولی ضمن خواندن صحبت عبدالله با سیمین دربارۀ دلبستگی‌اش به ساغر در اندیشه فرو می‌رویم که آیا سایر بانوان آمادۀ ازدواج به زنبور بیشتر شباهت داشته‌اند یا مگس؟ شاید نویسنده خواسته است تا با کاربرد واژۀ زنبور از بار منفی جمله بکاهد! [ص 559]
«من مدت‌هاست که ... که یه جورایی از بین تموم این زنا و دخترایی که دور و برم عین زنبور وز وز می‌کنن، فقط و فقط به اون فکر می‌کنم، ولی اون روحش هم خبر نداره که چی به چیه!»
اگرچه بسیاری از گونه‌های زیان‌آوران گیاهی (Plant pests) را کخ‌ها تشکیل می‌دهند، ولی فریاد اعتراض‌آمیز و خیالی ساغر به شوهر بیوفایش حجت که همسر تازه‌ای برگزیده بود نمایانگر یک آفت پستاندار و بزرگ- مثلاً گراز- است که با ورود به مزارع می‌تواند زمینه‌ساز بروز آسیب‌های مادی- شکستن گیاهان- و روانی- هراس کشاورز- شود [ص 173]:
«تو منو خرد کردی، عاطفه و عشق منو لگدمال کردی، تو برای من یه آفت بودی و سوهان روح، ولی برای اون دریای محبت!»
و سرانجام جمله‌ای که عبدالله در دلش به سید نثار نموده و حکایت از حضور نابهنگام وی داشت، یک نفرین کخ‌پایۀ پرکاربرد را نشان می‌دهد [ص 273]:
«اَه بر خرمگس معرکه لعنت!»
اکنون که نگاه کخ‌شناختی به ساغر پایان یافت، چکیدۀ چند یافتۀ مهم آن را با توجه به سایر رمان‌های عامه‌پسند و آثار دیگران بازنویسی می‌نماییم:
1- حریر به عنوان پارچه‌ای نازک و شیک برای چادر عروس و خودنمایی بانوان گسسته از ارزش‌های سنتی استفاده شده است. البته بانو رضایی این کالا رو بیشتر برای پرده به کار برده و هر دو نویسنده در استفاده از دستمال حریر وجه مشترک دارند.
2 -انسیۀ تاجیک دامنۀ گسترده‌تری از مفاهیم و واژگان کخ‌پایه را مورد استفاده قرار داده و اثر وی با سایر رمان‌های تاریخی یا عامه‌پسند خارجی و سروده‌های بزرگان ادب پارسی قابل قیاس می‌باشد.
3- کارواژۀ پیله کردن به اندازه‌ای پرکاربرد و مورد توجه نویسنده می‌باشد که حتی صفت پیله‌وار را هم برایش ساخته است.
4- دو صفت عقرب‌گونه و پیله‌وار در زبان روزمره شنیده نشده و می‌توان کاربرد آنها را مختص بانو تاجیک دانست.
5- در یک رابطۀ عاشقانه، بانوان مثل پروانه پیرامون مردها چرخیده و آنان را مثل موم نرم می‌کنند!
6- کاربرد فراوان نام کخ‌ها یا اصطلاحات و زبانزدهای کخ‌پایه و حتی آفرینش واژگان تازه از سوی نویسنده می‌تواند خواننده را به این نتیجه‌گیری برساند که رابطۀ انسیه تاجیک با کخ‌ها و طبیعت بایستی خوب و درخور ستایش باشد.
امید است با دریافت پیشنهادهای سازنده و نقد دلسوزانه و خوانش سایر آثار اهالی قلم به آگاهی بیشتر دست یابیم.
بن‌مایه
تاجیک، انسیه 1387. ساغر. چاپ سوم (1389)، انتشارات پگاه، تهران، 653 صفحه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر