۱۳۹۲ فروردین ۵, دوشنبه

نگاه کخ‌شناختی به "صدای پای آب"


An Entomological Looking at the "The Footsteps of Water"
سهراب سپهری سراینده و نگارگر بزرگ ایرانیست که پانزدهم مهر ماه 1307 خورشیدی در کاشان دیده به جهان گشود و یکم اردیبهشت 1359 نیز در تهران چشم از آن فروبست. وی از ناماوران نوسرودۀ (= شعر نو) پارسی و دارای سبکی ویژه می‌باشد که پیشتر دو نمونه از این شیوۀ ادبی (با نام‌های سیب مهتاب را گاز بزن و کاکتوس‌ها همدیگر را دوست دارند) را با دیدۀ کخ‌شناختی نگریسته‌ایم.
صدای پای آب پنجمین و یکی از هشت دفتر نوسروده‌های سهراب است که در قریۀ چنار کاشان و تابستان 1343 پدید آمد. خبری با عنوان «تأسف‌بارترین صحنۀ فرهنگی سال در ایران» یا برگزاری سومین کنگرۀ «صدای پای آب» و یادوارۀ سهراب سپهری که با حضور کمتر از ده نفر در ششم آبان ماه 1391 انجام شد، انگیزه‌ای برای بازنشر این نوشتار و گرامیداشت یاد سراینده است.
سهراب در صدای پای آب نخست خود را می‌شناساند؛ از پیشه‌اش می‌گوید؛ روزگار کودکی‌اش را بازگو می‌کند؛ دربارۀ آنچه دیده، پدر و مادرش، زندگی، مرگ و ... سخن می‌راند. در پایان هم به این نکته می‌پردازد که وظیفۀ ما چیست. نوشتار کنونی، نخست بخش‌های کخ‌پایه (Insect-based) را بازگو می‌نماید. سپس، فراوانی انواع کخ‌ها و نکته‌های وابسته به آنان پیگیری خواهد گشت.
هنرمند دربارۀ روزگار کودکی خویش و چگونگی سپری شدنش می‌گوید:
زندگی در آن وقت، حوض موسیقی بود.
طفل، پاورچین پاورچین، دور شد کم‌کم در کوچۀ سنجاقک‌ها.
بار خود را بستم، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از غربت سنجاقک‌ها پر.
سراینده چیزهای به ظاهر ساده ولی زیبا و تأمل‌برانگیز فراوانی را روی زمین دیده است:
خال‌های پر پروانه،(1)
عکس غوکی در حوض،
و عبور مگس از کوچۀ تنهایی.
یا:
حملۀ لشگر پروانه به برنامۀ «دفع آفات».
حملۀ دستۀ سنجاقک، به صف کارگر «لوله‌کشی».
و می‌افزاید:
مثل بال حشره وزن سحر را می‌دانم.
او باور ویژه‌ای دربارۀ زندگی دارد:
زندگی بعد درخت است به چشم حشره.(2)
زندگی تجربۀ شب‌پره در تاریکی است.
و از ما می‌خواهد:
و نگوییم که شب‌تاب ندارد خبر از بینش باغ.
...
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.
و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت.
و اگر خنج نبود، لطمه می‌خورد به قانون درخت.
یا:
بو کنیم اطلسی تازۀ بیمارستان را.(3)
سپهری نگاهی زیبا به پدیدۀ مرگ دارد:
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونۀ یک زنجره نیست.(4)
...
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
و سرانجام از دیدگاه وی، بخشی از آنچه در زندگی باید انجام دهیم، چنین است:
نام را باز ستانیم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.(5)
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.
سهراب سپهری سراینده‌ای مهربان، نازک‌طبع و طبیعت‌دوست است که یکایک جانداران و پدیده‌های طبیعی را می‌بیند. محمد روحانی در یک تعبیر کخ‌شناختی گفته است:
سهراب نور بود ولی در تمام عمر                                                              از چهره برنداشت حریر حجاب را
انواع کخ‌هایی که در صدای پای آب نام برده شده‌اند به ترتیب اهمیت و بندواژگان پارسی اینگونه می‌باشد: حشره و سنجاقک (هر کدام سه بار)، پروانه و مگس (دو بار)، آفات، پشه، خُنْج، زنجره، شاپرک، شب‌پره، شب‌تاب و کرم (یک بار). یک بار هم یادی از گل اتلسی می‌شود که نام خود را از اتلس (پارچۀ ابریشمی براق و دارای رویۀ پرزدار لطیف و پشت بدون پرز) و به خاطر نرمی ویژۀ گلبرگ‌هایش گرفته است. بنابراین، نوزده بار کخ‌ها و فراورده‌هایشان مورد توجه بوده‌اند که بیشترین کاربرد به گونه‌های بالپولکداران (Lepidoptera) تعلق دارد.
هنگامی که سهراب از کخ‌ها سخن می‌گوید، گونۀ ویژه‌ای را در اندیشه‌اش ندارد ولی روشن است که آنها را به خوبی درمی‌یابد: اندازه‌گیری وزن با بال حشره، دیدن زندگی با چشم حشره و باز کردن در به روی حشره.
برگردانی از سروده‌های ژاپنی نیز در کارنامۀ سپهری وجود دارد. بنابراین، کاربرد واژگان پروانه، شب‌پره، کرم و شاید شب‌تاب یا سنجاقک را می‌توان به اثرپذیری سراینده از نمادها و ادبیات آسیای خاوری نسبت داد؛ هرچند که بهره‌گیری از انواع پروانه‌سانان (Lepidoptera) در زبان و ادبیات پارسی پیشینه‌ای بسیار درازتر از این آوردۀ فرهنگی دارد.
آبی نمادی از راستی (= صداقت) است و چون برخی سنجاقک‌ها را آبی رنگ می‌بینیم، عده‌ای از آدمیان نماد آبی و راستی را به این جاندار پیوند داده‌اند. سهراب دربارۀ روزگار کودکی‌اش می‌خواهد بگوید که کم‌کم بزرگ و بزرگتر شد و از دنیای پاک کودکانه‌اش فاصله گرفت. او از روزگار خردسالی دور می‌شد ولی دلش هوای پاکی آن روزها را داشت: زندگی در آن وقت ... .
سپهری هنگام نگارش زندگینامۀ خویش که در نسک هنوز در سفرم و به کوشش خواهرش- پریدخت سپهری- دیده می‌شود، بیان می‌کند که بخش‌هایی از عمرش را با کار کردن در وزارت کشاورزی و مبارزه با زیان‌آوران (Pests) گیاهی سپری نموده است. سپس می‌افزاید: «نمی‌دانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیان‌ها رساند. من مأمور مبارزه با ملخ در یکی از آبادی‌ها شدم. راستش را بخواهی، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. وقتی میان مزارع راه می‌رفتم، سعی می‌کردم پا روی ملخ‌ها نگذارم. اگر محصول را می‌خوردند، پیدا بود که گرسنه‌اند. منطق من ساده و هموار بود. روزها در آبادی، زیر یک درخت دراز می‌کشیدم. و پرواز ملخ‌ها را در هوا دنبال می‌کردم. ادارۀ کشاورزی مزد Contemplation مرا می‌پرداخت.»
از این رو، داستان «حملۀ دستۀ سنجاقک به صف کارگر لوله‌کشی» جور دیگریست. می‌دانیم سنجاقک‌ها در نزدیکی جویبارها، آب‌های روان یا برکه‌ها و میان رستنی‌های علفی بیشتر دیده می‌شوند و عملیات بهینه‌سازی انتقال آب (با ساخت کانال‌های بتونی، لوله‌کشی و ...) به کاهش جمعیت آنان می‌انجامد. بنابراین، حملۀ ... واکنش طبیعت به تخریب چهره‌اش می‌باشد که با زیبایی شگفت‌انگیزی توسط سراینده بازگو شده است. زند (= تفسیر) «حملۀ لشگر پروانه به برنامۀ دفع آفات» نیز بر همین پایه بوده و یادآور مقاومت برخی پروانه‌های زیان‌آور در برابر برنامه‌های مهار آنان می‌باشد.
لکه‌های روی بال «خال‌های پر پروانه» یا خود بال «مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است» را می‌توان جنبه‌های دیگر از زیبایی‌های آفرینش این جانوران دانست که به خوبی در خاطر سهراب مانده‌اند. برای خیلی از ما آدمیان زندگی بدون روشنی (= نور) بیهوده است و نابینایی یک کاستی (= نقص) بزرگ انگاشته می‌شود، ولی او بینش دیگری دارد: «زندگی تجربۀ شب‌پره در تاریکی است».
آن هنگام که سپهری از تنهایی غوک «عکس غوکی در حوض» و پرواز غریبانۀ مگس «و عبور مگس از کوچۀ تنهایی» سخن می‌گوید، ناخوداگاه به یاد تنهایی مادربزرگ کخ‌شناسی فرهنگی و رابطه‌اش با مگس‌ها (شماره‌های 4، 5 و 8) افتاده و به کارایی مگس‌ها در سپری کردن وقت تنهایان پی می‌بریم. زبانزد مگس پراندن نیز کنایه از بیکاری و گذران زمان می‌باشد. از سوی دیگر، «و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد» خواهشی دوستانه است تا رفتار مهربانانه‌تری با فرشتگان نگهبان پاکی داشته و آفرینش هیچ جانداری را بیجا ندانیم: «و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت».
ویژگی نورزایی برخی از کخ‌ها (مانند سوسک‌های تیرۀ Lampyridae) در یک زندگی شبانه به کار گرفته می‌شود. پشه‌های خونخوار Culicidae، سوسری‌های آشپزخانه و شب‌پره‌ها هم در تاریکی فعالیت می‌کنند. شاید افراد ناآگاه ندیدن این جانوران در طول روز یا هنگام وجود روشنایی و بی‌خبری خویش از احوال آنها را دوسویه بپندارند. آیا جانوران روزفعال شناختی از شب ندارند؟ و یا آدمیان نابینا هرگز جهان هستی را درک نمی‌کنند؟ سهراب برای تکوهش داوری نابخردانه چنین می‌فرماید: «و نگوییم که شب‌تاب ندارد خبر از بینش باغ»
خنج یا قُنْج [qonj] نیز که در صدای پای آب از آن نام برده شده است، نام بومی کرمینه یا نوزاد نوعی پروانه می‌باشد که معمولاً برگ‌های درخت مو را خورده و در هنگام احساس خطر، بوی بدی را برای دفاع از خویشتن رها می‌نماید (بن‌مایه). اگرچه این جانور برای کشاورزان زیان‌آور (Pest) انگاشته می‌شود، ولی از جنبۀ پایداری زیست‌بوم، باورهای گذشتگان و نیز اندیشۀ زیبای سراینده، بایستی چشم‌ها را شست، جور دیگر باید دید! [ص 326]
«و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت.

و اگر خنج نبود، لطمه می‌خورد به قانون درخت.»(6)
قانون درخت همان قانون طبیعت است که می‌گوید: وجود همۀ جانداران برای طبیعت ضروری است و تنها بهترین موجودات یعنی آنهایی که بیشترین سازگاری یا مقاومت در برابر شرایط زیست‌مجیطی ناگوار و دشمنان خویش را دارند، بایستی زنده بمانند. سهراب با آگاهی از این اصل زیست‌شناسی می‌فرماید که اگر خنج به عنوان دشمن درخت وجود نداشت، نظام زیستگاه بهم می‌خورد.
در ماه‌های پایانی بهار کم‌کم سر و کلۀ زنجره‌ها (Cicadidae) پیدا شده و آوازهای بلند دسته‌جمعی روزانۀ نرهایشان به گوش می‌رسد. آنها شب را در نوک شاخه‌های درختان، انتهای گیاهان علفی، زیر بوته‌ها، پای درخت‌ها و ... می‌گذرانند. فعالیت این کخ‌ها در زمان یاد شده بسیار کم است و می‌توان آنها را به طور انبوه شکار نمود. زنجره‌ها با روشن شدن هوا به جنب و جوش افتاده و پراکنده می‌شوند. هر فرد تنها چند روز زنده می‌ماند تا بتواند جفتگیری نموده و ژن‌هایش را به آیندگان انتقال دهد. ظهور و مرگ زنجره‌ها به صورت تدریجی است و هر روز که از زیستگاهشان بگذریم، ممکن است با شمار زیادی افراد مردۀ وارونه روبرو گردیم. از جنبۀ کخ‌شناسی، شاید بتوان دو دلیل برای گفتۀ سهراب «مرگ وارونۀ یک زنجره نیست» آورد: 1- احتمال دارد وارونگی زنجره از سرمای صبحگاهی و سستی ناشی از آن باشد 2- حتی اگر زنجرۀ وارونه مرده باشد، به واسطۀ انتقال ژن‌ها به نسل آینده، نمی‌توان آن را مردۀ واقعی دانست.
هر چه باشد، گویا سهراب پیوند عاطفی نزدیکی با زنجره‌ها دارد؛ به گونه‌ای که در نوشته‌ای با عنوان معلم نقاشی ما آموزگار پایۀ اولش را چنین توصیف می‌کند: «آدمی بی‌رؤیا بود. پیدا بود زنجره را نمی‌فهمد، خطمی را نمی‌شناسد، و قصه بلد نیست. می‌شد گفت هیچ‌وقت پرپرچه نداشته است. در حضور او خیالات من چروک می‌خورد.» و یا در زندگینامه‌اش می‌نویسد: «صدای زنجیره را به اندرز آقای معلم ترجیح می‌دادم.»
با گرم شدن هوا و رسیدن فصل تابستان، زادوولد پشه‌ها و آزارهایشان افزایش می‌یابد. البته آنها معمولاً روز را در پناهگاه‌های گوناگون مصنوعی (مانند شکاف دیوار) یا طبیعی (مثلاً در سایه و زیر برگ‌های درخت چنار) سپری می‌نمایند. سپهری در نسک اتاق آبی تعریف می‌کند که: «شب‌های داغ تابستان، وقتی كه خود آگاهی آدم ذوب می‌شد. روی بام می‌خوابیدیم. و در پشه‌بند، دور و ور آب می‌پاشیدیم، بروی كاهگل تا ته خواب‌هایم می‌دوید، غرائزی را گیج می‌كرد.»
در عین حال، سراینده این پدیده را هم به دیدۀ بیزاری ننگریسته و از خوانندگانش می‌خواهد: «نام را باز ستانیم از ابر، از چنار، از پشه، از تابستان»
در پایان نتیجه‌گیری می‌شود که سهراب طبیعت و جاندارانش را دوست دارد و به آنان عشق می‌ورزد. نتیجه‌گیری جامع‌تر از حال و هوای کخ‌شناسانۀ آثار این اسطورۀ بزرگ در بررسی نسک هشت کتاب آورده شده است. امروزه می‌بینیم سرایندگان جوانی مانند پریا ترک و رضا یاوری از واژۀ سنجاقک بهره گرفته‌اند که شاید بتوان آن را پیروی از سهراب و همپایه‌هایش دانست. از جنبه‌ای دیگر، سپهری کخ‌ها و ادبیات زادبومش را فراموش نکرده است و ای کاش پیروان وی نیز در چنین راستایی بکوشند.
آگاهی بیشتر دربارۀ عکس‌ها
(1) سیمایی از یک پروانۀ روزپرواز که در توس‌آنجلس یافت می‌شود.
(2) سیمایی از یک پورۀ ملخ که در شهرستان طرقبه شاندیز (زمین‌های سوران) زندگی می‌کند.
(3) سیمایی از یک گل اتلسی سیاه رنگ که توسط پژوهشگران اروپایی تولید شده است.
(4) نمای شکمی از یک زنجرۀ نر که در شهرستان کرج (روستای کُندُر) یافت می‌گردد. اندام تولید صدا در نخستین بند شکمی به آسانی دیده می‌شود.
(5) سیمایی از یک پشۀ خونخوار ماده در توس‌آنجلس.
(6) سیمایی از یک نوزاد پروانه با شباهت تقریبی به خنج.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر