۱۳۹۳ آذر ۱۴, جمعه

نگاه کخ‌شناختی به "الی"



An Entomological Looking at the "Elle"
پس از نگاه کخ‌شناختی به سه رمان خارجی که توسط پائولو کوئلیو، مری هیگینز کلارک و مارگارت اتوود نگاشته شده‌اند، اکنون اثری عشقی- جنایی از ماریا بارت (Maria Barrett) را بررسی خواهیم نمود. الی داستان زن جوانی با نام مستعار الی فریزر (Elle Frazer) است که در سنین کودکی مادرش توسط یک باند تبهکار کشته شده و خودش به شدت زخمی می‌گردد؛ دوست روزگار نوجوانی‌اش هم به دست آنان از میان برداشته می‌شود. اینها پیش‌درآمدی برای شکل‌گیری حس انتقام‌جویی می‌گردد؛ فراز و نشیب‌های بسیار پیموده می‌شود تا سرانجام ... .
واژۀ Cricket در ادبیات انگلیسی به جیرجیرک و یک ورزش اطلاق می‌شود. در رمان اخیر نیز ورزش کریکت چهار مرتبه نام برده شده است ولی چون دو مانک مختلف از ریشه‌های گوناگونی برخوردار بوده و با یکدیگر ارتباطی ندارند، از پرداختن بیشتر به آن خودداری می‌نماییم.
انواع واژگان و مفهوم‌های کخ‌شناختی 51 بار در الی نام برده شده‌اند که به ترتیب اهمیت و بندواژگان پارسی عبارتند از: ابریشم (31)، مخمل (11)، موم (2)، پیله (1)، ساتن (1)، عسل (1)، عقربه (1)، عنکبوت (1)، کک (1) و وزوز (1).
شمار و تنوع رکوردهای این داستان با توجه به تعداد صفحاتش بیش از دو رمان برنده تنهاست و در خیابانی که تو زندگی می‌کنی است. نام ابریشم و صفت برگرفته از آن که در الی بیشتر از سایر مفاهیم کاربرد دارد، به پوشاک زنانه (بلوز، بلوز آستین کوتاه، بلوز یقه قایقی، پیراهن یقه بلند، زیرپوش و لباس شب)، کالاها (پارچه، پارچۀ نقاشی، پرده، پوشش دیوار [دیوارکوب]، چراغ چینی، چشم‌بند، دستمال، روبان، روبدوشامبر، ساک تبلیغاتی، کراوات، کمربند، کوسن و کیمونو) و اندام‌های (پوست و مو) گوناگون با رنگ (آبی- خاکستری، سبز، سفید، سیاه [مشکی]، طلایی، کرم، کرم روشن، قرمز، تیره، روشن)، حالت (رشتۀ بلند، ضخیم، نازک، سنگین، چین‌دار، خالدار و کم‌ارزش) و خاستگاه (ایتالیا و هند) متنوع نسبت داده می‌شود ولی در واقع، همۀ اینها فراورده‌های مصنوعی را پیش چشم داشته‌اند. از سوی دیگر، نویسنده به رنگ کرم توجه بیشتری نشان داده است و می‌بینیم که پوشش الی در اولین دیدار خصوصی وی نزد چارلز تیلور (Charles Taylor)- رئیس و همسر آیندۀ او- در آپارتمانش [صفحۀ 277]:
«الی تقریباً با ناراحتی در درگاه ایستاد و کت سیاه کتانش را از تن درآورد. او شلوار چین‌دار کتانی کرم رنگ پوشیده بود با یک بلوز آستین کوتاه ابریشمی کرم با خال‌های مشکی.»
روز رویارویی با لورنزو (Lorenzo) [ص 520]:
«به سراغ کمد لباسش رفت و کت و دامن پشمی مشکی شنلش را در آورد. کتش کوتاه بود با لبه‌های مخمل. به دقت آنها را روی تختخواب قرار داد. بلوزی که انتخاب کرد، ابریشم ایتالیایی بود به رنگ کرم روشن با یقۀ مدل قایقی. جلوی بلوز ساده بود و تنها یک پیلی روی هر شانه داشت. کلاسیک و ساده.»
اتاق اختصاصی [ص 347]:
«نگاهی به دور و برش، به اتاق کرم و هلویی رنگ، انداخت. گلدوزی‌های چینی ظریف، قاب عکس‌های نقره، خطوط باشکوهی از پرده‌های قرمز تیرۀ طرح ملکۀ آن روی دیوارکوب‌های ابریشم روشن.»
اتاق نشیمن و کاناپۀ او در خانۀ چارلز از نگاه ادوارد هامیلتون (Edward Hamilton)- دوست و مرد نهایی زندگی الی- [ص 428]:
«نگاهی به دور و بر اتاق وسیع کرم رنگ انداخت. اتاق نشیمن الی. شکی نبود که اتاق به سلیقۀ او تزیین شده بود. گلدان گل‌های تازه- شقایق و پامچال-، کوسن‌های ابریشمی قرمز و ارغوانی روی کاناپۀ کرم رنگ و کلکسیون جعبه‌های نقاشی شدۀ کار دست.»
دیوارهای اتاق ناهارخوری ایست‌لی (Eastleigh) [ص 145]:
«اتاق ناهارخوری ایست‌لی اتاقی بود دراز با پنجره‌های کشویی و در زیر نور گرم و نرم شمع‌ها سحرانگیز به نظر می‌رسید. شکوه سادۀ مبلمان چوبی تیره در مقابل دیوار راه‌راه کرم کمرنگ و پرده‌های سنگین ابریشمی کامل بود.»
لباس مادر ادوارد هنگام پرستاری از الی و پیش از رفتن به یک میهمانی [ص 166]:
«در باز شد و لیدی الیزابت در حالی که تُنگی آبلیمو مخلوط با آبجو در دست داشت، وارد اتاق شد. دامن مخمل سیاه بلندی به تن داشت با یک بلوز ابریشم کرم رنگ و کمربند ابریشم قرمز.»
و یکی از وسایل دفتر کار چارلز به عنوان مدیر مؤسسۀ امور مالی هادلی تیلور یورک (Hadly Taylor York) همگی به این رنگ هستند [ص 199]:
«در دو طرف کاناپه دو میز ماهاگونی قرار داشت که بر روی آنها دو چراغ چینی با سایبان‌هایی از ابریشم چین‌دار کرم رنگ به چشم می‌خورد. همه باوقار و بدون خودنمایی. مجموعه‌ای از مجلۀ کانتری لایف (Country Life) روی میز کوتاه مقابل او چیده شده بود.»
نویسنده به رنگ سرخ نیز علاقه نشان داده و انواع کالاهای ابریشمی مانند کوسن کاناپه، کمربند لباس و روبان دسته‌گلی که پیرس هاوتون- اسمیت (Piers Houghton- Smythe)- خویشاوند نابکار و رقیب عشقی ادوارد- در پاریس برای الی فرستاد [ص 321]:
«پسربچه‌ای یونیفورم‌پوش یک دستۀ بزرگ رز قرمز را که با ظرافت و ماهرانه با روبان ابریشم قرمز بسته شده بود، به طرفش دراز کرد.»
یا پوشاک و وسایل دارای بافت مخمل را با این ویژگی شناسانده است. جعبۀ نیم‌تاج اهدایی از سوی چارلز [ص 354]:
«چارلز کنار الی نشست. او یک جعبۀ چرمی گرد قرمز تیره در دست داشت. خم شد و آن را روی میز کنار تخت گذاشت. ... الی یک دستش را از زیر پتو بیرون آورد و نیم‌تاج الماس فوق‌العاده زیبایی را بر روی بستر مخملی قرمزش در داخل جعبه لمس کرد.»
همراه با پوشش ویژۀ الی در میهمانی شهردار شدن چارلز نشانگر کاربرد مخمل قرمز می‌باشد [صفحه‌های 356 و 357]:
«وقتی سرش را حرکت می‌داد، الماس‌ها زیر نور برق می‌زد و می‌درخشید. سفیدی باشکوه آن در مقابل موهای طلایی روشن و لباس مخمل قرمز الی درخششی چشمگیر داشت. هنگامی که تیو چین‌های لباس را در جایشان مرتب می‌کرد، او کاملاً بی‌حرکت ایستاد و تماشا می‌کرد که چطور لباس مخمل سنگین از روی شانه‌هایش پایین لغزید و در تنش جا گرفت. ... اشارپ بلند مخمل را از گیره‌اش برداشت و دور بازوهایش انداخت. دامن لباس را بالا گرفت تا نگاهی به سرپایی‌های مخمل پررنگی که در زیر آن به پا داشت، بیندازد. با رضایت خاطر به طرف در چرخید.»
پوشش آزمایشی الی برای حضور در میهمانی ایست‌لی [ص 126]:
«همان‌طور که الی بلوز ابریشم مشکی‌اش را از سر به تن می‌کرد و لبۀ آن را داخل شلوارش فرو می‌برد، مدی او را تماشا می‌کرد. الی به طرف تختی که مدی روی آن نشسته بود، برگشت. دست‌هایش در پهلو آویزان بود: خوب، نظرت چیه؟ مدی چشم‌هایش را تنگ کرد. در واقع او عقیده داشت الی هر چه بپوشد، به او می‌آید. او می‌توانست یک پردۀ کهنه به دور خودش بپیچد و به ایست‌لی برود و با این حال، همۀ آنان را متحیر کند: به نظرم از شلوار جین مشکی با بلوز سفید بیشتر خوشم بیاد. ابریشم مشکی رو با خودت ببر، ولی اونو با دامن مینی قرمزت برای شام جمعه بپوش؛ با جوراب مشکی و کفش‌های جیر بی‌پاشنه‌ت.»
که با اندکی تغییر برای مراسم شام و شب نخست آن میهمانی برگزیده شد [صص 134 و 135]:
«گل سینۀ آنتیک نقره‌ای که در مغازۀ خرده‌ریزفروشی پیدا کرده بود، یقۀ بلوز ابریشمی سیاه رنگش را می‌بست. به جای دامن مینی قرمزی که مدی پیشنهاد کرده بود، یک دامن دورچین که از لایه‌های شیفون سیاه تشکیل شده و تا بالای زانو می‌رسید، به تن داشت و برای آخرین زینت، کمربند سرخ روشنی به دور کمرش بسته بود. ... ادوارد بازوی او را گرفت و گفت: بیا. انگشتانش از روی ابریشم نازک گرمای پوست او را حس می‌کرد: از این طرف. و آرزو کرد می‌توانست او را به هر جایی هدایت کند؛ جز اتاق ناهارخوری با بیست مهمان دیگر.»
و یقۀ پالتوی وی به عنوان بخشی از یک لباس رسمی مناسب محیط کاری در دیدار دوستانه‌اش با ادوارد [ص 434]:
«پالتوی قرمز ایوسن لورنش را که یقۀ مخمل سیاه داشت از تن در آورد و به ادوارد داد. با دستپاچگی همان جا ایستاد. پلوور کشمیر مشکی و دامن پشمی کوتاه مشکی با جوراب‌های مشکی و کفش پاشنه کوتاه مشکی پوشیده بود. مستقیم از دفتر به آنجا آمده بود.»
هم نشانگر حضور پارچه‌های ابریشم یا مخمل با رنگ‌های توأمان سیاه و سرخ در سبک نگارش ماریا بارت- نویسنده- می‌باشد. البته یکی از البسۀ رسمی الی در دیدار با اعضای مؤسسۀ جیمز کیپل (James Capel) تنها به رنگ سیاه [ص 443]:
«ادوارد از جا بلند شد و شنل او را گرفت. ... یک کت و دامن چهارخانۀ سفید و سیاه به تن داشت با یک جلیقۀ کوتاه و پیراهن یقه بلند ابریشمی مشکی در زیر آن. پاهایش را روی هم انداخت. دامنش تا لبۀ جوراب‌های مشکی بالا رفت.»
و بخشی از جامه‌اش برای شرکت در میهمانی رقص ماه مه و همراهی با پیرس از نوع ابریشم سپید بود [ص 108]:
«به سمت کمد لباس رفت؛ پیراهنش را برداشت و آن را جلوی خودش گرفت. یک لباس شب با والانی از دانه‌های نقره‌ای و بندهایی روی لایه‌ای از ابریشم سفید که به دور باسن چرخ می‌خورد و برق می‌زد؛ دامنی پر تلألؤ. کامل بود. او آن را با مقداری از پول‌های تری خریده بود. لحظه‌ای که آن لباس را دید، فهمید که مال اوست. به دقت بلوزش را از سر به تن کشید. لباس را از آویزش برداشت و به آرامی به تن کرد. همین‌طور که لباس سفید و نقره‌ای مثل آبشاری روی بدنش لغزید و با سنگینی تا قوزک پایش فرو رفت، خود را تماشا کرد. مثل پوست دومی بود از ابریشم روی بدنش. با انعکاس نور بر دانه‌های نقره‌ای، لباس زنده می‌نمود. پایش را در کفش ساتن سفید پاشنه کوتاهی فرو برد که خودش رویش را گلدوزی کرده بود و به طرف میز کنار تختش فرو رفت. همین‌طور که راه می‌رفت، موجی از پارچه به حرکت در می‌آمد.»
هنگامی که ادوارد دید الی پس از نخستین آمیزش عاشقانه با او و دوش گرفتن زیرپوش ابریشمی بر تن نمود [ص 493]:
«ادوارد روزنامه را کنار گذاشت و او را تماشا می‌کرد که چطور زیرپوش ابریشمی را از سر به تن کرد.»
شاید بی‌تناسب نباشد که در میهمانی ماه مه نیز وی را ارزشمندتر از ابریشم بداند [ص 111]:
«الی می‌رخشید؛ نقره‌ای و سفید و طلایی! در میان ابریشم‌های تیره و کم‌ارزش اطرافش تقریباً موجودی سحرآمیز بود و ادوارد دوباره هوس کرد او را لمس کند تا از واقعی بودنش مطمئن شود.»
البته رنگ و لطافت موهای الی که میراثی از مادرش بود، یکی دیگر از انگیزه‌های فراابریشم‌پنداری وی توسط ادوارد است [ص 429]:
«از اینکه موهای او کوتاه‌تر شده بود، ادوارد احساس راحتی خیال می‌کرد. نمی‌دانست لمس کردن آنها چه احساسی دارد. فقط لمس رشته‌های بلند ابریشم طلایی را به خاطر می‌آورد»
نیک باون (Nick Bowen)- پدر الی و رئیس ادوارد در سیدنی- نیز موهای همسرش- کتی (Katie)- را مانند ابریشم می‌دانست [صص 422 و 423]:
«دختری جوان و زیبا کنارش ایستاده بود و به سمت دوربین می‌خندید. نسیمی موهایش را پریشان کرده و آن را بر پشتش ریخته بود؛ رشته‌های بلند و طلایی رنگ مثل ابریشم.»
ناگفته نماند در رمان‌های ایرانی ساغر و کوله‌بار عهد نیز دیده‌ایم که موهای شخصیت اصلی- ساغر و گلناز- به ابریشم تشببیه شده بود.
حوله لباسی الی در هتل ریجنت (Regent) سیدنی [ص 477]:
«احساس می‌کرد آزاد و زنده است. روبدوشامبر ابریشمی‌اش را به دور خودش پیچید؛ لبۀ تخت نشست و شمارۀ قسمت پذیرش را گرفت.»
همانند نمونۀ متعلق به دانیل روزنبرگ (Daniel Rosenberg)- دوست نیک باون و جاسوس لورنزو- [صص 474 و 475]:
«از تخت پایین آمد. مواظب بود مزاحم روث نشود. روبدوشامبر ابریشمی‌اش را از روی کمد پایین تخت برداشت و همین‌طور که از پله‌ها پایین می‌رفت و در تاریکی راهش را به طرف اتاق کارش پیدا می‌کرد، آن را پوشید.»
یا بند ساک تبلیغاتی که الی کت قرمز خریداری شده از فروشگاه هرودز را در آن دریافت نمود، واپسین کالاهای ابریشمی وی هستند [صص 193 و 194]:
«فروشنده ساک سبز تیرۀ براقی را با دسته‌های طنابی ضخیم به او داد. ... بند ابریشمی ساک هرودز را محکم به دور انگشتش پیچید و زمزمه کرد: پول.»
البته یک تناقض هست که نخست می‌گوید این ساک دارای دسته‌های طنابی ضخیم است، سپس به بند ابریشمی می‌رسیم و ذهن نگارنده/ خواننده نیز ناخودآگاه به سوی طناب بلند ابریشمی در حکایت الاغ سواددار کشیده می‌شود!
خانه‌آرایی چارلز تیلور در نخستین پذیرایی خصوصی و ارائۀ پیشنهاد ازدواج به الی [ص 276]:
«چارلز از اتاق رختکن خارج شد و به دقت جزئیات را بازدید کرد. گلدان‌های بلند با گل‌های بنفش روشن، رایحۀ درختان گرمسیری آپارتمانی و نور ملایم شمع‌های مومی در شمعدان‌های سیاه قلمکار. در طول دیوار شیشه‌ای، سایبان‌ها بالا زده شده بود و تاریکی لاجوردی آسمان تابستان بر کفپوش‌های چوبی پوشیده از فرش‌های ترکی با نقش‌های برجستۀ قرمز و اخرایی و آبی منعکس می‌شد. رنگ‌های غلیظ و تند نقاشی‌های اکسپرسیونیست با نقاشی‌های کوچک و درهم بر روی ابریشم هندی و یک مجسمۀ ظریف و بلند از مفتول‌های برنزی کار جیاکومتی (Giacometti) که مانند تارعنکبوت تنیده شده بود، با هم تضاد کامل داشت.»
کراوات پیرس پس از سال‌ها دوری و هنگام نخستین دیدارش با او در پاریس [ص 323]:
«وقتی سایه‌ای بر روی صفحۀ مجله افتاد، الی سرش را از روی مقاله بلند کرد. همین‌طور که نگاهش از پایین به بالا می‌رفت، ابتدا خط کت و شلوار مدل ولیعهد انگلیس و بعد دست‌های آفتاب‌سوخته و انگشتر طلای سنگین روی انگشت کوچک و بعد پیراهن سفید آکسفوردی و کراوات آبی- خاکستری ابریشم را دید.»
و دلشورۀ نیک پیش از رویارویی دوباره با الی از مواردی هستند که با توجه به مرتبۀ تکرار رویداد- نخستین یا دومین بار- اهمیت بیشتری را برای کالاهای ابریشمی تداعی می‌نمایند [ص 480]:
«نیک باون در دفترش قدم می‌زد. از دلواپسی حالت تهوع داشت. ایستاد و برای پنجمین بار به کت و شلوارش نگاه کرد. خم شد و دستمال ابریشمی‌اش را روی کفش پای چپش مالید تا کوچک‌ترین لکه را از روی آن پاک کند. بعد راست ایستاد و کتش را صاف کرد.»
لباس مدی (Maddy)- خواهر دوست و هم‌رشته‌ای ادوارد- در میهمانی ماه مه [ص 109]:
«لباس شب ابریشمی مدی با سر و صدا خش‌خش می‌کرد.»
پوشش لوسی و آملیا استورتون (Lucy and Amelia Storton)- عموزاده‌های دوقلوی ادوارد- در ایست‌لی [ص 146]:
«آن دوقلوی دیگر میان در ایستاده بود و لبخند می‌زد. در لباس ابریشمی سبز رنگ کاملاً شبیه خواهرش بود.»
و جامۀ تبهکار بزرگ داستان در یک روز سرد زمستانی دیگر نمونه‌های پوشاک ابریشمی را نشان می‌دهند [ص 519]:
«جورج لورنزو به آرامی از تخت پایین آمد؛ کیمونوی ابریشمی‌اش را به تن کرد و به طرف اتاق نشیمن آپارتمانش رفت. گوشی تلفن را برداشت و یک شمارۀ راه دور را گرفت.»
شرح چگونگی خوابیدن پگی (Peggy Houghton- Smythe)- مادر پیرس- [ص 163]:
«پگی در حالی که هنوز چشم‌بندهای ابریشمی را بر چشم داشت، همان‌طور به پهلو ماند: موضوع چیه؟ سعی کرد عصبانیتش را نشان ندهد.»
و هنگامۀ مرگ لورنزو نیز با سایر کالاهای ابریشمی مرتبط است [ص 527]:
«وقتی بدن ادوارد با سر و صدایی شدید بر زمین افتاد، لورنزو هفت‌تیرش را برای شلیک دوم بالا برد. چهار پلیس مسلح شلیک کردند. او حتی ماشه را لمس نکرده بود. لورنزو به شدت با دیوار پشت سرش برخورد کرد. کنار صورتش متلاشی شد و خون روی پوشش ابریشمی دیوار پاشید.»
مخمل پس از ابریشم پرکاربردترین مفهوم کخ‌شناختی رمان الی بوده و در ساخت انواع پوشاک (لبۀ کت، دامن و اشارپ) و متعلقات (دمپایی، پوشش جعبۀ زیورآلات و صندلی میز آرایش) زنانه، یقۀ پالتو و شلوار مردانه به کار می‌آید. رفتار الی پس از بروز حملۀ قلبی چارلز [ص 374]:
«پالتوی کشمیر سنگین چارلز را محکم به دور خود پیچیده بود و از یقۀ مخملش عطر ادوکلن بعد از اصلاح او را استشمام می‌کرد.»
پوشش خبرنگار جوانی که به طور پنهانی در بیمارستان به سراغ چارلز تیلور رفته بود [ص 387]:
«پزشکی جوان وارد اتاق شد. خوش‌قیافه بود و صورتی شاداب داشت. یک شلوار مخمل با یک بلوز راه‌راه پوشیده بود. چارلز فکر کرد که این پزشکان جوان باعث می‌شوند او احساس پیری کند.»
و واکنش روث (Ruth)- همسر دانیل روزنبرگ- به نمونه کالاهای مخملی که پیشتر نام برده نشدند، اشاره می‌کند [ص 516]:
«روث روی صندلی مخمل مقابل میز آرایشش به طرف او که با عجله وارد اتاق خواب شد، چرخید: آروم باش، دانیل! سکته می‌کنی!»
در صفحۀ 276 خواندیم که نویسنده محفل چارلز برای پذیرایی عاشقانه از الی را با شمع‌های مومی آراست. او خانۀ ییلاقی خانوادۀ ادوارد در ایست‌لی را نیز به همین شیوه عاشقانه ساخت [ص 283]:
«میز دراز چوب کاج سفره‌خانه پوشیده از باقیماندۀ شام بود و موم شمع وسط میز به آرامی در فنجان کوچک گلداری که در آن قرار داشت، می‌ریخت.»
مدی سادگی و خونگرمی لیدی الیزابت (Lady Elizabeth) و سر جاش (Sir Josh) که والدین ادوارد و میزبانان میهمانی ایست‌لی بودند را به یاری یک واژۀ کخ‌زاد برای الی توضیح داد [ص 127]:
«لیدی الیزابت از همون لحظۀ اول ملاقات به تو اصرار می‌کنه که اونو الیزابت صدا کنی و سرجاش فرض می‌کنه که همسرش به تو گفته که اونو هم جاش صدا بزنی. الیزابت مثل ادوارد قد بلند و بلونده و بی شیله‌پیله. آدما رو دوس داره؛ همه جور آدمی رو و دربارۀ همه چی با تو صحبت می‌کنه.»
تابش سایه- آفتاب نور خورشید بر چهرۀ الی نیز از سوی نویسنده به یک عارضۀ بدنی تشبیه شده و همانند آفرینندۀ سرگذشت ندیمه از بار منفی آن می‌کاهد [ص 173]!
«نور خورشید بر روی رشته‌های بلوند موهایش منعکس می‌شد و به صورت کک و مک‌هایی بر صورتش نمایان بود.»
واپسین رکوردهای مورد بررسی به صبح زودی که لوییزا (Louisa)- معشوقۀ پیرس- الی را برای آشکارسازی رفتارهای تنوع‌طلبانۀ پیرس در امور جنسی بیدار کرد [ص 151]:
«به صفحۀ ساعت تایمکسش (Timex) نگاهی انداخت. تنها توانست تصویر ماتی از عقربه‌ها ببیند. ساعت هفت بود. تلوتلوخوران به طرف تلفن رفت.»
اشارۀ الی به ماه‌عسل خودش و چارلز هنگام نوشیدن قهوه با ادوارد در سیدنی [ص 479]:
«الی سرش را بالا کرد: ماه‌عسل تنها تعطیلاتی بود که داشته‌م. برای کار به پاریس و مادرید می‌رفتم؛ ولی ... . اخم کرد: من هیچ‌وقت برای تعطیلات وقت نداشته‌م.»
و تشبیه صدای بلندگوی هواپیمای پرواز سیدنی- لندن اختصاص دارد [ص 505]:
«بلندگوی داخل هواپیما وزوزی کرد و بعد با صدای کلیک خاموش شد.»
اکنون که نگاه کخ‌شناختی به الی پایان یافت، بازگویی چند نکتۀ مهم‌تر خالی از لطف نیست:
1- ابریشم و مخمل دو گونه از فراورده‌های مصنوعی هستند که بخش اعظم توجه ماریا بارت را به خود جلب نموده و در تهیۀ انواع پوشاک زنانه و مردانه یا کالاهای دیگر با رنگ‌های کرم، سرخ، سرخ- سیاه، سیاه، سپید، سبز و آبی- خاکستری به کار رفته‌اند.
2- با کمی دقت در ادبیات پارسی معاصر و محتوای رمان الی متوجه می‌شویم که جای خالی واژگانی همچون حریر و عسلی در ترجمۀ الهه صالحی- برگرداننده- کاملاً پیداست!
3- اگر به روند کلی کاربرد مفاهیم کخ‌شناختی دقت کنیم، روشن می‌شود که در بخش‌های آغازین داستان تا صفحۀ 108 هیچ رکوردی وجود ندارد و در ادامه نیز چگونگی اشاره به کالاهایی مثل شمع مومی (صص 276 و 283) یا روبدوشامبر ابریشمی (صص 474 و 477) نشان می‌دهد که نویسنده یک واژه را در فواصل زمانی نزدیک تکرار کرده است.
4- تشبیه لطافت و زیبایی موهای بانوان به ابریشم استعاره‌ای می‌باشد که از فرهنگ‌های دیگر به زبان و ادبیات پارسی راه یافته است.
5- کک‌مک عارضه‌ای است که اغلب در افراد دارای پوست و موی روشن اتفاق می‌افتد و چون در ایران نسبت جمعیتی چنین کسانی کمتر از آمار جوامع غربی می‌باشد، عجیب نیست که شخصیت‌های کک‌مکی هنوز به رمان‌های پارسی راه نیافته یا از فراوانی اندک برخوردار باشند.
امید است نوشتار کنونی رهگشای دوستداران نقد ادبی-کخ‌شناختی بوده و با طرح پیشنهادهای ارزندۀ خویش بر غنای آن بیفزایند.
بن‌مایه
صالحی، الهه 1383. الی (نوشتۀ ماریا بارت). چاپ نخست، انتشارات لیوسا، تهران، 528 صفحه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر