An Entomological Looking
at the Nezami’s "Khosro & Shirin"
حكيم جمال الدين ابو
محمد الياس بن يوسف بن زكي بن مؤيد که با فرنامهای نظامی، حکیم نظامی، نظامي گنجوي
و یا نظامی گنجهای شناخته میشود، از بزرگترین استادان شعر تمثیلی و داستانسرا
است. ایشان در سدۀ ششم پیغمبری (بازۀ تقریبی سالهای 520-536 تا 590-614) و شهر
گنجه میزیست.
داستان لیلی و مجنون این سرایندۀ ارزشمند را در فروردین 1392 بررسی نمودیم و
اکنون نوبت خسرو و شیرین فرا میرسد. این اثر دومین دفتر از پنج گنج یا
خمسۀ نظامی است که سرایش آن در فاصلۀ سالهای 559 تا 576 انجام یافت و 145 پاره از
مجموعۀ 6500 پارهای آن دارای اهمیت کخشناختی میباشد. البته باید دانست که چون پژوهش کنونی بر
پایۀ یک رونوشت اینترنتی ساده میباشد، نمیتوان دربارۀ جزئیات ادبی مثل استناد
ابیات به سراینده یا افزونسرا نظر قطعی داد.
انواع واژگان و مفاهیم کخشناختی 166 بار
در خسرو و شیرین نام برده شدهاند که به ترتیب اهمیت و بندواژگان پارسی عبارتند از:
دیبا (20)، شهد (18)، پرند (17)، مور (17)، پروانه (16)، موم، مومیایی و مومین (14)،
انگبین (12)، ابریشم (10)، مگس (6)، پرنیان (5)، آفت (4)، پشه (4)، حریر (4)، زنبور
(4)، کرم (3)، کرم شبتاب (3)، سم (2)، عقرب و کژدم (2)، اتلس (1)، پیله (1)، عنکبوت
(1)، کرم قز (1) و ملخ (1).
به طور کلی، انواع فراوردههای ابریشمی
(شامل دیبا، پرند، ابریشم، پرنیان، حریر و اتلس) 52 بار مورد استفادۀ حکیم نظامی
بودهاند*. نیمی از موارد کاربرد واژۀ ابریشم نیز به نوعی ابزار
موسیقی و تارهای موسیقیایی تعلق دارد. هرمز- پدر خسرو پرویز- که از ستم همراهان
پسرش بر مردم یک روستا آگاه شد، دستور داد تا ناخن چنگزن را شکسته و تارهای چنگش
را هم پاره نمایند [صفحۀ 44]:
«پس آنگه ناخن چنگی شکستند ز
روی چنگش ابریشم گسستند»
دربارۀ مجلس بزم خسرو [ص 89]:
«ز چنگ ابریشم دستاننوازان
دریده پردههای عشقبازان»
هنرنمایی باربد در بزم بادهنوشی خسرو [ص 284]:
«چو بر زخمه فکند ابریشم ساز
در
آورد آفرینش را به آواز»
شور آهنگنوازی باربد و نکیسا در خرگاه
خسرو [ص 286]:
«به گوش چنگ در ابریشم ساز
فکنده حلقههای محرم آواز»
یا آهنگنوازان و شنوندگانی که در پیشگاه
طغرل شاه و نظامی گرد آمده بودند، میخوانیم [ص 380]:
«به ریشمزن نواها بر کشیده بریشمپوش پیراهن دریده»
مثال شیرین برای خسرو به یک ابزار ابریشمبافی
اشاره کرده است [ص 258]:
«به شیرین از شکر چندین مزن لاف که از قصاب دور افتد قصبباف
دو باشد منجنیق از روی فرهنگ
یکی ابریشم
اندازد یکی سنگ»
نجوای درونی خسرو پس از پیوند با مریم،
نشستن دوباره بر تخت شاهنشهی و دلتنگ شدن برای شیرین وجود یک ابزار ابریشمی- دام
پرندهگیری- را آشکار ساخت [ص 141]:
«من آن مرغم که افتادم به ناکام
ز پشمین خانه در ابریشمین دام»
و گفتگوی خسرو با شیرین برای ارزیابی
گنجینۀ خویش پس از دیدن پیامبر اسلام در خواب هم نشان داد که ابریشمینه نامی برای
داراییهای ارزشمند ابریشمی است [ص 361]:
«ز عطر و جوهر و ابریشمینه بسنجیم
آنچه باشد از خزینه»
همچنان که این فراوردۀ ارزشمند گاهی
اوقات به صورت «به ریشم» نوشته شده است، کرم قز نیز همتای کرم پیله بوده و سراینده خویشتن را همانند آن میداند [ص 375]:
«چو کرم قز شدم از کردۀ خویش به
ریشم بخشم ار برگی کنم ریش»
دیبا مهمترین فراوردۀ ابریشمی خسرو و
شیرین است که برای پیشکشی، استقبال و پرداخت کاربرد داشت. دربارۀ پیشکشهای خسرو
پرویز که برای مهینبانو فرستاده شدند، میخوانیم [ص 86]:
«ز دیبا و غلام و گوهر و گنج
دبیران
را قلم در خط شد از رنج»
خسرو برای آوردن شیرین از قصرش به مدائن
نیز کالاهای مشابهی را روانه ساخت [ص 307]:
«ز مفرشها که پر دیبا و زر بود ز صد بگذر که پانصد بیشتر بود
همه پر زر و دیباهای چینی کز آنسان در جهان اکنون نه بینی»
شیرین همین بافته را به عنوان پیشکش برای
خسرو برد [ص 152]:
«بسی برداشت از دیبا و دینار ز جنس چارپایان نیز بسیار»
و بعدها مورد یاداوری و سپاس خسرو قرار
گرفت [ص 242]:
«ز گنج و گوهر و منسوج و دیبا رهم کردی چو مهد خویش زیبا»
هنگامی که خسرو میخواست به دیدن شیرین
برود، این بانوی گرامی به کنیز خویش دستور داد [ص 240]:
«فلان شش طاق دیبا را برون بر بزن با طاق این ایوان برابر»
البته پیشتر و در زمان رسیدن خسروی مست
به دروازۀ قصر شیرین واکنش مشابهی از سوی نگهبانان دیده شده بود [ص 239]:
«چو شاه آمد نگهبانان دویدند زر افشاندند و دیباها کشیدند
بسا ناگشته را کز در درآرند
سپهر و دور بین تا در چه کارند
ملک بر فرش دیباهای گلرنگ
جنیبت
راند و سوی قصر شد تنگ»
یا آن هنگام که خسرو به سرزمین ارمن
رسید، دربارۀ استقبال کنیزان مهینبانو از وی میخوانیم [ص 86]:
«عملداران برابر میدویدند زر و دیبا به خدمت میکشیدند»
در جای دیگری دیده شد که کنیزان خسرو
پرویز بخشی از هزینههای ساخت قصر شیرین را با استفاده از دیبا به مرد بنا
پرداختند [ص 85]:
«پس آنگه از خز و دیبا و دینار وجوه خرج دادندش به خروار»
خسرو میخواست با دل بستن به شکر اسپهانی
از ناز شیرین بکاهد [ص 223]:
«به گوهر پایۀ گوهر شود خرد به دیبا آب دیبا را توان برد»
ولی در واقع، پارۀ بالا بیان میکند که
دیبا یک کالای بسیار ارزشمند و غیر قابل سنجش با دیگر بافتههاست. در آغوش گرفته
شدن شیرین توسط خسرو نشان میدهد که دیبا به عنوان روتختی کاربرد داشته است [ص 130]:
«گرفت آن نار پستان را چنان سخت
که دیبا را فرو بندند بر تخت»
آن هنگام که بخشی از داستان خسرو و شیرین
توسط حکیم نظامی برای دوست ناآگاهش خوانده شد [ص 36]:
«وزان دیبا که میبستم طرازش
نمودم نقشهای دلنوازش»
درمییابیم که وی پرداختن به این امر را
همچون نگارگری و آراستن پارچۀ دیبا میدانسته است. مروارید یا دُر یک آرایۀ دیبا
بوده و حکیم نظامی نمونهای از پذیراییهای کنیزان خسرو پرویز در مشگو از شیرین را
همین کار میپنداشت [ص 83]:
«دگرگون زیوری کردند سازش ز در بستند بر دیبا طرازش»
در جای دیگر، دیده میشود که باربد از
سوی خسرو به مرواریدهای روتختی دیبای شیرین سوگند خورد [ص 293]:
«به مروارید دیباهای مهدش
به مروارید شیرینکار شهدش»
توصیف پاسخ شیرین به خسرو نشانگر فراوانی
نقش و نگارهای این پارچه است [ص 250]:
«روان کرد از عقیق آن نقش زیبا
سخنهائی نگارینتر ز دیبا»
سخنان شیرین دربارۀ عشق و دلدادگیاش
نسبت به خسرو در نزد یاران خویش و خسرو بیانگر یکی از رنگهای اصلی دیبا میباشد [ص 119]:
«چو سر رشته سوی این نقش زیباست
ز سرخی نقش رویم نقش دیباست»
انواع رنگهای دیبا با اندرز مهینبانو
به شیرین برای شکیبایی بازگو شده است [ص 145]:
«بسا دیبا که یابی سرخ و زردش
کبود و ازرق آید در نوردش»
اگرچه کاربرد واژۀ دیبا در پارۀ زیرین
نامعتبر است ولی، جایگاه زنان راستین به هنگام جان سپردن شیرین را میستاید [ص 353]:
«بسا رعنا زنا کو شیر مرد است بسا دیبا که شیرش در نورد است [بسا مردا که با زن
در نورد است]»
شاید «دیبا» در اصل «دیوا» یا «روباه»
بوده باشد؛ یعنی همچنان که زن در برابر مرد آمده است، دیو یا روباه نیز در برابر
شیر جای میگیرد. واژۀ چینی که بخشی از ابزار پذیرایی و خوشامدگویی نابهنگام خسرو
پرویز در کاخ شیرین را نشان میدهد، هم به دیبای چینی دلالت دارد [ص 68]:
«ز مقراضی و چینی بر گذرگاه
یکی میدان بساط افکند بر راه»
پرند دومین فراوردۀ ابریشمی پر کاربرد در
خسرو و شیرین بوده و احتمالاً به یک بالاپوش، روسری، جامۀ دامندار، شبجامه، پوشش
یا جامۀ زنانه (Mantua) اشاره مینماید. حکیم نظامی دربارۀ
نخستین همسر خویش- آفاق- گفته است [ص 359]:
«پرندش درع و از درع آهنینتر
قباش از پیرهن تنگ آستینتر»
ایشان گفتارهای نیکو، برخاستن و رفتن
شیرین از پیش خسرو را نیز چنین مینمایاند [ص 259]:
«پرند افشاند و از طرف پرندش
جهان پر شد ز قالبهای قندش»
و یا دربارۀ بیدار شدن شیرین به خاطر
گرمی خون خسرو در بسترشان میفرماید [ص 350]:
«پرند از خوابگاه شاه برداشت یکی دریای خون دیده آه برداشت»
سرودههای نظامی دربارۀ پوشش شیرین به
هنگام خاکسپاری خسرو، پرند را به روسری یا مَکِنا [= مقنعه] نیز شبیه میسازد [ص 352]:
«پرندی زرد چون خورشید بر سر حریری سرخ چون ناهید در بر»
پارههای زیر که به آبتنی شیرین در یک
چشمۀ دور افتاده [ص 72]:
«پرندی آسمانگون بر میان زد شد
اندر آب و آتش در جهان زد»
و تماشا شدن وی از سوی خسرو پرویز
پرداختهاند [ص 76]:
«در آب نیلگون چون گل نشسته پرندی
نیلگون تا ناف بسته»
نشانگر رنگ آبی آسمانی و بستن این کالا
به پیرامون کمر یا نزدیک ناف میباشد. توصیف روزی که شیرین میخواست شبدیز را از
عمهاش به امانت بگیرد، شاید گویای عرضۀ پرندی با رنگ سبز در عالم واقعیت بوده است
[ص 68]:
«پرند سبز بر خورشید بستند گلی
را در میان بید بستند»
اندیشیدن در جامهپوشی شیرین برای دیدار
با خسرو نیز منقش بودن پرند به گلهایی همچون گل انار- گلنار- و گل سرخ- ارغوان-
را معلوم میسازد [ص 241]:
«فرو پوشید گلناری پرندی بر او هر شاخ گیسو چون کمندی
کمندی حلقهوار افکنده بر دوش ز
هر حلقه جهانی حلقه در گوش
حمایل پیکری از زر کانی
کشیده بر پرندی ارغوانی»
سوگنامۀ کنایهآلود خسرو برای شیرین
دربارۀ مرگ فرهاد به گونهای است که «پیوند گشادن پرند» آن روزگار را تقریباً با
پیراهن دریدن امروزی سوگواران همانند میسازد [ص 210]:
«پرند ماه را پیوند بگشاد
ز رخ برقع ز گیسو بند بگشاد»
پارۀ زیرین که به مقایسۀ شیرین و شکر
پرداخته است [ص 228]:
«پریروئی است شیرین در عماری
پرند او شکر در پردهداری»
یا توصیف سطح آب در زمستان سردی که خسرو
به شکار رفته بود [ص 237]:
«زمین کز سردی آتش داشت در زیر پرند آب را میکرد شمشیر»
و نوازش شدن شیرین توسط خسرو [ص 304]:
«گهی میسود نرگس بر پرندش گهی
میبست سنبل بر کمندش»
زمود (Role) پوششی پرند را نشان میدهند. پارههای
زیرین که دربارۀ شادمانی همراهان شیرین به هنگام دومین چهرهنگاری شاپور از خسرو [ص 58]:
«زده بر ماه خنده بر قصب راه
پرند آن قصبپوشان چون ماه»
بازگویی ستایش شاه از سراینده برای آغاز
سرایش خسرو و شیرین [ص 16]:
«عطارد را قلم مسمار کردی
پرند زهره بر تن خار کردی»
یا توصیف احوال خسرو پس از دیدن شیرین هستند،
همراه با دیگر سرودهها نشان میدهند که نظامی گنجهای پرند را به طور مستقیم و
غیر مستقیم به خورشید، گویهای آسمانی (زهره و ماه) و آب پیوند داده است [ص 304]:
«دل خود را چو شمع از دیده پالود پرند ماه را پروین بر آمود»
کاربرد پرنیان در دو دفتر نظامی تقریباً
متفاوت است. صفت پرنیانپوش در لیلی و مجنون به هوا ارتباط دارد، ولی اینجا دربارۀ
عشقبازی خسرو و شیرین [ص 115]:
«چنان تنگش کشیدی شه در آغوش
که کردی قاقمش را پرنیانپوش»
توصیف شیرین در آغاز عشق فرهاد [ص 178]:
«پری پیکر نگار پرنیانپوش بت
سنگین دل سیمین بناگوش»
و شرح شیرین از سوگنامۀ کنایهآلود خسرو
است [ص 211]:
«قصبهایی در او پیچیده صد مار
رطبهایی در او پوشیده صد خار
همه مقراضههای پرنیانپوش
همه زهرابهای خوشتر از نوش»
در جای دیگری از لیلی و مجنون، عالم بالا
به رنگ پرنیان تشبیه شده است. ولی بخشی از ستایش شاه مظفرالدین قزل ارسلان [ص 30]:
«حسودش بسته بند جهان باد
چو گردد دوست بستش پرنیان باد»
و اندرزهای خسرو پرویز پس از شنیدن خبر
مرگ بهرام چوبین که دربارۀ سرانجام ناشکیبایی پادشاهان است، به خود پارچۀ پرنیان و
کاربردش به عنوان بست و مرهم اختصاص دارد [ص 155]:
«سرانجام از شتاب خام تدبیر
به جای پرنیان بر دل نهد تیر»
نظامی در خسرو و شیرین به حریر سرخ توجه
بیشتری نشان داده است. مثلاً دربارۀ کارزار خسرو پرویز و بهرام چوبین میگوید [ص 137]:
«حریر سرخ بیرقها گشاده
نیستانی بد آتش در فتاده»
دو نمونۀ دیگر کاربرد پارچۀ حریر در پرورش
خسرو پرویز به هنگام نوزادی [ص 40]:
«گرفته در حریرش دایه چون مشک
چو مروارید تر در پنبۀ خشک»
و تشبیه دگرگونی احوال طغرل شاه با
خواندن هر پاره از داستان خسرو و شیرین نظامی را نشان میدهد [ص 381]:
«ز طلق اندودگی کامد حریرش هم آتش دایه شد هم زمهریرش»
انگیزۀ نظامی از کاربرد واژۀ اتلس نیز
اشاره به پوشش کرم پیله در مرحلۀ شفیرگی میباشد.
شهد همتای هندی انگبین، کهن و واژهایست
که سراینده در هر دو دفتر سرودههایش تمایل بیشتری به استفاده از آن داشته است. این
واژگان چندین بار برای اشاره به شیرینی لب، سخن و بوسۀ بانوان به کار رفتهاند.
دربارۀ خوشگذرانی خسرو با شیرین در نزدیکی رود شهرود [ص 113]:
«عبیر ارزان ز جعد مشکبیزش
شکر قربان ز لعل شهد خیزش
از بس خنده که شهدش بر شکر زد
به خوزستان شد افغان طبرزد»
لب گرفتنش از شیرین [ص 115]:
«لبش بوسید و گفت این انگبین است
نشان دادش که جای بوسه این است»
خواهشهای نفسانی خسرو از شیرین و اشاره
به تندخویی وی [ص 269]:
«لبی چون انگبین داری ز من دور؟ زبان در من کشی چون نیش زنبور؟»
بخشی از پیام شیرین به شاپور برای خسرو [ص 174]:
«که شیرین گوید ای بدمهر بدعهد
کجا آن صحبت شیرینتر از شهد»
آسایش یک ماهۀ شیرین در مشگوی خسرو [ص 84]:
«چو شیرین در مداین مهد بگشاد
ز شیرین لب طبقها شهد بگشاد»
واکنش شیرین به چربزبانیهای خسرو [ص 264]:
«شکر گفتاریت را چون نیوشم
که من خود شهد و شکر میفروشم»
و ویژگیهای شکر اسپهانی در قیاس با
دختری به نام ویسه میخوانیم [ص 224]:
«چو ویسه فتنهای در شهد بوسی
چو دایه
آیتی در چاپلوسی»
پارۀ زیرین که نشانگر ستوده شدن شیرین
توسط خسرو است، نیز احتمالاً سخن یا زیبایی چهرۀ شیرین را مد نظر دارد [ص 254]:
«به هر مجلس که شهدت خوان در آرد به
صورتهای مومین جان در آرد»
در پارۀ دیگری که به گذران زندگی خسرو پس از رویش موی سپید
بر وی و آغاز میانسالی اختصاص دارد، گفتار، آواز یا آوای نوازندگی باربد به این
مادۀ ارزشمند تشبیه شده است [ص 317]:
«گهی میکرد شهد باربد نوش گهی میگشت با شیرین همآغوش»
سرکه نماد ترشی و در نقطۀ روبروی عسل به عنوان نماد شیرینی
قرار دارد. نظامی این رویارویی را در هر دو دفتر خویش یاداوری و به طور همزمان از
واژگان شهد و انگبین برای بیان مقصود یاری گرفته است. سرودههای او دربارۀ خویشتن
و به هنگام خطاب زمینبوس [ص 25]:
«نظامی اکدشی خلوتنشینست
که نیمی سرکه نیمی انگبینست»
اندرزهایش پس از آگاهی خسرو پرویز نسبت به مرگ پدر [ص 97]:
«درستش شد که این دوران بد عهد
بقم با نیل دارد سرکه با شهد
هوای خانۀ خاکی چنین است
گهی زنبور و گاهی انگبین است»
و سخنان شیرین پس از پشیمانی و دلخوری نسبت
به خسرو همین نکته را مینمایاند [ص 171]:
«یکی دُرجست و دریا در کمین یافت یکی سرکه طلب کرد انگبین یافت»
از سوی دیگر شیر و عسل یک ترکیب مقدس و
نماد سازگاری خوراکیها با یکدیگر هستند که نظامی هر دو واژۀ شهد و انگبین را برای
اشاره به عسل استفاده کرده است. پندهای سراینده در پایان نسک خسرو و شیرین [ص 372]:
«چو طفل انگشت خود میمز در این مهد ز خون خویش کن هم شیر و هم شهد»
سپاسگزاری خسرو از پذیرایی شیرین [ص 242]:
«به من در ساختی چون شهد با شیر
ز خدمتها نکردی هیچ تقصیر»
و توصیف شیرین به هنگام رویارویی با
فرهاد این موضوع را نشان میدهند [ص 179]:
«به نوش آباد آن خرمان در شیر
شکر خواند انگبین را چاشنی گیر»
مقایسۀ شیرین و شکر در مانکهای خاص و
عام از سوی سراینده [ص 228]:
«چو شمع شهد شیرین برفروزد شکر
بر مجمر آنجا عود سوزد»
سخنان شیرین پس از دلخوری نسبت به خسرو [ص 171]:
«گر آید خسرو از بتخانۀ چین
ز شورستان نیابد شهد شیرین»
کنایهاش به خسرو [ص 258]:
«برو هم با شکر میکن شکاری
ترا با شهد شیرین نیست کاری»
پوزشخواهی او از خسرو به خاطر وجود شکر [ص 244]:
«شکر ریز ترا شکر تمام است که
شیرین شهد شد وین شهد خام است»
و داستانسرایی شاپور در نزد خسرو و شیرین
و یاران ایشان مواردی هستند که نظامی ضمن کاربرد همزمان واژگان شهد و انگبین و
توجه به مانک نام شیرین، او را به عسل تشبیه نموده است [ص 119]:
«که شیرین انگبینی بود در جام شهنشه
روغن او شد سرانجام»
کاروان دخترانی که برای آوردن شیرین از
قصر به مدائن رهسپار گشت [ص 307]:
«همه ره موکب خوبان چون شهد عماری
در عماری مهد در مهد
شکرریزان عروسان بر سر راه
قصبهای شکرگون بسته بر ماه»
کنیز شکر اسپهانی که خسرو با وی همخواب
شد [ص 224]:
«ملک چون دید کامد نازنینش
ستد داد شکر از انگبینش»
و همایون- یکی از پرستاران شیرین- که به
پاس نیکیهای شاپور توسط خسرو به همسری وی برگزیده شد، نشان میدهد که سراینده برخی
دختران جوان درباری یا شیرینی همآغوشی با ایشان را با عسل همانند ساخته است [ص 315]:
«همایون را به شاپور گزین داد
طبرزد خورد و پاداش انگبین داد»
در میان چهل قصه و نکته از کلیله و دمنه که توسط بزرگامید برای شیرین بازگو شد، سی و دومین مورد
آنها «زاهد نسیهاندیش و کوزۀ شهد و روغن» نام دارد که پیشتر دربارهاش سخن گفتهایم
و در اینجا تنها با پارۀ زیرین شناسانده میشود [ص 341]:
«حساب نسیههای کژ میندیش چو
زان حلوای نقد آن مرد درویش»
به طور مشابه، دوازدهمین اشارۀ بزرگامید
به داستان «مرغ و کپی و کرم شبتاب» است که نشانگر تأثیرپذیری نظامی از این گنجینۀ
ارزشمند میباشد [ص 338]:
«ز نااهلان همان بینی در این بند که
دید آن ساده مرغ از کپیی چند»
مورچههای داستان خسرو و شیرین بیش از
همه با شخصیت سلیمان پیامبر در ارتباطند و در لیلی و مجنون هیچ پیوندی میان آنها
دیده نشد؛ البته نظامی همواره ایشان را مور خطاب کرده است. او دربارۀ خویش و به
هنگام خطاب زمینبوس [ص 25]:
«اگر چه مور قربان را نشاید
ملخ نزل سلیمان را نشاید»
خوشامدگویی و نوازش شدنش توسط طغرل شاه [ص 380]:
«گرفتم در کنار از دلنوازی
به موری چون سلیمان کرد بازی»
ستایش شاه مظفرالدین قزل ارسلان [ص 28]:
«پی موریست از کین تا به مهرش سر موئیست از سر تا سپهرش
هر آن موری که یابد بر درش بار
سلیمانیش باید نوبتی دار
هر آن پشه که برخیزد ز راهش سر
نمرود زیبد بارگاهش»
و آگاهی یافتن اطرافیان از دیدار خسرو و
شیرین در شکارگاه میسراید [ص 105]:
«خبر دادند موری چند پنهان که
این بلقیس گشت و آن سلیمان»
«مور و مرغ» و «مور و مار» ترکیبهای
جانوری (Animal compounds) هستند که چون نامهایشان از جنبۀ
بندواژۀ نخست و تک بخشی بودن مشابهت دارند، به عنوان یک ابزار قیاس ادبی بارها مورد
استفادۀ سراینده و نیز پروین اعتصامی قرار گرفته و در آنها مور نماد کوچکی، بیآزاری
یا مردهخواری (اینجا) است. دربارۀ
پادشاهی شیرین [ص 152]:
«در آن یکسال کو فرماندهی کرد نه
مرغی بلکه موری را نیازرد»
ناپایداری اندوه و شادی [ص 213]:
«ز مرغ و مور در دریا و در کوه
نماند جاودان کس را در اندوه»
بازگشت اثر ستمکاری به خویشتن [ص 373]:
«کسی کو بر پر موری(1) ستم کرد
هم از ماری قفای آن ستم خورد
به چشم خویش دیدم در گذرگاه که زد بر جان موری مرغکی راه
هنوز از صید منقارش نپرداخت
که مرغی دیگر آمد کار او ساخت
چو بد کردی مباش ایمن ز آفات
که واجب شد طبیعت را مکافات»
و خطاب شاپور به شیرین پس از رسیدن وی به
خرگاه خسرو میخوانیم [ص 281]:
«که شیر اینجا رسد بیزور گردد و
گر مار آید اینجا مور گردد»
«مور و پیل»، «پشه و پیل» یا اشارههای
جزئیتری مثل پر مور، لانۀ مور و پای پیل هم ترکیبهای ادبی تقریباً مشابهی برای
مقایسۀ کوچک و بزرگ، کوچکترین و بزرگترین یا ضعف و قدرت هستند. حکیم نظامی
دربارۀ تعارف و دعوت شیرین از خسرو برای مهمان شدن نزد وی [ص 105]:
«اگر بر فرش موری(2) بگذرد پیل
فتد افتادهای را جامه در نیل»
فروتنی نمودن نکیسا از زبان شیرین [ص 295]:
«نتابد پای پیلان خانۀ مور
نباشد پشه با سیمرغ همزور»
سخاوتمندی خسرو پرویز [ص 220]:
«کشیده مایده یک میل در میل
مگس را گاو دادی پشه را پیل»
و ویژگیهای خدا در نامۀ پیامبر اسلام به
خسرو میگوید [ص 365]:
«به یک پشه کشد پیل افسری را
به موری بر دهد پیغمبری را
ز سیمرغی برد قلابکاری
دهد پروانهای را قلبداری»
«پشه و سیمرغ» و پروانه و سیمرغ» نیز از
جنبۀ توانایی پرواز و جثه در منتهیالیه مقایسههای سراینده قرار داشتهاند. توصیف
ویژگیهای شیرین برای خسرو از سوی شاپور [ص 91]:
«دهانی کرده بر تنگیش زوری
چو خوزستانی اندر چشم موری»
و شرح حال شیرین پس از جدایی خسرو نشان
میدهد که چشم مورچگان یکی از نمادهای تنگی (مثل دلتنگی یا کوچک بودن دهان) در
گذشته بوده است [ص 143]:
«تن از بیطاقتی پرداختۀ زور
دل از تنگی شده چون دیدۀ مور»
گلایۀ شیرین از تنهایی خویشتن نزد خسرو
نیز با تشبیه ادبی «مور و ماه» انجام گرفته است [ص 266]:
«چو غولی مانده در بیغولهگاهی که
آنجا نگذرد موری به ماهی»
نظامی اندازۀ گامهای مورچه را برای
اشاره به فاصلۀ بسیار کم به کار برده است. همچنین این جانور را الگوی کمخوری و
کمرباریکی میداند [ص 148]:
«مشو پر خواره چون کرمان در این گور
به کم خوردن کمر دربند چون مور»
میدانیم که مورچهها از خویشاوندان
زنبورها هستند و شباهت ظاهری آنها سبب شده است تا اروپاییان سدۀ نوزدهم هم ویژگی
باریک بودن کمر بانوان را با نام «کمرزنبوری» شناخته و در ایران دهههای گذشته نیز یک چراغ کمر باریک
با نام «زنبوری» شناسانده شود (بنمایه). اکنون به طور
دقیقتر باید بررسی کرد که چه ارتباطی میان کمر مورچهای ایرانیان و کمر زنبوری
اروپاییان وجود دارد. آیا هیچ ارتباط ادبی وجود ندارد؟ آیا این شباهت فقط به خاطر
خویشاوندی زنبور و مورچه است؟ آیا اروپاییها در سدههای گذشته این مفهوم را از
ادبیات ایرانی وام گرفتهاند؟ و ... ؟
جلب شدن پروانههای شبپرواز به سوی چشمههای
نور مصنوعی که مرگ آنان را در پی دارد، تقریباً همۀ توجه سراینده به این کخ را
توجیه نموده و انگار تنها پیامبر اسلام است که چنین پدیدهای را نکوهش میکند. او
در نامهاش به خسرو نوشت [ص 366]:
«چو طاووسان تماشا کن درین باغ
چو پروانه رها کن آتشین داغ»
یعنی اشتغال دنیوی خسرو مثل چشمۀ نور
مصنوعی یا آتش میباشد که خسرو باید مانند پروانه از آنها بگریزد. جالب است پس از
اینکه او نامۀ محمد را با خشمگینی پاره نمود، به چراغ گردنکشی تشبیه میگردد که
مرگ پروانه یا شکوه شاهنشاهی ایران را در پی داشت [ص 367]!
«ز گرمی آن چراغ گردنافراز دعا
را داد چون پروانه پرواز»
حکیم نظامی سه ترکیب «شمع و پروانه»،
«چراغ و پروانه» و «نور و پروانه» را برای بیان مقصود به کار گرفته است. او دربارۀ
آمرزشخواهی از پروردگار خویش [ص 11]:
«من آن خاکم که مغزم دانۀ تست
بدین شمعی دلم پروانۀ تست»
وصف شیرین برای خسرو پرویز از سوی شاپور [ص 50]:
«ز ماهش صد قصب را رخنه یابی
چو ماهش رخنهای بر رخ نیابی
به شمعش بر بسی پروانه بینی
ز نازش سوی کس پروانه بینی»
در سوگنامۀ خسرو برای شیرین پیرامون مرگ
فرهاد و بایستگی مردن دلداده پیش از دلبر و البته کنایه از رفتن شیرین به پیش
فرهاد [ص 211]:
«تو هستی شمع و او پروانۀ مست چو
شمع آید رود پروانه از دست»
سخنان نرم و صلحجویانۀ باربد از زبان
خسرو [ص 289]:
«مگر اقبال شمعی نو برافروخت
که چون پروانه غم را بال و پر سوخت»
و چگونگی به پایان رسیدن یکی از شبهای
غمآلود شیرین میگوید [ص 233]:
«در این غم بد دل پروانهوارش که
شمع صبح روشن کرد کارش»
تشبیه چراغ و پروانه در موارد گوناگونی
به کار گرفته شده است. دوست حکیم نظامی معتقد بود که دوستداران گنجهنشین وی مثل
چراغ در برابر خورشید هستند و او باید از شهر و دیار خویش دل بکند [ص 37]:
«چراغند این دو سه پروانۀ خویش
پدیدار آمده در خانۀ خویش»
همانگونه که با خاموش شدن چراغ تاریکی
همه جا را میگیرد، شب باعث مرگ روز میشود، چراغ به مردن پروانه میانجامد و
مانند روز از نور برخوردار است و شبپرهها در تاریکی فعال میگردند، پایان یافتن
روز و آغاز گشتن شب در هنگام نخستین چهرهنگاری شاپور از خسرو نیز به طور بسیار
ادیبانه و مختصری با چراغ و پروانه ربط داده شده است [ص 56]:
«چو مشگین جعد شب را شانه کردند
چراغ روز را پروانه کردند»
همانند داستان لیلی و مجنون، در اینجا هم
مردان زمود پروانه را بازی نموده و زنان مانند شمع هستند! برنامهریزی شاپور و
خسرو برای بازگردانیدن شیرین به ارمن [ص 92]:
«قرار آن شد که دیگر باره شاپور
چو پروانه شود دنبال آن نور»
«ز عشقت سوزم و میسازم از دور
که پروانه ندارد طاقت نور»
«بگرد خرگه آن چشمۀ نور طوافی
کرد چون پروانه شاپور»
خودستایی شیرین در نزد خسرو به طور غیر مستقیم نشان میدهد
که زیبایی رخسار و رفتار بانوان همچون اثر نور زمینهساز پروانگی مردان میگردد [ص 251]:
«چراغ از نور من پروانه گردد
مه نو بیندم دیوانه گردد»
«روم و موم»، «سنگ و موم» و «مهر و موم»
سه ترکیب مومی هستند که نظامی گنجوی به آنها بیشتر توجه کرده است. نخستین ترکیب
فقط از لحاظ قافیه یا وزن واژگان اهمیت دارد و برای ستایش اتابک اعظم شمس الدین ابوجعفر
محمد بن ایلدگز و کشورگشاییاش تا دورترین نقطۀ روم [ص 23]:
«صلیب زنگ را بر تارک روم
به دندان ظفر خائیده چون موم»
نیکگویی شاپور از آوازۀ هنر فرهاد نزد
شیرین [ص 178]:
«به پیشه دست بوسندش همه روم
به تیشه سنگ خارا را کند موم»
و ستایش شاه مظفرالدین قزل ارسلان به کار
گرفته شده است [ص 27]:
«نگینش گر نهد یک نقش بر موم
خراج از چین ستاند جزیت از روم»
مهر و موم در اینجا بر خلاف کارواژۀ
امروزی «مهر و موم کردن» که در رمانهای در خیابانی که تو
زندگی میکنی و سرگذشت ندیمه دربارهاش بحث کرده و گفتیم که احتمالاً از
زبان انگلیسی به ادبیاتمان راه یافته است، کاربرد حقیقی و ریشههای کهن دارد؛ یعنی
مدتها پیش از یورش فرهنگ اروپایی به ایران زمین، ایرانیان مهر و موم زدن را انجام
میدادهاند. در آن روزگار، پادشاه و بزرگان هر قوم دارای نشان ویژۀ خویش بودهاند
که آن را به صورت مهر یا نگین انگشتر در آورده و بر موم میزدند تا آن نوشته یا
کالا اعتبار یابد. برای نمونه، خسرو به شاپور سفارش میکند تا شیرین را به دست
بیاورد [ص 52]:
«اگر چون موم نقش میپذیرد
بر او زن مهر ما تا نقش گیرد»
ترکیب سنگ و موم جهت اشاره به ویژگیهای
متضاد آنان یعنی سختی و نرمی بوده است. فرهاد به خواست شیرین یک جوی سنگی برایش
ساخت [ص 181]:
«چنان از هم درید اندام آن بوم
که میشد زیر زخمش سنگ چون موم»
پارههای زیرین که پراکندهگوییهای شیرین
پس از پشیمانی و دلخوری نسبت به خسرو [ص 172]:
«چنین تا کی چو موم افسرده باشم برافروزم
و گر نه مرده باشم»
نجوای دل فرهاد کوهکن با یاد شیرین [ص 197]:
«مرا عشقت چو موم زرد سوزد
دلم بر
خویشتن زین درد سوزد»
و ناخوشی و سودایی شدن خسرو به هوای شیرین
پس از پیمان زناشویی با شکر اسپهانی را بازتاب میدهند، به طور غیر مستقیم کاربرد
این ماده در شمعسازی را نشان داده است [ص 227]:
«چو شمع از دوری شیرین در آتش
که باشد عیش موم از انگبین خوش»
گفتار شیرین پس از شنیدن پیشنهاد
معشوقگی/کنیزی خسرو [ص 169]:
«عروس گچ شبستان را نشاید
ترنج موم ریحان را نشاید»
فریبکاری او در برابر هوسبازان [ص 296]:
«دهانی کو طمع دارد به سیبم به موم سرخ چون طفلش فریبم»
و اندرز شاپور پیرامون ضرورت وجود استاد برای
حرفهآموزی مشخص میکند که در گذشته گل، میوه یا کالایی مثل انگشتر را با انگیزۀ زیبایی،
فریب یا آموزش از جنس موم میساختند [ص 179]:
«شود مرد از حساب انگشتریگر و لیک از موم و گل نز آهن و زر»
اندرزهای نظامی متعاقب آگاهی خسرو پرویز نسبت
به مرگ پدر [ص 98]:
«فلک تا نشکند پشت دوتائی بکس ندهد یکی جو مومیائی
چو بی مردن کفن در کس نپوشند
به ار مردم چو کرم اطلس نپوشند»
و درد دل خسرو نزد شاپور از سنگدلی و
گستاخی شیرین بیان میکند که سراینده واژۀ مومیایی را در این دفتر با انگیزۀ اشاره
به موم و شمع مومی به کار برده است و هیچ ارتباطی با مومیایی کردن مردگان ندارد [ص 277]:
«شب آمد روشنائی هم نبخشید شکست
و مومیائی هم نبخشید»
جلب شدن مگسها به مواد شیرینی علت عمدۀ
توجه سراینده به این کخ است و البته در نوشتار لیلی و مجنون دیدیم که مراد از
کاربرد واژۀ مگس میتواند زنبور هم باشد! خسرو پس از شنیدن خبر مرگ بهرام چوبین زبان
به اندرزگویی گشاد [ص 156]:
«مگس بر خوان حلوا کی کند پشت
به انجیری غرابی چون توان کشت»
همو بود که متعاقب رسیدن نامۀ شیرین،
همانند مگسی که وزوزکنان سوی شیرینی میآید، دوباره دل به وی بست [ص 216]:
«دگر باره شد از شیرین شکرخواه
که غوغای مگس برخاست از راه»
و پیرو دانستن پاکدامنی شکر و چگونگی
رهایی یافتنش از دست مردان هوسباز خرسند گشت [ص 227]:
«ملک را فرخ آمد فال اختر
که از چندین مگس چون رست شکر»
کنایۀ شیرین به خسرو این نکته را در بر
دارد که نیش زنبور نمیتواند در پوست کلفت پای پیل اثری داشته باشد [ص 258]:
«کبابی باید این خان را نمک سود
مگس در پای پیلان کی کند سود»
دربارۀ افتادن شیرین به دام عشق خسرو پس
از سومین چهرهنگاری شاپور از وی میخوانیم [ص 60]:
«لعاب عنکبوتان مگسگیر
همائی را نگر چون کرد نخجیر»
یعنی اگر هنر شاپور مانند تارعنکبوتی بود
که مگس شکار میکرد، ولی این بار هما را به دام انداخت! با توجه به پارههای اخیر
و دفتر سوم از پنج گنج نظامی بایستی دو نکتۀ دیگر را به عنوان نتیجهگیری بیان
نمود: الف- مردانِ شیفتۀ بانوان شبیه مگس هستند که ناخودآگاه به سوی شیرینی کشیده
میشود و ب- گیر افتادن مگس در تارعنکبوت یک پدیدۀ قابل تأمل برای سراینده بوده
است.
نیش، انگبین، انگبینسازی و شان زنبورهای
انگبین چهار جنبۀ مورد توجه نظامی گنجوی بوده است. او لبهای شیرین را مانند
انگبین شیرین و دور از دسترس و زبانش را همانند نیش زنبورهای انگبینساز تلخ و
آشکار میدانست. ثبات یا ناپایداری جنبههای مادی زندگی هم برایش مثل رابطۀ زنبور
با انگبین بوده و پس از مرگ مهینبانو دربارۀ تکرار چرخۀ طبیعت میگوید [ص 147]:
«به اول عهد زنبور انگبین کرد
به آخر عهد باز آن انگبین خورد»
نظامی استعداد و قناعتپیشگی خویش را در
نزد پادشاه به گونهای دیگر تمثیل میکند. میتوان گفت او کالبد تنش را مانند شانهای
زنبور کوچک و تنگ دانسته که استعداد و تواناییهای انگبینواری را در خود جای دادهاند
[ص 17]:
«چو زنبوری که دارد خانۀ تنگ در
آن خانه بود حلوای صد رنگ»
این چهرۀ ادبی که پس از نصرالله منشی میزیست، به ویژه در زمان سرایش خسرو و شیرین، کمتر از
واژۀ آفت استفاده کرده است. در عین حال، عبارت «فی التأخیر آفات» که به ستایش خوبتنی
شیرین در شب زفافش با خسرو میپردازد [ص 314]:
«بنفشه با شقایق در مناجات شکر
میگفت فی التأخیر آفات»
و پارۀ «چو بد کردی مباش ایمن ز آفات/ که
واجب شد طبیعت را مکافات» بسیار آشنا و به مثابه زبانزد میباشند. انتظار کشیدن
خسرو جهت دیدار شیرین یک آفت مجازی است [ص 96]:
«اگر چه آفت عمر انتظار است چو
سر با وصل دارد سهل کار است»
و پارۀ زیرین که او را از سوی شاپور برای
شیرین توصیف میکند، با یک آفت غیر زنده- باد- در ارتباط میباشد [ص 65]:
«گلی بی آفت باد خزانی
بهاری تازه بر شاخ جوانی»
اگر به چگونگی نابودی تدریجی پادشاهی
خسرو پرویز [ص 367]:
«پدید آمد سمومی آتشانگیز
نه گلگون ماند بر آخور نه شبدیز»
«هوا مسموم شد با گرد میساز
دوا معدوم شد با درد میساز»
در مییابیم که آشنایی عمومی این
داستانسرای بزرگ با دانش سمشناسی- برای مبارزه با کخها و دیگر جانداران زیانآور-
نیز درخور ستایش میباشد.
نظامی واژۀ کرم را بر خلاف رویۀ امروزی
به صورت کرمان- و نه کرمها- جمع بسته و مراد وی همان کرمهای خاکی هوموسخوار یا
کرمینههای نوزاد کخها که لاشۀ جانوران را میخورند، است. مثلاً دربارۀ مرگ و
ناپایداری زندگی آدمی میخوانیم [ص372]:
«به وقت مرگ با صد داغ حرمان
ز گرگان رفت باید سوی کرمان»
پیرامون کاربرد کرم شبتاب باید گفت که
سراینده ابتدای نسک و به هنگام خطاب زمینبوس، خویش را به این جانور تشبیه میکند [ص 25]:
«به یک خنده گرت باید چو مهتاب
شبافروزی کنم چون کرم شبتاب»
سپس نکیسا برای ابراز فروتنی شیرین در
برابر خسرو از مقایسۀ اندازه و توانایی نورافشانی کرم شبتاب با خورشید یاری گرفت [ص 299]:
«لب دریا و آنگه قطرۀ آب رخ خورشید و آنگه کرم شبتاب»
و دربارۀ اشاره به حکایت کرم شبتاب و
بوزینههای کلیله و دمنه هم پیشتر سخن راندیم.
اگرچه ایرانیان امروزی گزدمان (Scorpions) را بیشتر با دو
نام تازی عقرب و کژدم که گویش یا فرم تغییر شکل یافتهای از واژۀ پارسی گزدم است
میشناسند، ولی با توجه به آنچه در لیلی و مجنون، کلیله و دمنه و دیوان پروین
اعتصامی دیده شد، در گذشته اندکی تفاوت ادبی را میان آنها میتوان حس کرد. یعنی عقرب
برای اشاره به هشتمین ماه سال خورشیدی (آبان) به کار میرفت. مثلاً دربارۀ شب
معراج پیامبر اسلام میخوانیم [ص 369]:
«فلک را قلب در عقرب دریده
اسد را دست بر جبهت کشیده»
و مراد از کاربرد کژدم نیز اشاره به کخهای
راستین این آرایه بود. برای نمونه، خسرو متعاقب بریدن از شیرین، پیوند با مریم و
نشستن دوباره بر تخت شاهنشهی با خود میگفت [ص 141]:
«نمیشد موش در سوراخ کژدم
بیاری جایروبی بست بردم»
که اشارهای به این زبانزد میباشد: «موش
توی سوراخ نمیرفت، جارو به دمش میبست!»
و سرانجام واژۀ پیله به عنوان همتای کرم
قز یا کرم پیله واپسین نمونۀ مورد بررسی در پژوهش کنونی میباشد. خسرو برای پرهیز
از شیرین و پایبندی به پیمان شکر خودش را این گونه دلداری میداد [ص 229]:
«چو پیلان راز خود با کس نگفتم چو پیله در گلیم خویش خفتم»
اکنون که نگاه کخشناختی به خسرو و شیرین
پایان یافت، بازگویی چند نکتۀ مهمتر و مقایسۀ آن با لیلی و مجنون خالی از لطف
نخواهد بود:
1- درسد فراوانی پارههای کخوند (Insect-related distich) گنج دوم نظامی
اندکی بیشتر از سومین گنج وی میباشد (23/2 درسد در مقایسه با 15/2). واژگان مگس و
آفت در داستان لیلی و مجنون بیشتر به کار رفتهاند. واژههای ابریشمینه، کرم شبتاب،
کرم قز، کرمان، ملخ و مومین در خسرو و شیرین و کلمات شبپره، مورچه و نحل نیز فقط در
سومین گنج نظامی دیده شدند.
2- انواع فراوردههای ابریشمی در دفترهای
دوم و سوم نظامی بیشترین کاربرد را دارند. ابریشم، بریشم یا بهریشم به مانک تار ابزارهای
موسیقی، ابزار موسیقی، فراوردۀ کرم پیله و با شکل صفتی ابریشمین، ابریشمینه، بریشمپوش،
بریشمزن به کار گرفته شده است. در لیلی و مجنون تنها واژگان بریشم، بریشمساز و
بریشمین را میبینیم.
3- دیبا مهمترین بافتۀ ابریشمی داستان
خسرو شیرین است که به رنگهای سرخ، زرد، کبود و ازرق دیده شده و برای پیشکشی،
استقبال، پرداخت هزینه، معیار سنجش ارزش و تهیۀ پرده، روتختی و فرش کاربرد داشت.
از دیگر سو، داستان لیلی و مجنون به رنگ سبز و کاربرد این پارچه در تهیۀ جامه
اشاره میکند.
4- پرند به رنگهای آبی روشن، زرد، سبز،
منقش به گلهای سرخگون و کالایی زنانه است که برای توصیف یا تشبیه پوشش آفاق و
شیرین، خورشید، گویهای آسمانی و آب نیز به کار رفته است. داستان لیلی و مجنون از
جنبۀ کاربرد مفهوم پرندپوشی با خسرو و شیرین متفاوت میباشد.
5- شهد و انگبین دومین مفهوم پر کاربرد
در خسرو و شیرین هستند. اگرچه نظامی تمایل بیشتری برای استفاده از واژۀ شهد دارد،
ولی آنها را به طور همزمان در تشبیه شیرینی لب، سخن و بوسۀ بانوان، رویارویی طعم
سرکه و عسل، سازگاری شیر با عسل و پیوند دادن مانک نام شیرین با عسل به کار گرفته
است.
6- در رمانهای امروزی (مثل دیوانهها بهتر
عاشق میشوند) رنگ چشم یا موی
آدمی به عسل نسبت داده میشود، ولی در گذشتههای دوری مثل روزگار نظامی بیشتر
شیرینی لب، گونه، سخن یا بوسۀ انسانها با طعم این ماده در ارتباط بوده است.
7- نظامی دستکم در این دفتر عاشقانه که چند
سال زودتر از لیلی و مجنون سروده شده است، تمایل دارد تا از واژۀ مور به جای مورچه
استفاده کند. او در این مجموعه به پیوند آئینی مورچگان و سلیمان هم اشاره مینماید.
ترکیبهای جانوری «مور و مرغ»، «مور و مار»، «مور و پیل»، «پشه و پیل»، «پشه و
سیمرغ» و «پروانه و سیمرغ» نیز با انگیزههای مقایسهای گوناگون مورد کاربرد وی
بودهاند. گامهای کوچک، جثۀ خرد، چشمهای ریز، کمرباریکی، کمخوری، بیآزاری، جمعیت
انبوه و سستی لانه از ویژگیهای موران در خسرو و شیرین هستند. رابطۀ ادبی میان
مفاهیم کمرزنبوری اروپاییان و کمرمورچهای پارسی درخور بررسی بیشتر میباشد.
8- نظامی به عنوان یک ایرانی مسلمان و از
جنبۀ کخشناختی برخورد دوگانهای با خسرو پرویز دارد. وقتی پیامبر اسلام او را به
اسلام دعوت میکند، ایشان را مانند پروانهای میداند که باید از نورهای کشنده
بگریزد و چون خسرو به این درخواست اعتنایی ننمود، او را به چراغی تشبیه ساخت که
سبب سوختن شکوه پروانهآسای امپراتوری و سرزمین ایران گردید!
9- اگرچه نام پروانه و صفت پروانهای
امروزه به بانوان تعلق دارد، ولی نظامی در سدۀ ششم پیغمبری مردان را مانند پروانهای
میدانست که پیرامون شمع وجود بانوان میگشتند!
10- موم به عنوان یک مادۀ نرم و شکلپذیر
در مهر و موم کردن نوشتههای ارزشمند یا کالای گرانبها، ساختن شمع و میوههای
مصنوعی مورد استفادۀ مردمان روزگار حکیم نظامی قرار میگرفته است.
11- سراینده میان شیرین و پای پیل یک
ارتباط نامحسوس برقرار کرده است. نکیسا از قول وی میگوید که لانۀ موران توان تاب
آوردن در برابر سنگینی پای پیل را ندارد و خودش با استفاده از واژۀ مگس ابراز داشت
که نیش زنبور بر پای پیل مؤثر نیست. از سوی دیگر، پیل میتواند خوراک پشه شده یا
توسط وی کشته شود!
12- حکیم نظامی خود را همانند کرم پیله،
کرم شبتاب، زنبور انگین، مور و انگبین دانسته است. بنابراین سرودههایش نیز مثل
ابریشم، نورافشانی زیستی (Bioluminescence)، انگبین و ملخ هستند. او کار سرایش
داستان خسرو و شیرین را هم شبیه آراستن پارچۀ دیبا توصیف نموده است.
13- اگرچه امروزه نامهای عقرب و کژدم به
صورت مترادف شناخته میشوند، ولی در گذشته از جنبۀ کاربردی متفاوت بودهاند. عقرب
نام دیگری برای ماه آبان و کژدم همان کخهای گزندۀ آرایۀ Scorpionida میباشد. البته، در
کشور افغانستان هنوز این رویه تقریباً برقرار است.
پینوشت
* واژۀ قصب دارای مانکهای گوناگون از جمله پرندین (= همانند پرند)، پارچۀ زربفت
و نوار زر است. واژگان برساخته از این کلمه نیز همین روال را دارند. برای نمونه،
اگرچه قصبپوش مانکهای زربفتهپوش و پرندپوش را داراست؛ در جای دیگر، ادیبان
ترکیب ماه قصبپوش را به صورت ماه یانِهپوش (یانه = کتان) معنا نمودهاند.
سراینده واژۀ قصب را شانزده بار با فراوانی قصب (7)، قصبپوش (8) و قصبباف (1) در
خسرو و شیرین به کار بسته است و اکنون آنها را مرور مینماییم:
دربارۀ پاسخ شیرین به خسرو [ص 257]:
«ز راه پاسخ آن ماه قصبپوش
ز شکر
کرد شه را حلقه در گوش»
رفتار و پوشش شیرین نزد خسرو [ص 260]:
«گهی میکرد نسرین را قصبپوش
گهی میزد شقایق بر بناگوش»
دربارۀ شیرین [ص 312]:
«چو سروی گر بود در دامنش نوش
چو ماهی گر بود ماهی قصبپوش»
آماده شدن ندیمان شیرین برای همراهی وی در شکار [ص 69]:
«به کردار کلهداران چون نوش
قبا بستند بکران قصبپوش»
گردهمایی ده دختر همراه شیرین برای داستانگویی پیش خسرو و
شاپور [ص 117]:
«نشسته لعلداران قصبپوش قصب
بر ماه بسته لعل بر گوش»
داستانگویی ختنخاتون- یکی از همراهان شیرین- پیش خسرو و
شاپور [ص 119]:
«ختن خاتون چنین گفت از سر هوش که تنها بود شمشادی قصبپوش»
رازگشایی شکر از همخوابی خسرو با کنیزانش [ص 227]:
«ولی آن دلستان کاید در آغوش
نه من چون من بتی باشد قصبپوش»
پاسخ محترمانه و منفی شیرین به خسرو [ص 125]:
«قصب بر رخ که گر نوشم نهانست بناگوشم
به خرده در میانست»
سخن شیرین دربارۀ مریم [ص 171]:
«گر او را دعوی صاحب کلاهی است
مرا نیز از قصب سربند شاهی است»
آنچنان که دیده شد، قصبپوشی یک ویژگی شیرین، دختران همراهش
و کنیز شکر بوده است. همچنین، قصب به عنوان سربند یا برای پوشاندن/ آرایش چهره به
کار میرفت.
آگاهی بیشتر دربارۀ عکسها
(2) تجمع انبوه مورچهها در جلوی لانهشان که بیشباهت با فرش
مور نیست.
بنمایه
نظامی، الیاس بن یوسف (530-614 ق.). خسرو و شیرین نوشتۀ نظامی گنجوی (ویرایش و تایپ: امین باباییپناه). برگرفته از
اینترنت، 386 صفحه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر