An Entomological Looking
at the Nezami’s "Leili & Majnoon"
حكيم جمال الدين ابومحمد
الياس بن يوسف بن زكي بن مؤيد که با فرنامهای نظامی، حکیم نظامی، نظامي گنجوي و
یا نظامی گنجهای شناخته میشود، از بزرگترین استادان شعر تمثیلی و داستانسرا است.
ایشان در سدۀ ششم پیغمبری (بازۀ تقریبی سالهای 520-536 تا 590-614) و شهر گنجه میزیست.
لیلی و مجنون سومین دفتر از پنج گنج
(خمسه) نظامی است که در سال 584 سروده و در 588 بازنگری شد و نزدیک به سد پاره (= بیت)
از مجموعۀ 4650 پارهای آن دارای اهمیت کخشناختی میباشد. نام برخی از جانوران دیگر هم از جنبۀ ادبی
زیباست. برای نمونه، میتوان کاربرد دیوچه را به جای زالو نام برد. چون مجنون
بیشتر در کوه (نزدیک دره) و غار زندگی کرده و خون دل میخورد، پدرش وی را به زالو
تشبیه نموده بود [صفحۀ 134]:
گه مشرف دیوخانه بودن
گه دیوچۀ زمانه بودن
یا شبپره و شبکور که همتای واژۀ خفاش در
نزد امروزیها هستند. حکیم نظامی برای توصیف شب مجنون- پس از گفتگو با زاغ و پرواز
کردن وی- گفته است [ص 115]:
شب چون پر زاغ بر سر آورد
شبپرّه ز خواب سر برآورد
و مجنون در غزلی که نزد لیلی خواند،
دربارۀ خویش میگوید [ص 186]:
تشنهجگر و غریق آبیم
شبکور
و ندیم آفتابیم
شکایت خیالی مجنون از لیلی پس از شنیدن
خبر ازدواج وی از این جنبه زیباست که آه خود را به یک آفتکش کشاورزی (Agricultural pesticide) بسیار کارامد
تشبیه مینماید [ص 129]:
با آه چو من سَموم داغی کس بر نخورد ز چون تو
باغی
انواع کخهایی که در داستان لیلی و مجنون
نام برده شدهاند به ترتیب اهمیت و بندواژگان پارسی اینگونه میباشد: فراوردههای
ابریشمی (25 بار)، مور و مورچه (19)، مگس (9)، پروانه (8)، شهد (8)، موم و مومیایی
(8)، آفت (7)، انگبین (6)، زنبور [زنبور، نحل و مگس] (دستکم 5 بار)، پشه (4)، پیله
(2)، کرم (2)، گزدم [کژدم و عقرب] (2) و عنکبوت (1).
ترتیب کاربرد نام انواع بافتههای
ابریشمی توسط سراینده چنین است: پرند (7)، دیبا (6)، حریر (5)، بریشم (3)، پرنیان (2)، اتلس
و سیفور (هر کدام یک بار). نظامی به طور مستقیم از واژۀ ابریشم یاری نگرفته است؛
بلکه نام [بریشم] و صفت کوتاه شدۀ آن [بریشمین] را میبینیم که در واقع، به نوعی
ابزار موسیقی، تارهای موسیقیایی و سازندۀ آنها اشاره مینماید. وی دربارۀ زیبایی، تناسب
و شایستگی لیلی و مجنون میگوید [ص 85]:
زآن هر دو بریشم خوشآواز بر
ساز، بسی بریشم ساز
پرند در جاهای گوناگون یاد شده است. لیلی
در نامهای که برای مجنون مینویسد، او را خطاب قرار داده و میگوید [ص 164]:
کاین نامه که هست چون پرندی از
غمزدهای به دردمندی
یا دربارۀ برهان قاطع آفرینش، هفت آسمان
و شرح آن میخوانیم [ص 17]:
زین هفت پرندِ پرنیانرنگ
گر پای برون نهی، خوری سنگ
پنداشتی این پرندپوشی
معلوم تو گردد ار بکوشی؟
یعنی اگر اندیشهات بخواهد بالاتر از
افلاک و عالم جسمانی و در جهان لامکان گام بگذارد، سنگ حیرت بر سر خورده و برمیگردد.
ما به چگونگی آفرینش این هفت گنبد پرندپوش هم نباید بیندیشیم؛ زیرا کیفیت آن فزونتر
از حد دانستن عقل و بینش آدمی است!
پوشیدن پرند که از ویژگیهای بزرگان و
توانگران است، در دو جای دیگر هم بیان میگردد. خوبیهای لیلی همانند زیباییدهندهای
برای پرندپوشان میباشد [ص 81]:
پیرایهگر [پیرایهده] پرندپوشان سرمایهده
شکرفروشان
نظامی در اندرز یا خواهشی که برای دریافت
پاداش از شروانشاه بیان داشته است، در پایان داستان لیلی و مجنون از وی میخواهد [ص 241]:
آن باد که در پسند کوشی
زاحسنت خودش پرند پوشی
ولی تنها یک بار و هنگام رویارویی لیلی و
مجنون است که به دوختن پرند اشاره میشود [ص 61]:
لیلی ز درون پرند میدوخت
مجنون ز برون سپند میسوخت
حکیم نظامی در ستایش شروانشاه اخستان پور
منوچهر میگوید [ص 30]:
با جودش مشک قیر باشد چینی نه که چین حقیر باشد
بدین مانک که نه تنها دیبای چینی، ولکه (=
بلکه) تمام کشور چین در برابر بخشش شروانشاه کوچک است. پس نتیجهگیری میشود که
دیبا بسیار ارزشمند است. این بافتۀ ابریشمی بخشی از هدایای ابن سلام برای خواستاری
لیلی بوده است [ص 121]:
از بهر فریشهای [فراشهای= جامۀ خواب] زیبا چندین شترش به زیر دیبا
حدود ششسد پاره از دفتر لیلی و مجنون توسط
سرایندۀ دیگری افزوده شدهاند و البته، چهارسد پارۀ آن از سرودههای دیگر نظامی بوده
که با تغییرات اندک و یا بدون تغییر در میان سرودههای این دفتر گنجانیده شدهاند.
افزونسرا (= شاعر الحاقی) فرستادن جامۀ دیبا برای مجنون توسط لیلی و به یاری زید
را چنین شرح داده است [ص 211]:
وآورد برون ز خز و دیبا
تن جامهای از خزینه زیبا
او دربارۀ خواب دیدن زید، لیلی و مجنون
را و تختی که در باغ گذاشته شده بود نیز میگوید [ص 238]:
وآن تخت به فرشهای دیبا
چون فرش بهشت کرده زیبا
نظامی چشمه و سبزهزاری که مجنون پس از
آزادی گوزن و پیش از گفتگو با زاغ به آن رسید را همانند دیبای سبز میداند [ص 114]:
زآن مفرش همچو سبز دیبا [زآن مفرش سبز همچو دیبا] میدید در آن
درخت زیبا
برخی نسخههای لیلی و مجنون اشارۀ وی به زاغ
را هم به عنوان یکی از محلهای کاربرد واژۀ دیبا میدانند [ص 114]:
بر شاخ نشسته چست و بینا [زیبا]
همچون شَبَه در میان مینا [دیبا]
بنابراین، میبینیم که دیبا دو بار توسط
نظامی، دو بار از سوی افزونسرا، یک بار به صورت نامعتبر و یک بار نیز به شکل
غیرمستقیم کاربرد داشته است.
بافت یا ساخت پارچۀ حریر دو بار مورد
توجه حکیم نظامی قرار گرفته است. برای نمونه، نکوهش خاموشی در برابر ستم دیگران را
چنین مثال میزند [ص 47]:
چون سوسن اگر حریر بافی دُردی
خوری از زمین صافی
و یا افزونسرا دستور لیلی به زید برای پیش
آوردن مجنون را چنین مینمایاند [ص 211]:
تا از خسکش حریر سازم
وز گرد رهش عبیر سازم
بدین مانک که آن آهو را پیش من بیاور تا
از خارهای زیر شکمش حریر بسازم. سراینده فصل بهار و هنگامۀ رفتن لیلی به تماشای
بوستان را اینگونه بیان نموده است [ص 85]:
گل یافت [بافت] ستبرق حریری
شد باد به گوشوارهگیری
و یا دربارۀ ماه و ستارۀ پروین و توصیف
شب نیایش مجنون با خدایش چنین میگوید [ص 152]:
پروین ز حریر زرد و ازرق
بر سنجق زر [شب] کشیده بیرق
مه گرد پرند زر کشیده پیرایهای
[پیرایه هم] از قصب تنیده
نظامی گنجهای پرنیان را به شکل صفتی
برای هوا [پرنیانپوش] و عالم بالا [پرنیانرنگ] استفاده کرده است. مثلاً دربارۀ
روزی که مجنون به تماشای لیلی رفت، میخوانیم [ص 59]:
روزی که هوای پرنیانپوش
خلخال فلک نهاد بر گوش
یعنی هنگامی که هوا روشن شد (پوشیدن
پرنیان) و خورشید برآمد (خلخال نهادن بر گوش) ... . مجنون برای بیان زیباییهای
لیلی چنین مثال میزند که اتلسِ سرخِ جامۀ پادشاه در برابر سرخی روی لیلی مانند
کاه زرد است [ص 131]:
اطلس که قبای لعل شاهی است
با قرمزی رخ تو کاهی است
سیفور نوعی بافتۀ ابریشمی لطیف است.
نظامی برای توصیف سپری گشتن شب جوانی از مرو که در پیش سگان انداخته بودند، چنین
میگوید [ص 150]:
چون روز سپید روی بنمود
سیفورِ [آفاق] سیاه شد زراندود
یعنی آسمان که مانند سیفور سیاه بود، با
وجود خورشید زراندود گشت.
اشاره به مور (16) و مورچه (3) دارای
انگیزههای گوناگون است. ناتوانی و ریز پیکری دو تا از آنها میباشند. مثلاً مجنون
در پاسخ پدرش برای خندیدن با دوستان و خندۀ بیجا داستانی را بازگو مینماید [صفحههای 79 و 80]:
کبکی به دهن گرفت موری میکرد
بر آن ضعیف زوری
زد قهقهه مور بیکرانی
کای کبک، تو این چنین ندانی [چه دانی]
شد کبک دری ز قهقهه سست [از قهقهۀ تیز کبک شد سست] کاین پیشۀ من، نه پیشۀ
توست
چون قهقهه کرد کبک، حالی
منقار ز مور کرد خالی
هر قهقهه کاین چنین زند مرد
شک نه [نی] که شکوه ازو شود فرد
هوشمندی مورچه نتیجۀ اخلاقی حکایت کبک و
مور است. دربارۀ خود مجنون میخوانیم [ص 91]:
بوری [موری] به هزار زور میراند
بیتی به هزار درد میخواند
یعنی با هزار زور و رنج، اسب بور یا مور
لاغر اندام خویش را میراند. افزونسرا گفتار مجنون به زید و گلایه از چگونگی
رساندن خبر مرگ لیلی را هم با یک تمثیل به نظم میکشد [ص 225]:
این صاعقه بر گیاه ریزند؟
با مورچهای چنین ستیزند؟
موری و هزار دوزخ از پس یک
مورچه را شرارهای بس
خونابه به قدر جام دادن
ساغر به قیاس کام دادن
من سوخته آن چراغ گیرم کز باد تپانچهای
بمیرم
شمشیر کشیدنت چرا بود؟
این پشه نه آخر اژدها بود
افزونسرا دربارۀ ویژگیهای زینب- در
افسانۀ زید و زینب- میگوید [ص 198]:
از مور نهفتهتر دهانی
وز موی کشیدهتر میانی
نیمپارۀ نخست کوچکی دهان زینب را به
نهفتگی دهان مورچه همانند ساخته است.
روشن نیست چرا مردمان گذشته میپنداشتهاند
که پیکر بیجان آدمی خوراک مورچگان خواهد شد. چنین باوری در سرودههای حکیم نظامی
نیز به چشم میخورد. برای نمونه، مادر مجنون به وی پند و هشدار میدهد [ص 178]:
چندین چه نهی به گرد هر غار پا بر سر مور یا دم مار؟
ماری زده گیر بیامانت [ناگهانت] موری شده گیر میهمانت
یعنی تا کی در غارها پناه گرفته و پا بر
سر مورچه و یا دم مار خواهی گذاشت؟ بپندار که ماری تو را گزید و با تن مردۀ خود
مورچه را میهمان کردی. افزونسرا این باور را در مرثیۀ مجنون بر سر گور لیلی
گنجانیده است [ص 228]:
طاووس بهشت طالبان را در
مطلب مور و مار بینید
گاهی اوقات، اندازۀ کوچک مور در نقطۀ
روبروی اندازۀ بزرگ پیل یا پرندگان قرار داده میشود. پارۀ زیر که تعلق آن به
نظامی یا افزونسرا روشن نیست، دربارۀ درندگان پیرامون مجنون و گور لیلی میباشد [ص 230]:
تا او نشدی ز مرغ تا مور
کس پی ننهاد گرد آن گور
یعنی تا هنگامی که مجنون از گور لیلی دور
نشد، هیچ پرنده یا حتی مورچهای را یارای نزدیکی نبود. سرایندۀ تکپارۀ زیر نیز
مشخص نیست و دربارۀ احوال مجنون پس از مرگ لیلی میباشد [ص 230]:
در دیدۀ مور بود جایش وز
گور به گور بود پایش
شاید نیمپارۀ نخست به نزدیکی مرگ مجنون
اشاره کند؛ یعنی موران انتظار مرگش را میکشیدند. بال مورچه یکی دیگر از اندامهای
مورد توجه نظامی گنجوی میباشد. بخشی از پاسخ مجنون به پدر و دربارۀ این موضوع که
همۀ جانداران اسیر سرنوشت خویش هستند، چنین است [ص 79]:
از پیکر پیل تا پر مور کس نیست که نیست بر وی این
زور
سراینده دربارۀ پیشینۀ رفتار حسودان و
منکران، توجیه آن برای خویش و عدم شکایت میگوید [ص 39]:
تا من منم، از طریق زوری
نازرد ز من جناح موری1
حکیم نظامی در جاهای دیگری هم مورچهها
را به یاد میآورد. مثلاً مجنون را نانبخش (= اقطاعده) ارتش موران میشناساند [ص 58]:
اقطاعده سپاه موران
اورنگنشین پشت گوران
یا حالت مجنون بر سر گور لیلی را همانند
مورچۀ خسته (؟!) میداند [ص 233]:
غلتید چو مورِ خسته کرده
پیچید چو مار زخم خورده
به طور کلی میتوان گفت که کوچکی،
ناتوانی، مردهخواری، هوشمندی، بال، دهان و چشم مورچهها به شیوههای گوناگون در
مجموعۀ لیلی و مجنون مورد توجه بودهاند.
همۀ مگسهایی که در این داستان نام برده
شدند، از نوع مگس خانگی (Housefly) یا حتی دوبالان (Diptera) نیستند. نظامی
دربارۀ پیشینۀ رفتار حسودان و منکران و توجیه آن برای خویش میگوید [ص 39]:
دیر است که تا جهان چنین است
بی نیش مگس کم انگبین است
یعنی اگر نیش مگس را تاب نیاوری، انگبین
اندکی به دست خواهی آورد. به بیان بهتر، مگس همان زنبور انگبین (Honeybee) در گویش پارسی
زمان و منطقۀ نظامی بوده است. هنگامی که مجنون خود را در قالب یک مثال برای پدرش
توصیف میکند [ص 138]:
چون خربزۀ مگسگزیده
به گر شوم از شکم بریده [دریده]
ترسم که ز من برآید این گرد در جملۀ
بوستان رسد درد
با گونه/گونههای ویژهای از مگسهای
زیانآور خربزه روبرو هستیم. مانک سروده چنین است: میترسم که مگسگزیدگی از من به
سایر خربزهها سرایت کند؛ پس بهتر است که نابود شوم. میدانیم که باور پیشینیان
دربارۀ انتقال آلودگی از خربزههای کخی/کرمو به میوههای سالم درست و وجود گرد
مرتبط با انتقال آلودگی نادرست میباشد2.
نشستن مگس بر روی شیرینیها، مواد خوراکی
یا چهره مهمترین جلوۀ رفتاری مگسها در مجموعۀ لیلی و مجنون میباشد. در گفتار یا
گلایۀ مجنون از نوفل پس از وعدههای خوش آغازین و صلح پایانی با قبیلۀ لیلی چنین
میخوانیم [ص 107]:
بر خوان طبرزدم نشاندی
بازم چو مگس ز پیش راندی
یعنی نخست مرا کنار سفرۀ شیرینی جای دادی
و سپس مانند مگس از خود راندی. مجنون نیز برای بیان علاقۀ خویش به لیلی از مورچه و
مگس بهره برده است [ص 172]:
بر من ز تو صد هوس نشیند گر بر
تو یکی مگس نشیند
زآن عاشق کورتر کسی نیست
کو را مگسی چو کرکسی نیست
چون مورچه بیقرار از آنم تا آن مگس از شکر
برانم3
یعنی دلدادهای که مگس نشسته بر رخسار دلبرش
را همانند کرکس نبیند، کورترین انسان است. سومین پارۀ این سروده به دفاع مورچهها
از مواد خوراکی و راندن بیگانگان میپردازد. با توجه به علاقۀ بیشتر زنبورهای
انگبین به مواد شیرینی مانند تبرزد یا شکر و توضیحات پیشین، شاید مراد سراینده از
کاربرد واژۀ مگس همان زنبور انگبین باشد.
پارۀ زیر به آزار روانی ناشی از نشستن
مگس روی خوراکیها پرداخته و دربارۀ روز خلوتی است که لیلی از خانه بیرون آمد تا
از احوال مجنون آگاه گردد [ص 183]:
روزی که نواله بی مگس بود شب
زنگی و حجره بی عسس بود
افزونسرا هم شدت مگسآزاری و هوشیاری درندگان
مجنون که پیرامون خیمۀ لیلی و مجنون پاسبانی مینمودند را اینگونه میداند [ص 212]:
گر یک مگس از هوا پریدی اینش بگرفتی، آن
دریدی
یک مرتبه از مجموع هشت کاربرد واژۀ
پروانه به مانک مجازی آن اختصاص یافته است. نظامی گنجهای در آغاز داستان لیلی و
مجنون و گفتگویش با خداوند میفرماید [ص 6]:
تا چند مرا ز بیم و امید پروانه
دهی به ماه و خورشید؟
یعنی تا کی اجازه و فرمان بیم و امید مرا
به دست ماه و خورشید میدهی که شاید اشارهای به طالعبینی ستارهشناسان باشد.
سایر موارد به رابطۀ گونههای شبپرواز پروانهها (Moth) با سرچشمۀ روشنایی میپردازند.
پیوند کهن چراغ و پروانه چهار بار به چشم میخورد. حکیم نظامی دربارۀ احوال خویش به
هنگام و سبب آغاز سرایش لیلی و مجنون گفته است [ص 21]:
پروانۀ دل [گل] چراغ بر دست من
بلبل باغ و باغ سرمست
در این پاره، پروانۀ دل نظامی به چراغش
دست یافته است؛ ولی سراینده رفتن مجنون به سوی دیار لیلی- پس از گفتگو با زاغ- را
همانند پروانۀ چراغجو میداند [ص 116]:
مجنون چو پرنده زاغ پویان
پروانه صفت چراغ
جویان
و در دعانامۀ مجنون برای لیلی، این ابن
سلام است که به پروانه تشبیه میشود [ص 171]:
گر من شدم از چراغ تو [خود] دور پروانۀ
تو مباد بینور
همانگونه که در دو پارۀ پیشین دیده شد،
نظامی لیلی را همانند چراغ میداند؛ ولی افزونسرا به هنگام توصیف شب فراق لیلی که
شوهرش مرده و انتظار دیدن مجنون را میکشید، او را پروانه دانسته است! [ص 209]
پروانه صفت به شب نمیخفت
و آن شب گله با چراغ میگفت
نظامی گنجوی پروانه بودن مجنون [و نه
لیلی] را در دو جای دیگر یاداور میشود. پیغام یا گفتگوی مجنون با باد صبا دربارۀ
عشق خویش نسبت به لیلی چنین است [ص 59]:
ای شمع نهانِ خانۀ جان پروانۀ خویش را مرنجان
و پروانۀ بامدادی خطاب لیلی به مجنون در
نامهاش به وی میباشد [ص 164]:
ای چشمۀ خضر در سیاهی پروانۀ
شمع صبحگاهی
یعنی ای کسی که چون چشمۀ خضر روشن ولی در
ظلمات روزگار سیاه خود گرفتاری و در این شب، پروانهوار عاشق وصال بامداد هستی. واپسین
اشاره به پروانه و شمع دربارۀ لزوم دوست داشتن پادشاهان و البته ترک خدمت ایشان-
یا به طور خودمانیتر: دوری و دوستی- میباشد [ص 48]:
پروانه که نور شمعش افروخت چون بزمنشین
شمع شد، سوخت
همانگونه که پیشتر [اینجا] دربارۀ زیانآوران
فرهنگی (Cultural pests) سخن رانده شد، انگار که آنها از مباحث
کشاورزی، دامداری یا پزشکی به سخنان روزانۀ مردم راه یافتهاند. اطلاعرسانی
نزدیکان به پدر مجنون دربارۀ قصد کشتن مجنون توسط قبیلۀ لیلی، تداعیگر برنامههای
پیشآگاهی در مبارزه با زیانآوران میباشد [ص 73]:
با سید عامری در آن باب
گفت: آفت نارسیده دریاب
مانک همگانی آفت به صورت سه باور بازگو
شده است. نخست، نظامی دیدگاه زنستیزانه و دروغین رهگذری که خبر ازدواج لیلی را به
مجنون داد را بیان میکند [ص 127]:
در دشمنی آفت جهان است چون دوست شود، هلاک جان است
و سپس دربارۀ رفتار و گفتار سنجیده اندرز
میدهد [ص 196]:
گر سخت بود کمان و گر سست گستاخ کشیدن آفت توست
یعنی کمان خواه سست باشد و خواه سخت، تو ابتدا
باید زه آن را بیازمایی! افزونسرا نیز گفتار مجنون به زید دربارۀ ویژگیهای خویشتن
را با تمثیل چشم بد [= چشم شور] به آفت در مجموعۀ لیلی و مجنون جای داده است [ص 201]:
من آفت چشم بد شناسم زین
روی ز چشم خود هراسم
در جاهای دیگر، آفت مانک گزند، زیان یا
بدی را داراست. حکیم نظامی لیلی مکتبرو را اینگونه به خوانندگان میشناساند [ص 53]:
آفتنرسیده دختری خوب چون عقل به نام نیک منسوب
پدر لیلی چگونگی فریفتن نوفل را با
شادمانی به دخترش بازگفت [ص 119]:
کامروز چه حیله نقش بستم
تا زآفت آن رمیده رستم
و دربارۀ پدیدۀ مرگ و مردن مجنون میخوانیم
[ص 234]:
راهی است عدم که هر چه هستند از
آفت قطع او نرستند
شهد در بیشتر جاها به مانک شیرینی یا نوش
گیاهی (Nectar) و دربارۀ ویژگیهای بانوان میباشد.
حکیم نظامی لیلی را از دیدگاه خواستارانش همانند شهد میباشد [ص 120]:
این دست کشیده تا برد مهد آن سینه گشاده تا خورد
شهد
مجنون دربارۀ چهرۀ لیلی در نامهاش به وی
گفته است [ص 173]:
شهدی که عقیق گونه باشد او را بمزی
چگونه باشد
افزونسرا شیرینی لبهای زینب را رقیبی
جدی برای شیرینیها میداند [ص 198]:
چون شهد به بوسه تیزبازار شکرشکن و طبرزدآزار
پارهای که از سوی نظامی یا افزونسرا
سروده شده و به مردن و جای گرفتن لیلی در گور تعلق دارد، او را شیرین گفتار
شناسانده است [ص 232]:
آن شاهد شهد لفظ زیبا وآن شاعر شعرخوانم این است
و در جای دیگر میبینیم که سراینده
شیرینی شیر دایۀ مجنون را همانند انگبین میداند [ص 52]:
گفتی که به شیر بود شهدی
یا بود مهی میان مهدی
ویژگیهای جذاب چهره (بوسه و لب) هم به
یاری واژۀ انگبین توصیف شدهاند. نظامی دربارۀ زیباییهای لیلی میگوید [ص 82]:
از چهره گل، از لب انگبین کرد
کان دید طبرزد، آفرین کرد
دلداده هزار نازنینش
در
آرزوی گلانگبینش
یکی از سپاهیان نوفل انتظار جنگیدن مجنون
را داشت. افزونسرا از قول مجنون، رابطۀ او و لیلی را چنین تعریف میکند [ص 99]:
او داده به وعده انگبینم من سرکهدهی
روا نبینم
با توجه به داستان لیلی و مجنون است که
درمییابیم گلانگبین بهترین نوع گیاه است. پاسخ زاهد به حاجب پادشاه دربارۀ گیاهخواری
خویشتن را بخوانیم [ص 176]:
زاهد گفتا: چه جای این است؟
این نیست گیا، گلانگبین است
در واقع، زاهد نسبت به سخنان پیشین
اعتراض نموده و گفت: «این چه حرفی است که میزنی؟ این گیاه از گلانگبین برای من
بهتر است؛ زیرا با خوردن آن از خدمت پادشاه و خود وارستهام.»
از دیگر سو، انگبین بسیار شیرین و در
نقطۀ روبروی سرکۀ بسیار ترش جای دارد. نظامی دربارۀ ناآگاهی نسبت به تقدیر و ضرورت
تسلیم در برابر آنچه پیش آید، اندرز میدهد که [ص 203]:
القصّه چو قصّه این چنین است پندار
که سرکه انگبین است
موم یکی دیگر از فراوردههای زنبوران
انگبین و مورد توجه سراینده است. نرمی مهمترین و تنها ویژگی یاد شده برای موم میباشد.
در ستایش شروانشاه اخستان پور منوچهر میخوانیم [ص 27]:
اسرار دوازده علومش
نرم است چنان که مهر مومش
سخنان نامهرسان با مجنون دربارۀ دیدارش
با لیلی مورد دیگری از اشاره به مهر و موم است [ص 162]:
آن نقش که بودم از تو معلوم بر دل زدمش چو
مُهر بر موم
دربارۀ نوفل گفته شد که [ص 91]:
از نرمدلان ملک آن بوم
بود آهنی آبداده چون موم
یعنی مردی مهربان و البته بسیار قدرتمند
که دلش مانند موم نرم بود. نظامی گنجوی رفتار ابن سلام با لیلی در نخستین روزهای ازدواج
را نیز چنین بیان میکند [ص 124]:
روزی دو سه بر طریق آزرم
میکرد برفق، موم را نرم
دو پاره از سرودههای نظامی به گرمادهی و
نرم شدن موم تعلق دارد. نخست، نوفل با افسانههای گیرای خویش دل مجنون را همانند
موم نرم مینمود [ص 93]:
میگفت فسانههای گرمش
چندان که چو موم کرد نرمش
و سپس میخوانیم که اثر پرخاش مجنون بر
احوال نوفل مثل تأثیر آتش بر موم بوده است [ص 96]:
نوفل ز چنین عتاب دلکش
شد نرم، چنان که موم از آتش
رفتار مومیایی نمودن اشیای خارجی بزرگ-
مانند موش مرده- در کندوی زنبورهای انگبین هم دیده میشود و چه بسا عادت مومیایی
کردن مردگان در انسانهایی مانند مردم مصر باستان از همین پدیده ریشه گرفته باشد.4
مجنون دربارۀ نسیمی که از کوی یار به
سویش میآمد، چنین پارهای را نزد لیلی خواند [ص 188]:
آن یابم از او به جانفزایی کآزرده
میان مومیایی
افزونسرا پس از صلح آغازین نوفل با قبیلۀ
لیلی، سخن طعنهآمیز زیر را از سوی مجنون خطاب به نوفل گفته است [ص 101]:
تاریک دلم تو روشنایی آزرده تنم تو
مومیایی
به بیان بهتر، پیشینیان مومیایی کردن را
سبب آسایش تن مرده میدانستهاند.
نظامی گنجهای آنچه پارسی زبانان امروز
به نام زنبور میشناسند را با سه واژۀ زنبور، مگس و نحل به کار گرفته است. مثال
مربوط به مگس پیشتر توضیح داده شد. شش پارۀ زیر که به اهمیت داشتن همدم و سازگاری
با دیگران پرداخته و اوجی از کاربرد واژگان کخشناختی و فراوردههای آنان میباشد،
بهرهبرداری از واژۀ نحل را نشان داده است [ص 44]:
نحلی که به شهد خرمی کرد
آن شهد ز روی همدمی کرد
پیله که بریشمین کلاه است
از یاری همدمان راه است
از شادی همدمان کشد مور
آن را که ازو فزون بود زور
با هر که در این رهی همآواز
در پردۀ او نوا همی ساز
در پردۀ این ترانۀ تنگ
خارج بود ار ندانی آهنگ
در چین نه همه حریربافند گه حُلّه، گهی
حصیربافند
یعنی زنبوری که با نوش گیاهی شاد میشود،
آن انگبین را به خاطر همدمی با دیگر زنبوران درست کرد؛ ابریشمی بودن پیلۀ کرم پیله به خاطر همت کرم میباشد؛ مورچه به خاطر شادمانی دیگر
مورچگان هملانهای است که بارهای سنگینتر از توانش را جابجا مینماید؛ ... در
کشور چین، برخی حریر، بعضی حله و دیگران حصیرباف هستند.5
مجنون که در نامهاش به لیلی از وی گله
میکند، او و خویشتن را به ترتیب مانند زنبور و انگبین میداند [ص 171]:
زنبور پریده، شهد مانده خازن
شده، ماه و مهد مانده
دربارۀ نگهبانی درندگان پیرامون مردۀ
مجنون و گور لیلی میخوانیم [ص 236]:
نظّارگیی که دیدی از دور شوریدن
آن ددان چو زنبور
یعنی ددان مانند گلۀ زنبورها به سوی
بینندگان یورش میبردند. و سرانجام، افزونسرا دیدگاه رهگذر نسبت به رفتار لیلی پس
از ازدواج با ابن سلام را چنین مینمایاند [ص 127]:
دارد ز پی تو چشم رنجور
وآشفته ولی چو خان زنبور
یعنی لیلی همانند خانۀ زنبوران آشفته و
درهم است.
یکی از کاربردهای واژۀ پشه اشاره به
فراوانی میباشد. نظامی برای ستایش شروانشاه اخستان پور منوچهر گفته است [ص 29]:
گر دشمن او چو پشه جوشد با صرصر قهر او نکوشد
و باز دربارۀ همین پادشاه میخوانیم [ص 30]:
با پشهای آن چنان کند جود کافزون
کندش ز پیل محمود
چون پیلهای جنگی سلطان محمود در آن زمان
زبانزد بودهاند، یعنی پشه را با جود خویش بزرگتر و بهتر از پیل سلطان محمود میکند.
پشه از جنبۀ بزرگی یا زیبایی در برابر اژدها، پیل و طاووس قرار گرفته است.
افزونسرا گفتار مجنون به لیلی دربارۀ کم حرف شدن خویش را با استفاده از پشه توضیح
داده است [ص 215]:
تا پشۀ من به جان نیامد
طاووس تو در میان نیامد
نظامی واژۀ پیله را برای اشاره به کرم
پیله یا همان کخ پیله (Silkworm) به کار گرفته است. کاربرد واژۀ کرم
هم به کرم خاکی (Earthworm) یا جانوران مشابه ارتباط دارد. بخشی
از اندرزهای پدر مجنون به وی دربارۀ لزوم صبر و اندیشیدن با تشبیه مرد بیرای به
کرم بیپا انجام شد [ص 77]:
بیرای مشو، که
مرد بیرای
بیپای بود چو کرم بیپای6
و افزونسرا به خود پیچیدن زید پس از
شنیدن خبر مرگ لیلی را مانند جابجایی کرمها در زیر خاک دانسته است [ص 224]:
غلتید چنان که مار غلتد
یا کرم که زیر خاک غلتد
گزدم (Scorpion) با بخشی از
اندرزهای پدر مجنون به وی دربارۀ نیت کسانی که اخبار لیلی را به مجنون میرسانند،
کاربرد یافته است [ص 78]:
زهری است به قهر نفس دادن
کژدمزده
را کرفس دادن
یعنی کسانی که حدیث لیلی را به تو میرسانند،
رسواییات را میخواهند. تو همانند فرد گزدمزده هستی و اگرچه کرفس برای چنین
بیماری خطرناک است، آنها میخواهند به تو کرفس بدهند! این باور احتمالاً نادرست
بوده و پزشکان بهتر میتوانند دربارۀ اثر کرفس بر بیماران مربوطه توضیح دهند.
نام تازی این جانور- عقرب- بر یکی از برجهای
آسمانی و هشتمین ماه سال گذاشته شده است. اکلیل و قلب دو منزل از منازل ماه و عقرب
(Scorpio) و کمان نیز دو برج از برجهای آسمانیاند.
حکیم نظامی شبی که مجنون میخواست با خدا نیایش کند را چنین توصیف مینماید [ص 154]:
اِکلیل به قلب، تاج داده عقرب به کمان،
خراج داده
یک باور همگانی دربارۀ کاربرد و رفتار
تار عنکبوت در سرودههای زیر گنجانیده شده است [صفحههای 44 و 45]:
آن خانۀ عنکبوت باشد
کو [گه] بندد زخم و گه خراشد
گه بر مگسی کند شبیخون گه
دست کسی رهاند از خون
چون پیله ببند خانه را در تا در شبخواب خوش نهی سر7
انگیزۀ نظامی از بیان این موضوع فراموش
کردن پیکر خاکی میباشد. یعنی آن خانۀ عنکبوت است که هم زخم دارد و هم مرهم؛ نه
خانۀ تن تو. خانۀ عنکبوت گاهی مگسی را به دام میاندازد و گاه خونریزی دست را بند
میآورد. همانند کرم پیله، دروازۀ خانۀ جسمانی را بر روی هوسها ببند تا بر بستر
خوشخواب نرم سر بگذاری. اثر بهبودبخش تار عنکبوت هنوز هم در میان مردم وجود دارد:
کرهتین در گویش بومیان بخش زارچ از توابع شهرستان يزد، گونهای عنکبوت با پاهای بلند
است كه در جاهاى كم نور تار میتند. تار این جانور نیز كره نامیده شده و در گذشته،
ختنهكنندگان محلى مقدار انبوهی از آن را براى بهبود زخم ختنه و جلوگيرى از خونريزى
روی محل زخم میگذاشتند (برگرفته از وبگاه زارچیها).
اکنون که نگاه کخشناختی
به داستان لیلی و مجنون نظامی پایان یافت، چکیدهای از مهمترین یافتههای آن ارائه
میگردد:
1- گونهها و فراوردههای دو آرایۀ نازکبالان
(Hymenoptera) و بالپولکداران (Lepidoptera) بیش از دیگر
بندپایان در کانون توجه سراینده قرار داشتهاند.
2- شبپرّه نامی برای پستانداران بالدار آرایۀ
چرمبالان (Chiroptera) یا خفاشها بوده است؛ نه گونههای شبپرواز
آرایۀ بالپولکداران یا پروانگان.
3- پرند و دیبا بیش از دیگر بافتههای
ابریشمی مورد توجه قرار گرفتهاند. پوشیدن پرند، داشتن دیبا و بافتن حریر ویژگیهای
ممتاز شخصیتهای داستان لیلی و مجنون هستند.
4- در زمانهای گذشته، کاربرد واژۀ مور بیش
از مورچه بوده است. داستان لیلی و مجنون نظامی به کوچکی، ناتوانی، هوشمندی، مردهخواری،
بال، چشم و دهان مورچگان توجه مینماید.
5- واژۀ مگس در روزگار سراینده به گونههای
آرایۀ نازکبالان (Hymenoptera) نیز اطلاق میشده است. شیرینیدوستی
بیشتر زنبورها و چند اشارۀ نظامی به مگسها میتواند نمایانگر این واقعیت باشد.
6- پروانههای داستان لیلی و مجنون در وهلۀ
نخست پیرامون چراغ و سپس بر گرد شمع خودنمایی کردهاند.
7- مردان و زنان این داستان به ترتیب همانند
پروانه و شهد دانسته شدند.
8- چه در زمان کنونی و چه در گذشته، انواع
آفات فرهنگی (زنان بد، رفتار و گفتار نسنجیده، چشم شور و خشم نابجا) و کشاورزی
زندگی آدمی را دشوار نمودهاند.
9- شیرینی انگبین، نرمی موم و نرم شدن آن در
برابر گرما، شلوغی کندو، رفتارهای مومیایی ساختن، یورش به دشمنان و جلب شدن به سوی
مواد شیرین مهمترین ویژگیهای زنبوران و فراوردههای ایشان هستند. سه واژۀ زنبور،
مگس و نحل نیز برای نام بردن این جانور به کار رفتهاند.
10- پشه نمادی از فراوانی، کوچکی و زشتی بوده
است.
11- واژگان پیله، کرم، کژدم و عقرب به ترتیب
با کرم پیله (Silkworm)، کرم خاکی (Earthworm) ، گزدم (Scorpion) و هشتمین برج آسمانی
(Scorpio) برابرند.
12- برخی باورهای همگانی روزگار نظامی مانند
بد بودن کرفس برای گزدمگزیده یا کاربرد تارعنکبوت برای مرهم گذاشتن بر زخمها
جالب و درخور توجه بیشتر پژوهشگران هستند.
امید است این نوشتار مورد توجه ادبدوستان
و دیگر علاقمندان دانش و فرهنگ قرار گرفته و خوانندگان گرامی با بیان دیدگاههای خویش
بر غنای آن بیفزایند.
آگاهی بیشتر
دربارۀ عکسها
2 یک خربزۀ جوان (سیبچه) آلوده به نوزادان مگس خربزه که در زمینهای سوران
(شهرستان طرقبه شاندیز) و تاریخ 26/08/1388 یافت شد.
3 مگسی که هنگام سخنرانی باراک اوباما- رئیسجمهور ایالات متحدۀ آمریکا- در کاخ
سفید بر روی پیشانیاش نشسته بود (بنمایه).
5 تصاویری از کوشش دو مورچه برای کشیدن بارهای سنگینتر از خویش.
6 یک گونه از کرمهای خاکی که در توسآنجلس (بولوار پیروزی) یافت میشود.
7 عکسهایی از یک مگس که در دام عنکبوت افتاده است.
بنمایه
نظامی، الیاس بن یوسف (530-614 ق.). بزرگترین گنجینۀ فصاحت، بلاغت، حکمت و اخلاق: لیلی و مجنون
«حکیم نظامی گنجوی» با حواشی و شرح لغات و ابیات و تصحیح و مقابله با سی نسخۀ
کهنسال (تصحیح و حواشی: حسن وحید دستگردی).
ویرایش نخست (1384 خورشیدی)، چاپ سوم (1389 خورشیدی)، انتشارات زوّار، تهران، 261
صفحه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر