An Entomological Looking
at the "Whole Writings of Obeid
Zakani"
نگاه کخشناسانه به آثار
ادبی اهل قلم از چند جهت سودمند است. برای مثال، جنبههایی از روحیات پدیدآورنده و
شرایط اجتماعی- فرهنگی دوران زندگی وی با رویکردی نوین به خوانندگان شناسانده میشود.
این دیدگاه سبب ارضای سرشت ادبی کخشناسان و دانشجویان علاقهمند نیز شده و به تقویت
انگیزۀ تحصیلی آنان و پیدایش شناخت فزونتر نسبت به فرهنگ و تاریخ صاحب اثر میانجامد.
از سوی دیگر، زمینۀ آشنایی اهل ادب با دانش کخشناسی فراهم گشته و زمینۀ مناسبی
برای فراگیری، تکامل و رشد پایاپای دانش مذکور و افکار و احساسات ادبی پدید خواهد
آمد.
ورود ادبیات پارسی به حوزۀ دانش کخشناسی
تازگی داشته و بررسی داستان فریدون سه پسر داشت، نخستین گامی بود
که با انگیزۀ دستیابی به آرمانهای بالا از سوی نگارنده برداشته شد. اکنون، کوشش
میشود تا یکی دیگر از بزرگان سرزمین ایران را بدین نگاه بازشناسی کنیم.
نظامالدین مولانا عبید زاکانی از اهالی
روستای زاکان قزوین و طنزپرداز بزرگ میانۀ سدۀ هشتم پیغمبری است که بدبختانه آگاهی
چندانی از زمان تولد، مرگ و دوران زندگیاش در دست نیست. ایشان سراینده، فاضل، دانشمند،
ارباب سلیقه و از اصحاب ذوق سلیمی به شمار میرود که مورد غضب و بیمهری کوتهاندیشان
روزگار معاصر خویش و حتی سدههای پس از مرگش قرار گرفت. علت این دشمنی هم چیزی
نبوده است جز گردآوری، ارائه یا به نظم و نثر در آوردن لطایف، حکایتها و مضمونهای
ساده و ظاهراً مبتذلی است که در هر فرهنگ و جامعهای وجود داشته و دارد.
کلیات عبید زاکانی نسکی است که دیوان
قصاید و غزلیات، رباعیات، عشاقنامه، اخلاق الاشراف، ریشنامه، صد پند، ترجیعبند،
تضمینات، رسالۀ دلگشا، رسالۀ مکتوبات، رسالۀ تعریفات، تعریفات ملا دوپیازه، موش و
گربه و سنگتراش را در برمیگیرد. اتلس، انگبین، پرنیان، پروانه، دیبای ششتر، مگس،
ملخ و مور مضمونهایی هستند که مورد توجه مستقیم این دانشمند بودهاند. البته
کاربرد واژۀ شیخک نیز در سرودههای وی زیباست و چه بسا که نام پارسی کخهای راستۀ Mantodea از همین اشارات
گرفته شده باشد. عبید چهار بار واژۀ شیخک را برای بیان ویژگیهای خویشتن، همفکرانش
و گروهی ویژه از روحانیون در سرودههایش استفاده کرد که به ترتیب عبارتند از (صفحههای 38، 39، 44 و 83):
منم که با عمل و قول چنگ بیزارم ز قول بیعمل شیخکان هرزهدرای
شیخکان گر به نصیحت هذیانی گویند ما به یک جرعه زبان همه خاموش کنیم
بندۀ یکروان یکرنگیم دشمن شیخکان
قلابیم
تیزی که ز رندکان به مستی بجهد از سبلت شیخکان بنگی خوشتر
در روزگار گذشته که پیشۀ نوغانداری اهمیت
اقتصادی فراوانی داشت و صنعت نوین نساجی پا به عرصۀ وجود نگذاشته بود، انواع پارچهها
و پوشاک ابریشمی نیز زمود مهمتری در زندگی مردم داشته و در نتیجه، ذوق صاحبان قلم
گرایش بیشتری بدانها پیدا میکرد. اتلس، پرنیان و دیبای شوشتری سه نوع از فراوردههای
ابریشمی است که ورد زبان عبید زاکانی بود. اتلس گونهای پارچۀ ابریشمی براق و دارای
رویۀ پرزدار لطیف و پشت بیپرز است که در نوع زربفت آن، تارهای زری به کار میرود.
پرنیان یک نوع پارچۀ ابریشمی نازک و گلدار میباشد. دیبا هم یک نوع پارچۀ ابریشمی
ضخیم و گلدار است که نوع شوشتری آن از مرغوبیت بیشتری برخوردار بود. سراینده در
اشعار جدی خویش چند بار برای وصف دنیا یا پاچهخاری (= مدح) اربابان قدرت از این مانک
بهرهبرداری کرده است:
الف- وصف دنیا (صفحههای 10، 11، 89 و 100):
اتلس زربفت را در اختران پوشیدهاند کوه را پیراهن از اکسون و خارا کردهاند
به صد لباس برآمد سپهر بوقلمون چو صبح را تتق از ساده پرنیان کردند
نخستین دم که خاطر خامه در بست بر این دیبای ششتر نقش بر بست
صنوبر چون عروسان پرنیانپوش چمن را شاهدی چون گل در آغوش
ب- ستایش شاه شیخ ابو اسحاق اینجو (صفحههای 23 و 34):
اتلس نه توی این چرخ مقرنس شکل را کردهاند از بهر عالی بارگاهت مر
کنار
شاهی که اتلس تتق زرنگار چرخ مانند پرده مینهدش سر بر آستان
ج- ستایش سلطان معزالدین اویس جلایری (صفحۀ 20):
نقاش صنع اتلس نه توی چرخ را از بهر بارگاه تو کردهست زرنگار
د- ستایش عمیدالملک وزیر (ص 29):
بود چو بود جو سنجند خازنان درت ترازویش فلک اتلس و زمین متقال
پروانه یک کخ دوستداشتنی در سرودههای
عاشقانه است. البته عبید به مانک مجازی آن نیز توجه داشته و در ستایش شاه شیخ ابو
اسحاق اینجو میگوید (ص 12):
جهان پادشاها عدل تو خلق عالم را ز جور حادثه پروانۀ امان آورد
در صفحۀ 42 و ستایش همین شاه میخوانیم:
تا بود دور فلک پیوسته دوران تو باد گوی گردون در خم چوگان فرمان تو باد
در شبستان جلالت چون که افروزند شمع جرم خور پروانۀ شمع شبستان تو باد
افزون بر این، سراینده برای توصیف امور
دیگر از نماد پروانه یاری گرفته است که بدین قرار میباشند:
تشبیه روح (ص 45):
عشق گنجیست دل چو ویرانه عشق شمعیست روح
پروانه
تشبیه خویش در گفتگو با معشوق (صفحههای 48 و 73):
دولتی یابم اگر در نظر شمع رخت کشته و سوخته یابند چو پروانه مرا
ز شوق پرتوی رویت که شمع انجمن است مرا ز غیر چو پروانه نیست پروایی
تشبیه دل خویش (ص 90):
تو گویی عادت پروانه دارد به جان خویشتن پروا ندارد
خطاب دلبر به دلداده (صفحههای 95، 95 و 97):
تویی پروانه من شمع دلافروز کجا بر شمع شد پروانه پیروز
مگر نشنیدهای ای از خرد دور که پروانه ندارد طاقت نور
من آن شمعم که صد پروانه دارم کجا پروای این دیوانه دارم
احوال خویش پس از دیدن دلبر (ص 102):
بدیدم رویش و دیوانه گشتم بر شمع رخش پروانه گشتم
سخن خِرد سراینده با وی دربارۀ عشق (ص 91):
گهی چون شمع میافروز از عشق چو پروانه گهی میسوز از عشق
عدم آزردن مورچگان و مور و ملخ مفهومهایی هستند که توسط حکیم توس، فردوسی
بزرگ، در ادبیک پارسی (Persian literature) گسترش یافتهاند و مولانا عبید
زاکانی برای ستایش شاه شیخ ابو اسحاق اینجو و نکوهش ریش به آنها استناد میکند (صفحههای 13 و 45):
ز عدل شاه سر خود چو مار کوفته یافت کسی که خانۀ موری به ظلم ویران کرد
ریش ار نه زشت بودی اندر بهشت بودی مور و ملخ بخوردی زانکه کشت بودی
عبید به داستان مورچه و حضرت سلیمان هم
اشاره دارد (ص 67):
ما کجا اسباب دنیا از کجا مور را ملک سلیمان گو
مباش
افزون بر این، او رویش موی صورت نوجوانان
را به جای پای مورچه تشبیه کرده است (ص 43):
بندۀ آن خط مشکینم که گویی مورچه پای مشکآلود بر برگ گل نسرین نهاد
وی برای توصیه به گوشهنشینی و بازگویی
نیایش مرد سنگتراش با خدای خویش از رفتار مگس یاری میجوید (صفحههای 106 و 174):
چو عنقا گوشۀ عزلت نگهدار مرو بر سفرۀ
مردم مگسوار
روز از رویت بپرانم مگس شب به گرد خانه گردم چون عسس
سمپاشی علیه زیانآوران، بیماریها و گیاهان
هرز یکی از عمدهترین شیوههای رویارویی با آنهاست. البته، کاربرد ناشایست و
بادبردگی (Drift) سموم، زیانهای جبرانناپذیری را به
بار خواهد آورد. عبید برای ستایش شاه شیخ ابو اسحاق این موضوع را چنین یادآوری میکند
(ص 33):
سموم قهر تو گر بگذرد به سوی بهشت به یک شراره بسوزد خزاین رضوان
رسالۀ تعریفات و تعریفات ملا دوپیازه بخشهایی
از آثار عبید زاکانی هستند که تعریفی کوتاه، طنزگونه و تا حدودی منطبق بر واقعیات
اجتماعی را برای واژگان گوناگون ارائه میدهند. پنج واژۀ زیر به کخشناسی ادبی
ارتباط دارند:
1- الخبائث: چیزی که از عسل شیرینتر
باشد
2- السموم: نفس او [اشاره به الزبانی: دلاک ریشدار]
3- الشپش: نقد او [اشاره به النعوذ بالله: مدرسهنشین]
4- الفشار: پروانهای که حاکم به نواب خود نویسد و ایشان
بدان التفات ننمایند
5- المجاور: مگس بیحیا
رسالۀ دلگشا به لطیفهها و حکایتهای
پارسی و تازی اختصاص داشته و نویسندۀ آنها انگبین و زنبور را در قالب چهار حکایت
زیرین مورد استفاده قرار داده است.
حکایت نخست: جحی در کودکی چند روز مزدور خیاطی بود. روزی استادش کاسۀ عسلی به دکان برد.
خواست که به کاری رود. جحی را گفت: «درین کاسه زهرست! زنهار تا نخوری که هلاک
شوی!» گفت: «مرا با آن چه کارست!» چون استاد برفت، جحی وصلۀ جامه به صراف داد و
پارهنان فزونی بستد و با آن عسل تمام بخورد. استاد باز آمد. وصله میطلبید. جحی
گفت: «مرا مزن تا راست بگویم. حال آنکه من غافل شدم، طرار وصله بربود. من ترسیدم
که تو بیایی و مرا بزنی. گفتم زهر بخورم تا تو بیایی من مرده باشم. آن زهر که در
کاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زندهام! باقی تو دانی» [ص 105]
حکایت دوم: اردبیلی با طبیب گفت: «زحمتی دارم؛ چه تدبیر باشد؟» طبیب نبض او بگرفت. گفت:
«علاج تو آنست که هر روز قلیۀ پنج مرغ فربه و گوشت برۀ نر مطنجنه کرده، مزعفر با
عسل میخوری و قی میکنی» گفت: «مولانا راستی خوش عقلی داری! اینکه تو میگویی،
اگر کس دیگر خورده باشد و قی کرده، من در حال بخورم؟» [ص 109]
حکایت سوم: جحی در قحطسالی گرسنه به دیهی رسید. شنید
که رئیس ده رنجور است. آنجا رفت. گفت: «من مرد طبیبم.» او را پیش رئیس بردند.
اتفاقاً در خانۀ ایشان نان میپختند. گفت: «علاج او آنست که یک من روغن و یک من
عسل بیارید.» بیاوردند. در کاسه کرد و نانی چند گرم در آنجا شکست. یک یک لقمه برمیداشت
و گرد سر بیمار میگردانید و بر دهان خود مینهاد تا تمام بخورد.
گفت: «امروز آنقدر معالجت تمام باشد تا فردا» چون از خانه بیرون آمد، رئیس در
حال بمرد. او را گفتند: «این چه معالجه بود که کردی؟» گفت: «هیچ مگو! شب اگر من آن
نمیخوردم، پیش از او از گرسنگی میمردم.» [ص 140]
حکایت چهارم: شخصی را زنبور بر ک.ی.ر زد. سخت بزرگ شد. در خانه رفت. با
زن خود گفت: «این ک.ی.ر در بازار میفروشند. مقرر کردهام که ک.ی.ر خود را بدهم و
صد دینار دیگر بر سر این ک.ی.ر بستانند. اگر نیکست تا بخریم؟» زن را سخت خوش آمد.
جامهها و حلی هر چه داشت، درهم فروخت و صد دینار بداد که این را از دست مده.
شوهر برفت و باز آمد که خریدم. یک دو روز به کار میداشتند.
ناگاه آماسش فرو نشست و با قرار اصل آمد. شوهر پریشان از در آمد و گفت: «ای زن!
خدا بلای سخت از ما بگردانید. آن ک.ی.ر از آن ترکی بود؛ دزدیده. بیرون آمد. مرا
بگرفتند و به دیوان بردند. به هزار زحمت صد دینار دادم و همچنان ک.ی.ر کهنۀ خود را
بازستدم و از آن شنقصه خلاص یافتم.» زن گفت: «من خود روز اول میدانستم که آن
دزدیده باشد و گرنه بدان ارزانی نفروختندی.» [ص 130]
به طور کلی، شمار کاربرد مفهومهای کخشناختی
به ترتیب اهمیت و بندواژگان پارسی عبارتند از: پروانه (13)، اتلس (5)، انگبین (4)،
شیخک (4 بار در سرودهها)،
مور (4)، مگس (3)، پرنیان (2)، سموم (2)، دیبای ششتر (1)، زنبور (1)، شپش (1) و ملخ
(1). اتلس در اشعار جدی و پروانه در عاشقانههای عبید زاکانی بیشتر مورد توجه وی
قرار داشته است. کاربرد نام اتلس (برای اشاره به پیچیدگی زمین و آسمانها) به این
سراینده اختصاص دارد ولی، بهرهبرداری از رفتار پروانه در مضمونهای عشقی امری شناخته
شده و همگانی است. از سوی دیگر، هنگام بررسی لطیفههای کخشناسی معاصر، مشخص گردید که مگس و مورچه زمود بارزتری در زندگی روزمرۀ
پارسها ایفا میکند، ولی در روزگاری که عبید زاکانی زیست- میانۀ سدۀ هشتم پیغمبری-
میبینیم که انگبین از اهمیت فزونتری برخوردار بوده است.
بنمایهها
اقبال آشتیانی، عباس. 1332. کلیات عبید زاکانی (نسخۀ مجلۀ ارمغان). انتشارات شرکت نسبی حاج محمد حسین
اقبال و شرکاء، 113 صفحه.
بینام. 1346. لطایف عبید زاکانی (از روی نسخۀ 1303- استانبول).
انتشارات شرکت نسبی اقبال و شرکاء، 176 صفحه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر