An Entomological Looking
at "The French Bride"
پس از نگاه کخشناختی به چهار رمان
خارجی که توسط مارگارت اتوود (سهیل سُمی)، ماریا بارت (الهه صالحی)، پائولو کوئلیو (آرش حجازی) و مری هیگینز کلارک (نفیسه معتکف) نگاشته شدهاند، اکنون اثری از ایولین
آنتونی (Evelyn Anthony)- نام مستعار- با برگردان فاطمه
سزاوار را بررسی خواهیم نمود. عروس فرانسوی شرح زندگی آن دی برنارد- یک
اشرافزادۀ سدۀ هجدهم ترسایی- است که با ظاهر جذاب و تندخویی چارلز مکدونالد-
خویشاوند او و یک اشرافزادۀ اسکاتلندیتبار- از لحاظ جنسی اغوا شده و به پیشنهاد
ازدواجش پاسخ مثبت میدهد. چارلز علیرغم مهربانی و عشق آن تا بدانجا پیش میرود که
معشوقهاش- لوییز دیوایتال- را به میهمانی بزرگ و باشکوه همسرش برده و زمینۀ
بیشترین رنجش او را فراهم میسازد. آن سرانجام با وجود بارداری و به پیشنهاد اطرافیان
تصمیم به جدایی میگیرد ولی ... .
انواع واژگان و مفهومهای کخشناختی 29
بار در عروس فرانسوی نام برده شدهاند که به ترتیب اهمیت و بندواژگان پارسی
عبارتند از: ابریشم (13)، ساتن (4)، سم (3)، طاعون (3)، عسل (2)، مخمل (2)، عنکبوت
(1) و وزوز (1).
شمار و تنوع رکوردهای این داستان با توجه
به تعداد صفحاتش بیش از سه رمان الی، برنده تنهاست و در خیابانی که تو زندگی میکنی است. نام ابریشم و صفت برگرفته از آن نیز همانند آثار الی
و در خیابانی که تو زندگی میکنی در عروس فرانسوی بیشتر از سایر مفاهیم کاربرد
دارد، ولی با توجه به زمان و شخصیتهای داستان که همگی از نزدیکان شاه لویی
پانزدهم در دهۀ 1760 ترسایی هستند، انگار با فراوردههای اصیل- و نه مصنوعی-
ابریشمی روبرو میباشیم. از مقایسۀ تنوع رنگی ابریشمهای راستین این داستان که
زرد، آبی و سپید را در برمیگیرد با انواع مصنوعی رمان الی به یک نتیجۀ جالب میرسیم:
رنگهای زرد و کرم که تقریباً مشابه یکدیگرند، از بیشترین کاربرد برخوردارند. به
بیان دیگر، شاید انتخاب رنگ کرم در اثر ماریا بارت ریشه در واقعیت داشته باشد و
البته حالت عکس آن، یعنی اثرپذیری ایولین آنتونی از مد روز نیز ناممکن نیست. برای
تأیید فرضیۀ نخست میتوان سرودههای حکیم فردوسی دربارۀ رنگ پوست و حال خسرو پرویز
در زندان:
«نهالیش در زیر دیبای زرد پس پشت
او مسندی لاژورد»
و چگونگی کفن کردن یزدگرد سوم را گواه
گرفت:
«بیاراستندش به دیبای زرد قصب
زیر و دستی زبر لاژورد»
لوییز بیش از دیگران به دیبای زرد
دلبستگی داشت ولی در برابر معشوق تزلزل و عدم اعتماد به نفس زیادی نشان میداد که احتمالاً
یکی از ویژگیهای زنان آن دورۀ فرانسه میباشد [صفحۀ 11]:
«سراپایش را در آینه برانداز کرد. چارلز تنها مردی بود که
او را در مورد زیباییش به شک میانداخت. با نگرانی به تصویر خود خیره شد. لباسش
ابریشم زرد روشن و بسیار خوشدوخت بود و تمام برجستگیهای اندام زیبای او را نشان
میداد. از آن زنها بود که همه لباسی بر تنشان برازنده است.»
او به عنوان میزبان یک میهمانی کوچک
عصرانه [ص 67]:
«کنت دیتالیو دامن لوییز را در دست گرفت: «لوییز عزیز
پارچهاش فوقالعاده است. از کجا خریدهای؟» لباس ابریشم زرد زیبایی بود که با
کوچکترین حرکت رنگش تغییر میکرد. -: «از یک تاجر ابریشم که پارچههای فوقالعاده
دارد، خریدهام. کنت عزیز شما هم برای خرید حتماً سری به آنجا بزنید.»»
و هنگام پا نهادن در میهمانی دروغین خانۀ
دوک آگولون و دامی که وی و مادام دوباری- معشوقۀ شاه لویی پانزدهم- برایش آماده
نموده بودند، نیز جامۀ مشابهی بر تن داشت [ص 198]:
«در هال، یکی از مستخدمین دوک با ادای احترام روپوش او را
گرفت. لوییز در مقابل یک آینۀ قدی سراپای خود را ورانداز کرد. در لباس زرد ابریشمی
مثل همیشه زیبا ولی کمی خسته بود. بادبزن همرنگ لباسش را در دست گرفت و به طرف
سالن پذیرایی به راه افتاد.»
در بخش پایانی که چارلز همراه دختر
نوزادش و آنی- خدمتکار دیبرناردها- قاچاقی از مرز فرانسه گذر نمود، با قاچاق
ابریشم نیز روبرو میشویم [ص 234]:
«یک هفته بعد، کشتی کوچکی از بندر لهاور به سمت دریای شمال
حرکت کرد. کاپیتان این کشتی اغلب در سفرهایش به بندر لیس در اسکاتلند، کالاهای
قاچاق از قبیل براندی و ابریشم فرانسوی حمل میکرد. این بار هم در مقابل پول قابل
توجهی حاضر شد یک مرد، یک دختر کوچک و زن خدمتکار آنان را به آن طرف مرز قاچاق
کند.»
شاید این کالاها همانهایی باشند که
فردوسی بارها با نام دیبا و حریر رومی از آنها یاد کرده است. مثلاً دربارۀ هدیههایی
که قیصر روم به مناسبت زادن شیرویه برای دخترش مریم سوی دربار خسرو پرویز در ایران
فرستاد، میخوانیم:
ز دیبای زربفت رومی دویست که گفتی ز زر جامه را
تار نیست
چه از جامۀ نرم و رومی حریر ز
درّ و زبرجد یکی آبگیر
صندلیهای سالن غذاخوری [ص 86]:
«صندلیها همه طلایی با رویۀ ابریشمی بود که تصویر پرندگانی
عجیب و غریب بر روی آنها طراحی شده بود.»
و پردههای اتاق خواب آن در هتل دیبرنارد
پاریس [ص 88]:
«آن تنها در اتاق خوابش روی یک صندلی طلایی نزدیک پنجره
نشسته بود. اتاق خواب هم بسیار زیبا و متناسب بود. با تختخواب کاناپهای بزرگ،
پردههای ابریشم زرد که بالای آنها با گلهای نقاشیشده تزئین شده بود، بسیار زیبا
مینمود.»
و البته موهای مادام دوباری نیز مانند
گیسوان الی و مادرش کتی در اثر ماریا بارت، دیگر نمونههای کاربرد ابریشم زرد
هستند [ص 10]:
«در کاخ، جایی که زنها از کلاهگیس استفاده میکردند، تنها
دو زن موهای طبیعی خود را همیشه به رخ میکشیدند: یکی معشوقۀ شاه با موهای طلایی
ابریشمی و مسحورکننده و دیگری لوییز که موهای مشکی شبقمانندش، پوست شفاف و روشن،
اندام فریبنده، چشمان درشت سیاه، مژههای بلند و باحالت، لبهای سرخ رنگ و سلیقۀ
فوقالعادهاش در انتخاب لباس او را زنی متشخص ساخته بود.»
آن در نخستین دیدار رسمی با چارلز که
برای آشنایی و نامزدی اولیه انجام میگرفت [ص 19]:
«به کمد لباسها نزدیک شد و آنها را یکی یکی بازدید کرد و
به لباس ابریشم آبی برودریدوزیشده اشاره کرد: این یکی را میپوشم. جعبۀ جواهراتم
را هم لطفاً بیاور.»
و دختر خودفروشی که برای دیدار با شاه و
کامیاب ساختن وی آماده میگشت، از جامههای ابریشمی آبی بهره بردند [ص 145]:
«دخترک استحمام کرده و عطر خوشبویی از بدنش پخش میشد.
موهای طلایی زیبایش را با یک روبان ساتن آبی که با لباس ابریشمی آبیش کاملاً
هماهنگی داشت، در پشت سرش جمع شده بود. به صورتش اصلاً پودر زده نشده بود و همینطور
هم به زیبایی و معصومیت یک فرشته بود. رنگآمیزی طبیعی صورتش افسونکننده بود.»
اگر به سرودههای فردوسی دقت نماییم،
شاید واژۀ لاژوردی (Azure) جهت توصیف این رنگ بهتر باشد. در هر
حال، بار معنایی داستان به گونهای است که انگار ابریشمهای آبی از وجهۀ اجتماعی
پایینتر یا از مد افتاده (Démodé) و فاحشهپسند برخوردار بودهاند!
پوشش مادام دوباری در میهمانی خوشامدگویی
به سفیر روسیه و فراهمسازی مقدمات ملاقات چارلز و آن در زندان باستیل یکی دیگر از
رنگهای معمول ابریشم در آن روزگار را نشان میدهد [ص 211]:
«آینههای نفیس دیوارها چشم سفیر کاترین کبیر را که کاخ
خودش به زیبایی معروف بود، خیره میکرد. با وجود اینکه رسماً نمیتوانست مراتب
تحسین خود را بیان کند، از زیبایی معشوقۀ لویی کاملاً در شگفت بود. دوباری لباس
ابریشمی سفیدی بر تن داشت و سینهاش را مروارید سیاه نفیسی زینت میداد که سفیر
هرگز نظیرش را ندیده بود.»
احساسات غریزی آن پس از نخستین دیدار
خصوصی با چارلز و توجیه گزینش بهترین لباسش [صفحههای 26 و 27]:
«وقتی که بر تختش دراز کشید، با وجود خستگی مفرط، خوابش
نبرد. از یاداوری و فشار دستهای چارلز لذت مطبوعی به او دست داد. از شرم صورتش را
درون کوسن ابریشمی فرو کرد و از این همه هوس ناگهانی و خودباختگی در برابر مرد
بیشتر شرمزده میشد ولی متوجه شد که آن احساس ناگهانی نبوده است و در تمام مدتی
که در اتاق ناهارخوری، چارلز بدون حرف روبرویش نشسته بود و آن متوجه حرکاتش بود،
این احساس را نسبت به او داشت. و شاید پیشتر از آن، در همان دیدار کوتاه در گالری
این احساس را پیدا کرده بود و به همین خاطر هم سعی کرده بود که بهترین لباس و
جواهراتش را بپوشد.»
همراه با پوشش لوییز هنگام ورود به خانۀ
مام گراندیر در محلۀ بدنام داری در پاریس نوشتههایی هستند که دو کاربرد دیگر از
پارچههای ابریشمی یعنی ساخت نازبالش (Cushion) و روبند (Mask) را نشان دادهاند [صص 138 و 139]:
«لوییز سر تا پایش را پوشانده و به صورتش ماسکی ابریشمی زده
بود. بیشتر مشتریها به صورت ناشناس وارد این خانه میشدند.»
ساتن دومین واژۀ پرکاربرد عروس فرانسوی
میباشد؛ اگرچه شایستهتر بود که برگرداننده همتای پارسی آن یعنی اتلس را برگزیند.
نویسنده ساتن را در دو رنگ آبی و صورتی روشن و با چهار کاربری در تهیۀ حوله لباسی،
جامۀ زنانه، بالش و روبان مو شناسانده است. آن با اشتیاق این لباس را برای جشن
اعلام نامزدی با چارلز تهیه کرد [ص 30]:
«لباس از جنس ساتن صورتی روشن که آخرین رنگ مد روز و معروف
به صورتی مادام دوباری بود، تهیه شده بود. این رنگ را به دلیل اینکه با موهای
شرابی و پوست صورتی و لطیف دوباری هماهنگی وصفناپذیری داشت، به این نام مینامیدند.»
ولی نهایتاً در نخستین شب ازدواجش یک بالش
اتلس را در آغوش گرفت [ص 49]!
«وقتی که چارلز وارد اتاق خواب شد، آن از شدت اندوه و گریه
مثل یک بچه در وسط تخت تزیین شده به خواب رفته بود و متکای ساتن در میان بازوانش
بود.»
لوییز نیز پس از همخوابی با چارلز و در
حالی که از شنیدن خبر ازدواج وی شوکه شده بود، به یک کالای اتلسی دیگر پناه برد [ص 14]:
«زن با دستهای لرزان روبدوشامبر ساتن بلند را به تن کرد. اصلاً
حرفهای چارلز با والدینش برایش جالب نبود و شاید هیچکدام از آنها را نفهمید.»
مخمل که یکی دیگر از بافتههای پرآوازۀ
ابریشمی است، در تهیۀ لباس خواب کاترین مکدونالد - مادر چارلز- به هنگام دیدار با
آن نمود دارد [ص 27]:
«در باز شد و مادر چارلز با لباس خواب مخمل و موهای افشان و
صورت زیبایی که در آن نور ملایم جوانتر و زیباتر به نظر میرسید، وارد شد.»
واکنش احساسی نوچۀ تازهکار لوییز پس از
آگاهی نسبت به همخوابی با شاه نیز به صفت مخملی اشاره مینماید [ص 146]:
«چشمان آبی دختر از تعجب گرد شد و رنگش از هیجان مخملی شد،
ولی تمام اینها فقط یک لحظه بود. لحظهای بعد، دخترک کاملاً به خود مسلط شده بود.»
منظور نویسنده از رنگ مخملی چهرۀ دخترک همان
سرخ بوده و با چشم و نگاه مخملی هلن در رمان زیبای خفته که رنگ سیاه را
میرساند، در ارتباط نیست ولی همانگونه که در بررسی رمان الی دیده شد، سرخ و سیاه
متداولترین رنگهای پارچۀ مخمل هستند.
طاعون که یک بیماری واگیر باکتریایی بوده
و توسط ککها و جوندگان میان جوامع انسانی گسترش مییابد، در زبان پارسی مَرگی
نامیده میشود. جالب است برگردان انگلیسی این واژه یعنی Plague همزمان به آفت یا
جمعیتهای زیانبار کخها نیز اطلاق میشود! به هر روی، طاعون سه بار در رمان عروس
فرانسوی نام برده شده و عامل تلفات و ضعف نیروهای ارتش فرانسه در آن زمان دانسته
شده است. نخستین بار میخوانیم [ص 184]:
«اگر به خاطر طاعون و اسهال که ماه قبل شیوع یافته بود
نبود، کلنل حتماً دستور میداد که با تازیانه آنها را تنبیه کنند؛ ولی سربازان به
شدت ضعیف بودند.»
و بعد کلنل- افسر ارشد قرارگاه نظامی
متز- خبر مرگ فرانسیس اونیل- جنگجوی ایرلندی که به دوست، وکیل، مدیر و عشق پاک آن
تبدیل گشت- بر اثر همین بیماری را به مری جین- ندیمۀ آن- میدهد [ص 185]:
«متأسفم دختر جان. آن احمق دم در باید همه چیز را به تو میگفت.
هرگز زنی همراه کاپیتان دیده نشده است و خود کاپیتان هم چهار ماه قبل از طاعون
مرد.»
اشارۀ ایولین آنتونی به آگاهی کلنل، چشمانتظاری
اونیل و زمود تمامکنندۀ طاعون در سرنوشت عشقی آن از یک جهت مشابه رابطۀ میان سالک
و پایان زندگی خواجۀ تاجدار است [ص 186]:
«تکههای معمای افسرش کمکم روشن میشد. کاپیتان هرگز آرام
نداشت و همیشه در انتظار نامه یا خبری بود که هرگز دریافت نکرد و بعد هم طاعون او
را برد.»
یعنی اگر اونیل بر اثر طاعون نمرده بود،
شاید به کمک آن شتافته و داستان به گونۀ دیگری پایان مییافت.
کاربرد گستردۀ آفتکشهای شیمیایی که به
آلودگی، آب، خاک و هوای کرۀ زمین منتهی گشت، پدیدهای است که از میانۀ سدۀ بیستم
ترسایی با آن روبرو بودهایم. اهمیت موضوع به اندازهای است که حتی در نوشتههای
ادبی هم به آن پرداخته میشود، ولی کاربرد چنین ادبیاتی در سدۀ هجدهم چندان با
واقعیت و نگرانیهای مردم آن روزگار جور در نمیآید. احساس آن دربارۀ زندگی در کاخ
لویی پانزدهم و ورسای [ص 65]:
«من نمیتوانم در این اتاقهای کوچک و خفهکننده و در فضای
مسموم ورسای زندگی کنم.»
یا سخنان کاترین به فرانسیس دربارۀ روابط
میان وی و آن را در این قالب باید تفسیر کرد [صص 93 و 94]:
«میدانم که دوستی شما کاملاً پاک است ولی این را هم میدانم
که شایعات مسموم در مورد شما به خصوص از زمانی که در هتل مشغول به کار شدهاید، به
شدت افزایش یافته است. همه شما را معشوق او میدانند و من کاپیتان عزیز از آن میترسم
که روزی پسرم شایعات را جدی بگیرد.»
روحیۀ آن پس از اثر نامطلوب شرایط زندان
باستیل [ص 171]:
«به تدریج که گیاه امید در دلش پژمرد، علف هرزه و سمی سوءظن
در جایش میرویید.»
و سخن کنت دیتالیو- یکی از درباریان
بدجنس قصر لویی و همدست معشوقۀ چارلز- به لوییز دربارۀ کیفیت رابطۀ او، آن و چارلز
و پاسخ مخاطب نشانهای از سطح اطلاعات عمومی نویسنده و دیتالیو پیرامون گیاهان و
جانوران میباشد [ص 108]:
«تو به چارلز اطمینانی نداری. مگر نه؟ حتی مطمئن نیستی که
ازدواج مصلحتیش برایش بیارزش است. به هر طریق که شده، میخواهی از شر آن زن خلاص
بشوی تا نرت را مثل عنکبوتهای ماده با ولع ببلعی. -: «از آنچه به تو میگویم کنت،
ممکن است تعجب کنی. آن طور که تو میگویی نمیخواهم او را ببلعم. دوستش دارم و حاضرم
به خاطر او هر کاری بکنم ولی چون فقط معشوقهاش هستم، حقی نسبت به او ندارم. من
هیچ چیز جز تنم نمیتوانم به او بدهم. برعکس، هر چه زمان میگذرد، آن زن بیشتر
جلبش میکند. آنقدرها هم که تو فکر میکنی، احمق و کور نیستم. آن زن زیباست؛
ثروتمند است؛ زن اوست و اینجاست. اگر اینجا نبود، فکر نمیکنم چارلز حتی سالی یک
بار هم به فکرش میافتاد ولی نزدیکی، صبر و بردباری این زن او را از من دور میکند.
این را بدان که اگر ترکم کند، میمیرم؛ هرچند این موضوع برایت مضحک باشد.»»
کنت و لوییز نه افرادی فرهیخته و دانشدوست،
بلکه کوتهفکرانی نابکار بودهاند و اگر بپذیریم که به راستی چنین گفتمانی میان آنها
رد و بدل شده است، پس اطلاعات کخشناختی ایشان در 250 سال پیش، بیشتر از اغلب مردم
عوام امروزی میباشد!
ماهعسلی که هرگز در زندگی آن روی نداد،
در خطاب چارلز به لوییز برای تصمیمات آیندۀ پس از ازدواجش [ص 43]:
«قصد ندارم ماهعسل طولانی دور از ورسای داشته باشم. با
سرعت وظایف زناشویی را انجام میدهم و به سویت باز میگردم.»
و ارزیابی وی از جنگندگی همسرش پس از
تجاوز به حریم خصوصی او در صبح روز پس از ازدواجشان به کار آمده است [ص 54]:
«دختری که با آرامش توهینها و رفتار خشونتآمیز او را تحمل
کرده بود، در مقابل تجاوز به امور خصوصی رنجیده و خشمگین میشد و این نشان میداد
که هنوز در تن رمقی برای ایستادگی در مقابلش دارد. باید دید که بعد از ماهعسل چه
برایش میماند.»
و سرانجام نجوای یکی از زندانیان زندان
جنگل باستیل که با خشخش بلندگوی هواپیمای الی همصدا انگاشته شده است، واپسین
نمونۀ مورد بررسی میباشد [ص 161]:
«در همان برج، زنی دیگر ده سال بود که زندان بود. این زن
معشوقۀ رانده شدۀ یک وزیر بود که سعی کرده بود از او حق السکوت بگیرد. او حالا
کاملاً دیوانه بود و همیشه مشغول وزوز کردن یا دوختن تکه پارچههایی بود که دکتر
زندان به او اجازه داده بود بدوزد.»
اکنون که نگاه کخشناختی به عروس فرانسوی
پایان یافت، بازگویی چند نکتۀ مهمتر خالی از لطف نیست:
1- ابریشم طبیعی با عنوان ابریشم، ساتن و
مخمل بیشترین زمود را در اثر ایولین آنتونی داشته و برای ساخت دامن، روبند، روبان
مو، لباس خواب و جامههای زنانه، حوله لباسی، پرده، رویۀ صندلی، بالش، نازبالش و
در رنگهای زرد، آبی، سپید و صورتی به کار رفته است.
2- با توجه به زمان داستان، سعی نویسنده
در واقعی جلوه دادن آن و سرودههای حکیم توس، بهتر بود که برگرداننده نیز در مورد
لباسهای ابریشمی زرد، آبی و ساتن به ترتیب از عبارات دیبای زرد، لاژوردی و اتلس استفاده
مینمود.
3- سیاه و سرخ که مهمترین رنگهای پارچۀ
مخمل هستند برای شناساندن ویژگیهای ظاهری انسان مانند رنگ چشم یا چهره نیز به کار
گرفته میشود.
4- فارغ از اینکه داستان عروس فرانسوی
چقدر حقیقت دارد، پایان آن یاداور سرنوشت آقامحمد خان قاجار است؛ یعنی ککها و پشهها
به ترتیب با انتقال بیماریهای طاعون و سالک که به مرگ فرانسیس اونیل و نشاندار
شدن صادق خان نهاوندی انجامید، زمود بسزایی در پایان تلخ زندگی شخصیتهای اصلی هر
دو ماجرا داشتهاند.
امید است نوشتار کنونی رهگشای دوستداران
نقد ادبی-کخشناختی بوده و با طرح پیشنهادهای ارزندۀ خویش بر غنای آن بیفزایند.
بنمایه
سزاوار، فاطمه 1382. عروس فرانسوی (نوشتۀ ایولین آنتونی). چاپ نخست، انتشارات آشیانه
کتاب، تهران، 234 صفحه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر